961121 -951021
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش ششم"
***
چو از شاه بنشنید زال این سخن / ندید ایچ پیدا سرش را ز بن -
بدو گفت شاهی و ما بندهایم / به دلسوزگی با تو گویندهایم -
از اندیشه دل را بپرداختم / سخن آنچ دانستم انداختم -
« نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت / نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت » -
« به پرهیز هم کس نجست از نیاز / جهانجوی ازین سه نیابد جواز » -
961120 - 951017
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش پنجم"
***
شاید "معلوم" ترین پاسخ برای رسیدن به راز آز، همانا رهنمون بهرام گودرز و رسیدن به بن بست یا درِ بسته ی یک "مجهول" باشد .
بهرام سخن از راز آز میگوید:
به تو داد یک روز نوبت پدر / سزد گر ترا نوبت آید بسر -
چنین است و رازش نیامد پدید / نیابی به خیره چه جویی کلید -
"در بسته" را کس نداند گشاد / بدین رنج عمر تو گردد بباد -
مثلی ست که:
بی رنگی نیز، خود رنگی ست.
و شاید رسیدن به بی سرانجامی نیز خود سرانجامی باشد ناگزیر.
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش چهارم"
***
همه تلخی از بهر بیشی بود / مبادا که با آز خویشی بود –
همی بچه را باز داند ستور / چه ماهی به دریا چه در دشت گور -
نداند همی مردم از رنج و آز / یکی دشمنی را ز فرزند باز -
شاید ریشه ی اصلی ترس از مرگ، همان حرص و آز برای زیستن ست. واهمه ی بریدن از حیات، مادرِ ترس از مرگ ست.
961113 -951013
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش دوم"
***
به بیشی نهادست مردم دو چشم / ز کمی بود پر از درد و خشم -
نه آن ماند ای مرد دانا نه این / ز گیتی همه شادمانی گزین -
اگر چند بفزاید از رنج گنج / همان گنج گیتی نیرزد به رنج -
چنین داد پاسخ که آز و نیاز / دو دیوند بد گوهر و دیر ساز -
چنین داد پاسخ که از گنج سیر / که آید، مگر خاکش آرد به زیر -
تو از آز باشی همیشه به رنج / که همواره سیری نیابی ز گنج -
چرا مهر باید همی بر جهان/چو باید خرامید با همرهان-
چو اندیشهٔ گنج گردد دراز/همی گشت باید سوی خاک باز-
سپاس از خداوند خورشید و ماه/روان را بدانش نماینده راه-
نداند جز او آشکارا و راز/بدانش مرا آز و او بی نیاز-
961111 -951012
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش نخست"
نیم خواستار سرای سپنج / نه از بازگشتن به تیمار و رنج -
که آنست جاوید و این رهگذار / تو از "آز" پرهیز و انده مدار -
***
توانگر بود هر کرا "آز" نیست / خنک بنده کش "آز" انباز نیست -
***
چه پیچی همی خیره در بند آز / چو دانی که ایدر نمانی دراز -
گذر جوی و چندین جهان را مجوی / گلش زهر دارد به سیری مبوی -
گرت هست جام می زرد خواه / به دل خرمی را مدان از گناه -
بهادر امیرعضدی