برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

درفش در شاهنامه - 1 - نقش نیرو بخش درفش در رزم ایران و توران

960103

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

درفش در شاهنامه - 1 - نقش نیرو بخش درفش در رزم ایران و توران

***

اظهار نظر پروفسور آرتور کریستن سن (Arthur Christensen ) زبان شناس، مورخ و شرق شناس دانمارکی در مورد درفش و پرچم :

« آنگاه که مردمانی دارای " بیرق "، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است » .

***     

نقش نیرو بخش درفش در رزم ایران و توران

به بیژن چنین گفت گودرز پیر/ کز ایدون برو زود بر سان تیر – 

بسوی فریبرز بر کش عنان /  به پیش من آر اختر کاویان –

 مگر خود فریبرز با آن درفش / بیاید کند روی دشمن بنفش –

 چو بشنید بیژن بر انگیخت اسب / بیامد به کردار آذر گشسب – 

به نزد فریبرز و با او بگفت / که ایدر چه داری سپه در نهفت –

 عنان را چو گردان یکی بر گرای /  یرین کوه سر بر فزون زین مپای –

 اگر تو نیایی مرا ده درفش / سواران و این تیغ های بنفش –

 چو بیژن سخن با فریبرز گفت / نکرد او خرد با دل خویش جفت –

 یکی بانگ بر زد به بیژن که رو / که در کار تندی و در جنگ نو –

 مرا شاه داد این درفش و سپاه / همین پهلوانی و تخت و کلاه –

 درفش از در بیژن گیو نیست / نه اندر جهان سر بسر نیو نیست – 

یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش / بزد ناگهان بر میان درفش – 

بدو نیمه کرد اختر کاویان / یکی نیمه برداشت گرد از میان –

 بیامد که آرد به نزد سپاه/  چو ترکان بدیدند اختر براه – 

یکی شیر دل لشکری جنگجوی / همه سوی بیژن نهادند روی –

 چنین گفت هومان که آن اختر است/  که نیروی ایران بدو اندر است – 

درفش بنفش ار به چنگ آوریم/  جهان جمله بر شاه تنگ آوریم –

 سپاه اندر آمد به کرد درفش /  هوا شد ز گرد سواران بنفش -

 دگر باره از جای برخاستند /  برآن دشت رزمی نو آراستند  - 

بهادر امیرعضدی

پیکار گرد، سرود دوم باربد

و.ک(224,4)

950520

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

"پیکار گرد" سرود دوم باربد :

 زننده دگرگون بیاراست رود / برآورد ناگاه دیگر سرود -

که "پیکار گردش" همیخواندند / چنین نام ز آواز او را ندند -

بهادر امیرعضدی

عرفان شرقی و شاهنامه - بخش ششم - گوشه گیری و عرفان لهراسب

960614

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

عرفان شرقی و شاهنامه - بخش ششم - گوشه گیری و عرفان لهراسب

***

«عرفان شاهان بعد از بازنشستگی از تخت و تاج»، در شاهنامه فردوسی.

***

گوشه گیری و عرفان لهراسب:

چو گشتاسب را داد لهراسب تخت / فرود آمد از تخت و بر بست رخت  -

به بلخ گزین شد بران نوبهار / که یزدان پرستان بدان روزگار   -

مران جای را داشتندی چنان / که مر مکه را  تازیان این زمان  - 

بدان خانه شد شاه یزدان پرست / فرود آمد از جایگاه نشست  - 

بپوشید جامه ی پرستش پلاس / خرد را چنان کرد باید سپاس   -

بیفکند یاره فرو هشت موی / سوی روشن دادگر کرد روی  -  

نیایش همی کرد خورشید را / چنان بوده بد راه جمشید را  -


نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش چهاردهم"

961201

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش چهاردهم"

***

آز ِ رستم، آز سهراب، بی نیازی ِ سیاوش 

***

تفاوت ِ پرورش و بالندگی ِ رستم و سهراب، در سایه ی کانون خانوادگی و شیوه ی تربیتی رودابه و تهمینه.

***

نقش ِ پالایش و پرورش ِ "زنانه" ی رودابه و تهمینه در برابر ِ پردازش و فرآورش ِ "مردانه‌"ی رستم، در عرصه ی پرورش ِ فرزند.

