برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

ارتجاع و نخبه کشی شاپور ساسانی

 و.ک(338)

930113 

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ارتجاع و نخبه کشی شاپور ساسانی 

***

بیداد شاپور ساسانی، در برابر "مانی ِ صورتگر":

   بیامد یکی مرد گویا ز چین / که چون او مصور نبیند زمین -

 بدان چرب دستی رسیده به کام / یکی بَرمَنِش مرد، مانی به نام -

 به صورتگری گفت پیغمبرم / ز دین آوران جهان برترم -

 ز چین نزد شاپور شد، بار خواست / به پیغمبری شاه را، یار خواست -

 سخن گفت مرد ِ گشاده زبان / جهاندار شد زان سخن، بد گمان -

 بگویید و هم زو سخن بشنوید / مگر خود به گفتار او بگروید -

 بدو گفت کای مرد صورت پرست / به یزدان چرا آختی خیره، دست -

 کجا نور و ظلمت بدو اندرست / ز هر گوهری گوهرش برترست -

 به برهان صورت چرا بگروی / همی پند دین آوران نشنوی -

 همه جفت و همتا، یزدان یکیست / جز از بندگی کردنت رای نیست -

 اگر اهرمن جفت یزدان بدی / شب تیره چون روز، خندان بدی -

 نگنجد جهان آفرین در گمان / که او برترست از زمان و مکان -

 سخنهای دیوانگان ست و بس / بدین بر، نباشد ترا یار کس -

 سخنها جزین نیز بسیار گفت / که با دانش و مردمی بود جفت -

 فرو ماند مانی ز گفتار اوی / بپژمرد شاداب بازار اوی -

 زمانی برآشفت پس شهریار / برو تنگ شد گردش روزگار -

 بفرمود پس تاش برداشتند / به خواری ز درگاه بگذاشتند -

 چنین گفت کاین مرد صورت پرست / نگنجد همی در سرای نشست -

 چو آشوب و آرام گیتی بدو ست / بباید کشیدن سراپاش، پوست -

 همان خامش آکند باید به کاه / بدان تا نجوید کس این پایگاه -

 بیاویختند از در شارسان / دگر پیش دیوار بیمارسان -

 جهانی برو آفرین خواندند / همی خاک بر کشته افشاندند -


مانی ِ نقاش، مدعی پیامبری از چین، از پس ِ  موبدان شاپور بر نیامد و شاپور، پوست او را پر از کاه کرد تا پوسید، صاحب ِ کتاب ارژنگ، بعد از مرگش، در دروازۀ جندی شاپور به نمایش گذاشته شد:

 چو بیدار گردی جهان را ببین / که دیباست، گر نقش ِ مانی، به چین -


بهادر امیرعضدی


درفش در شاهنامه - 5 - درفش گردان ایران

950411 و 940617

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

درفش در شاهنامه - 5 - درفش گردان ایران

***

اظهار نظر پروفسور آرتور کریستن سن (Arthur Christensen ) زبان شناس، مورخ و شرق شناس دانمارکی در مورد درفش و پرچم :

« آنگاه که مردمانی دارای " بیرق "، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است » .

***     

درفش گردان ایران

کیکاووس ، خورشید - طوس ، پیل - ، گودرز ، شیر - رستم ، اژدها - گیو ، گرگ - فریبرز ، خورشید وگرگ - گرازه ، گراز - بیژن ، ماه - زنگه شاوران ، گور و هما  - شیدوش ، ببر - ریونیز ، پلنگ - گستهم و گژدهم ، ماه - فرامرز ، اژدهای هفت سر - فرهاد آهو و گاو میش - اشکش ، پلنگ - رهام ، ببر - بهرام ، غرم -

بهادر امیرعضدی

درفش در شاهنامه - 4 - درفش طوس، فریبرز کاووس و گرازه


950409

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

درفش در شاهنامه - 4 - درفش طوس، فریبرز کاووس و گرازه

***

اظهار نظر پروفسور آرتور کریستن سن (Arthur Christensen ) زبان شناس، مورخ و شرق شناس دانمارکی در مورد درفش و پرچم :

« آنگاه که مردمانی دارای " بیرق "، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است » .

***     

درفش طوس:

ز گفت کان طوس نوذر بود / درفشش کجا پیل پیکر بود -


بشد طوس با کاویانی درفش/بپای اندرون کرده زرینه کفش-
یکی پیل پیکر درفش از برش/بابر اندر آورده تابان سرش-
بزرگان که با طوق و افسر بدند/جهانجوی وز تخم نوذر بدند-

و

بدو گفت کان پیل پیکر درفش/سواران و آن تیغهای بنفش-
کرا باشد اندر میان سپاه/چنین آلت ساز و این دستگاه-
چو بشنید گفتار او را تخوار/چنین داد پاسخ که ای شهریار-
پس پشت طوس سپهبد بود/که در کینه پیکار او بد بود-


درفش فریبرز کاووس :

بدو گفت زان سوی تابنده شید /  برآید یکی پرده بینم سپید -

ز دیبای رومی به پیشش سوار / رده بر کشیده فزون از هزار -

بدو گفت کاو را فریبرز خوان / که فرزند شاهست و تاج گوان -

و

پش پشت او دیگرست/چو خورشید تابان بدو پیکرست-
برادر پدر تست با فر و کام/سپهبد فریبرز کاوس نام-


درفش گرازه : 