***

بسی برنیامد برین روزگار / که رنگ اندر آمد به خرم بهار - 

جدا گشت زو، کودکی چون پری / به چهره بسان بت آزری -


مادر سیاوش، "سرِ زا" به بهای مرگ ِ خود، به نوزادش زندگی میبخشد. 


 جهاندار نامش سیاوخش کرد / برو چرخ گردنده را بخش کرد -


کیکاووس، رویداد مرگ ِ خاتون ِ خویش، همان خویش ِ گرسیوز(**)، را به فال بد میگیرد. و با "آمدن" ِ اجل ِ مادر، مهر ِ نوزاد، از دلِ کیکاووس "میرود":

ازان کاو "شمارد سپهر بلند" / بدانست نیک و بد و چون و چند - 

"ستاره بران بچه، آشفته دید" / غمی گشت، چون بخت او خفته دید -


سیاوش "بی مادر"، از وجود رستم بر خوردار ست:

چنین تا برآمد برین روزگار / تهمتن بیامد بر ِ شهریار - 

چنین گفت کاین کودک شیرفَش / مرا پرورانید باید به کَش -

چو دارندگان ِ ترا مایه نیست / مر او را بگیتی "چو من دایه نیست -


تهمتن، تمنا ها، آرمان و رویاهای آسمانی ِ روی زمین مانده و به حاشیه رانده شده در متن ِ زندگی ِ سراسر رزم و پیکار  ِ جانفرسا و فرصت سوز خویش را، در سیاوش محقق می سازد:

 تهمتن ببردش به زابلستان / نشستنگهش ساخت در گلستان - 

سواری و تیر و کمان و کمند / عنان و رکیب و چه و چون و چند - 

نشستنگه مجلس و میگسار / همان باز و شاهین و کار ِ شکار - 

ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه / سخن گفتن و رزم و راندن سپاه - 

هنرها بیاموختش سر به سر / بسی رنج برداشت و آمد به بر - 


سیاوش، آموزش های رستم را خوب آموخته ست:

سیاوش چنان شد که اندر جهان / به مانند او کس نبود از مهان -


برایند ِ تربیت "آن" رودابه، "چنان" رستمی ست. و "چنین" سهرابی، دستاورد ِ پرورش ِ یگانه و یک تنه ی "این" تهمینه. 

 

و "چونان" سیاووشی، بَر و بار ِ فراخنای بَر ِ پهلوانی ِ رستم ست.

 

 و البته که رستم، عزیز دُردانه و نور ِ چشمی فردوسی بزرگ، در آوردگاه و میدان ِ پرورش، بالش و تربیت(سیاوش)، کم از رودابه و تهمینه ندارد، که از هر دو نیز بسیار فراتر ست. چه سیاوش، از بعد نجابت، فروتنی، انسانمداری، مهر ورزی و آشتی جویی، یک سر و گردن بالا تر از سهراب ایستاده ست. سیاوش، در واقع، جلوه گاه ِ ایده آل، آمال و آرمان های فرو خفته و رویای مجسم ِ رستم ست. باز یافت" ِ روح و روان ِ نهان رستم، در هویت و سیمای شخصیت ِ راد، متین، خردمند و پاک ِ سیاوش نمودار ست. 

بهادر امیرعضدی

....................................................................................

پ ن:

(**) :بپرسید زو پهلوان از نژاد / بدو سرو بُن، یک به یک کرد یاد -

بدو گفت من "خویش" ِ گرسیوزم / به شاه آفریدون کِشد پروزم -


شایان ذکر ست که در جوار جایگاه "قاعده" ی کلی و فراگیر منفی و نکوهیده ی آز، گاه "استثناء" آز ِ  مثبت هم جایگاهی می یابد.
 آزمندی مثبت و در خور ِ ستودن ِ بزرگمهر:

سپاس از خداوند خورشید و ماه/روان را بدانش نماینده راه-
نداند جز او آشکارا و راز/بدانش مرا آز و او بی نیاز-


بهادر امیرعضدی

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش سیزدهم"

961129

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش سیزدهم"

***

آز ِ رستم، آز سهراب، بی نیازی ِ سیاوش 

***

تفاوت ِ پرورش و بالندگی ِ رستم و سهراب، در سایه ی کانون خانوادگی و شیوه ی تربیتی رودابه و تهمینه.

***

نقش ِ پالایش و پرورش ِ "زنانه" ی رودابه و تهمینه در برابر ِ پردازش و فرآورش ِ "مردانه‌"ی رستم، در عرصه ی پرورش ِ فرزند.

***

سهراب، در آوردگاه، سرش به ساختن ست و نبرد را بر نمی تابد و "رستم ِ سوار" را "به پیاده شدن و پیاله برگرفتن" میخواند: 

  ز رستم بپرسید خندان دو لب / تو گفتی که با او به هم بود شب - 

که شب چون بدت روز چون خاستی / ز پیگار بر دل چه آراستی - 

ز کف بفگن این گرز و شمشیر کین / بزن جنگ و بیداد را بر زمین - 

نشنیم هر دو پیاده به هم / به می تازه داریم روی دژم - 

به پیش جهاندار پیمان کنیم / دل از جنگ جستن پشیمان کنیم - 

همان تا کسی دیگر آید به رزم/ "تو با من بساز" و بیارای بزم - 


سهراب، سراسر نرمش ست ومهر.

 دستان ِ سهراب، از "دار و داشت ِ دنیا"، خالی ست. سهراب در پی "دستاورد" ست و رو به پیش دارد. دغدغه سهراب، پر شدن ِ دستان خالی خویش ست: 

دل من همی با تو مهر آورد / همی آب شرمم به چهر آورد -


 رستم، "نا ساز" ست و بی مدارا و سراسر بیگانه با مهر

بدو گفت رستم که ای نامجوی / نبودیم هرگز بدین گفت وگوی - 

ز کشتی گرفتن سخن بود دوش / نگیرم فریب تو زین در مکوش - 


رستم ِ "تاج بخش" سخت شکاک ست و بد گمان. آسیمه سر ست و پریشانحال.

 دستان رستم، پُر ست. رستم،"دار و داشت و دنیا" را، یکجا در مشت دارد و تخت و تاج نیز. 

تهمتن، نگران "دستاورد" های سالیان گذشته ی خویش ست و رو به پس دارد. دغدغه رستم، "خالی شدن" ِ دستان ِ پر ِ خویش ست:

نه من کودکم گر تو هستی جوان / به کشتی کمر بسته ام بر میان - 

بسی گشته ام در فراز و نشیب / نیم مرد گفتار و بند و فریب -


نشست از بر سینه ی پیلتن / پر از خاک چنگال و روی و دهن - 

یکی خنجری آبگون برکشید / همی خواست از تن سرش را برید -


رستم، اول بار، به ترفند از بند سهراب، می رهد:

 دگرگونه تر باشد آیین ما / جزین باشد آرایش دین ما -


سهراب، برناور جویای نام و جویای پدر، بی آنکه خود بداند، در نهاد ناخودآگاه و اقتضای جوانیش، آزمند برتری و نام، نمی تواند نباشد. او در پی کسب جاه و جایگاهی برتر نیز هست.

 "آز ِ بدست آوردن ِ نداشته های" ِ سهراب، مغلوب مدارا و قلب رئوف او میشود.

سهراب، به مهر و مدارا، زندگی رستم را بدو می بخشد:

 دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود این سخن دلپذیر - 

یکی از دلی و دوم از "زمان" / سوم از جوانمردیش بیگمان - 

رها کرد زو دست و آمد به دشت / چو شیری که بر پیش آهو گذشت -


 "آز ِ از دست ندادن ِ داشته های" ِ رستم، بر "آز ِ بدست آوردن ِ نداشته های" ِ سهراب،  چیره می شود:

سهراب ِ یل، به رستم "زمان" داد و رستم به سهراب، "امان" نمی دهد:

 خم آورد پشت دلیر جوان / "زمانه" بیامد نبودش توان - 

زدش بر زمین بر به کردار شیر / بدانست کاو هم نماند به زیر - 

سبک تیغ تیز از میان برکشید / بر ِ شیر ِ بیدار دل بر درید -


در مورد آز هر دو به نوعی دچار آزمندی هستند و این مورد آز و آزمندی، بسیار فراتر از رستم و سهراب ست و دامنگیر ِ کل ِ نوع بشر نیز هست و حکیم فرزانه ی طوس هم همین را میخواهند به ما تفهیم کنند. 



بهادر امیرعضدی