بپرسید کان سرخ پرده سرای /  به دهلیز چندی پیاده بپای -

 به گرد اندرش سرخ و زرد و بنفش / زهر گونه ای بر کشیده درفش -

درفشی پس پشت  پیکر گراز / سرش ماه زرین و بالا دراز -

چنین گفت کاو را گرازه ست نام / که در جنگ شیران ندارد لگام -

هشیوار از تخمه گیوکان / که بر درد و سختی نگردد ژکان - 

و

درفش گرازه ست پیکر گراز/سپاهی کمندافگن و رزم ساز-


بهادر امیرعضدی

درفش در شاهنامه - 3 - درفش گیو، گودرز و کیکاووس

960407

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

درفش در شاهنامه - 3 - درفش گیو، گودرز و کیکاووس

***

اظهار نظر پروفسور آرتور کریستن سن (Arthur Christensen ) زبان شناس، مورخ و شرق شناس دانمارکی در مورد درفش و پرچم :

« آنگاه که مردمانی دارای " بیرق "، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است » .

***     

درفش گیو: 

 یکی گرگ پیکر درفش از برش / برآورد ه از پرده زرین سرش – 

بدو گفت کان پور گودرز ، گیو /  که خوانند گردان ورا گیو نیو – 

زگودرزیان مهتر و بهترست /  به ایرانیان بر دو بهره سرست  -

*

درفشی کجا پیکرش دیزه گرگ / نشان سپهدار گیو سترگ - 


 درفش گودرز :

دگر گفت کان سرخ پرده سرای / سواران بسی گردش اندر به پای – 

یکی شیر پیکر درفشی به زر / درفشان یکی در میانش گهر – 

چنین گفت کان فر فرزانگان / جهانگیر گودرز کشوادگان  -

*

درفشی کجا شیر پیکر بزر / که گودرز کشواد دارد بسر -


 درفش کیکاووس:

یکی برز خورشید پیکر درفش / سرش ماه زرین غلافش بنفش -

بهادر امیرعضدی

درفش در شاهنامه - 2 - درفش رستم

960406

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

درفش در شاهنامه - 2 - درفش رستم

***

اظهار نظر پروفسور آرتور کریستن سن (Arthur Christensen ) زبان شناس، مورخ و شرق شناس دانمارکی در مورد درفش و پرچم :

« آنگاه که مردمانی دارای " بیرق "، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است ».

***     

درفش رستم:

بپرسید کان سبز  پرده سرای /  یکی لشکری گشن  پیشش به پای – 

یکی تخت پر مایه اندر میان /  زده پیش او اختر کاویان – 

برو بر نشسته یکی پهلوان /  ابا فر و با سفت و یال گوان - 

ز هر کس که بر پای پیشش بر است / نشسته به "رش" بر سرش برتر است* -

یکی باره پیشش به بالای اوی / کمندی فرو هشته تا پای اوی –

 برو هر زمان بر خروشد همی / تو گویی که در زین بجوشد همی – 

بسی پیل برگستوان دار پیش / همی جوشد آن مرد بر جای خویش – 

نه مرد است از ایران به بالای اوی / نه بینم همی اسب همتای اوی – 

درفشی بدید اژدها پیکرست / بران نیزه بر شیر زرین سرست -


وصف درفش و پرده سرای رستم از زبان فرغار:

جهان گشت برسان مشک سیاه/چو فرغار برگشت ز ایران سپاه-
بیامد بنزدیک افراسیاب/شب تیره هنگام آرام و خواب-
چنین گفت کز بارگاه بلند/برفتم سوی رستم دیوبند-
سراپردهٔ سبز دیدم بزرگ/سپاهی بکردار درنده گرگ-
یکی اژدهافش درفشی بپای/نه آرام دارد تو گفتی نه جای-
فروهشته بر کوههٔ زین لگام/بفتراک بر حلقهٔ خم خام-
بخیمه درون ژنده پیلی ژیان/میان تنگ بسته به ببر بیان-
یکی بور ابرش به پیشش بپای/تو گفتی همی اندر آید ز جای-


درفش اژدهافش ِ رستم،
ز دیبا یکی سبز پرده سرای/یکی اژدهافش درفشی بپای-
سپاهی بگرد اندرش زابلی/سپردار و با خنجر کابلی-
گمانم که رستم ز نزدیک شاه/بیاری بیامد بدین رزمگاه-

چنین گفت کز بارگاه بلند/برفتم سوی رستم دیوبند-
سراپردهٔ سبز دیدم بزرگ/سپاهی بکردار درنده گرگ-
یکی اژدهافش درفشی بپای/نه آرام دارد تو گفتی نه جای-

چو بشنید گودرز کشواد تفت/شب تیره از کوه خارا برفت-
پدید آمد آن اژدهافش درفش/شب تیره‌گون کرد گیتی بنفش-
چو گودرز روی تهمتن بدید/شد از آب دیده رخش ناپدید-

همی گرز بارید همچون تگرگ/ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ-
و زان رستمی اژدهافش درفش/شده روی خورشید تابان بنفش-
...................................................................................

پ ن:

*  هرکس که پیش پای رستم که "بر تخت نشسته"ایستاده باشد، نشسته ی رستم، به مقیاسِ رش، یک سر و گردن از آن کس که ایستاده (بر پای پیشش بر است)، بالاتر ست . اشاره به بُرز و بالای رستم.

بهادر امیرعضدی