و.ک(335)
950422
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
مراسم "تشرف" سپینود، دختر شنگل، شاه هند، همسر بهرام گور، به دین بهی:
برفتند با رامش از پیش تخت / بزرگان و فرزانه ی نیکبخت -
نشست آن زمان شاه و لشکر بر اسپ / بیامد سوی خان آذر گشسپ -
بسی زر و گوهر به درویش داد / نیاز آنک بنهفت ازو، بیش داد -
"پرستنده ی آتش زردهشت / همی رفت با باژ و برسم به مشت" -
"سپینود را پیش او برد شاه / بیاموختش دین و آیین و راه" -
"بشستش به دین به و آب پاک / ازو دور شد گرد و زنگار و خاک" -
در تنگ زندانها باز کرد / به هرسو درم دادن آغاز کرد -
961215
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه - 8
***
نبوغ ِ فردوسی در به نمایش در آوردن و توصیف ِ حالت چهره، (میمیک ِ چهره) و حالت ِ حرکات، (ژِست و فیگور) شخصیت ها در واکنش به رویدادهای متفاوت.
***
اَبَر آفریننده، کرد آفرین / "بمالید رخسارگان، بر زمین" -
"بیفشارد شمشیر، بر دست راست / به زور جهاندار، بر پای خاست" -
چو سهراب ِ شیراوژن، او را بدید / "بخندید و لب را، به دندان گزید" -
"ز سر، ماهرویان، گسسته کمند / خراشنده روی و بمانده نژند" -
"همه بندگان، موی کردند باز / فرنگیس، مشکین کمند ِ دراز -
برید و میانرا به گیسو، ببست" / "به فندق، گل ِ ارغوان را بخست" -
به آواز بر جان افراسیاب / همی کرد نفرین و "می ریخت آب" -
"فرنگیس بگرفت گیسو به دست / گل ِ ارغوان را، به فندق بخست" -
"پر از خون شد آن بُسَد ِ مشک بوی / پر از آب ، چشم و پر از گرد ، روی" -
"همی اشک بارید بر کوه ِ سیم / دو لاله ز خوشاب شد به دونیم" -
"همی کند موی و همی ریخت آب" / ز گفتار و کردار ِ افراسیاب -
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ / "دو چشم، ابر ِ خونین و رخ، بادرنگ" -
و.ک(336.2)
961213
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش دوم
***
برجسته کردنِ نبوغ اسکندر در "پلتیک" و "تاکیتک"ِ کارآمد و اثر بخش ِ "عملیاتِ گشتی – شناسی" در قلبِ دشمن، در تدارک ِ حمله به ایران -
***
« فردوسی، میهن دوستی انترناسیونالیست » .
گستره ی دید و عمقِ نگرشِ فردوسی، دُگم و تحجّرِ خودی و غیر خودی، ایرانی و انیرانی را بر نمی تابد. حکیم فردوسی، "قابلیت ها و توانمندی های همگان" را منصفانه و بی غرضانه، یکسان به رخ می کشد.
***
میزان ارزش گزاری فردوسی بزرگ، برای هندیان، تورانیان(ترکان)، رومیان(قیصر روم، اسکندر...)، عرب ها و سایر ملل، کمتر از ایرانیان نیست
***
اسکندر خود را فرستاده اسکندر معرفی می کند . اسکندر، برای برآورد وضعیت و آرایش سپاهیان به بارگاه دارا رفته بود که پس از شناسایی شدنش توسط دارا، می گریزد:
چو اسکندر آمد به پرده سرای / برفتند گردان رومی ز جای -
بدیدند شب شاه را شادکام / به پیش اندرون پر گهر چار جام -
به گردان چنین گفت کاباد بید / بدین فرخی فال ما شاد بید -
هم از لشکرش برگرفتم شمار / فراوان کم است از شنیده، سوار –
اسکندر در یک عملیات هجومی هشت روزه، بر دارا فایق می آید و دارا به جهرم می گریزد و از آنجا نیز خود را به استخر می رساند –
ز جهرم بیامد به شهر صطخر / که آزادگان را بران بود فخر -
سکندر چو از کارش آگاه شد / که دارا به تخت افسر ماه شد -
سپه برگرفت از عراق و براند / به رومی همی نام یزدان بخواند -
سپه را میان و کرانه نبود / همان بخت دارا جوانه نبود -
پذیره شدن را بیاراست شاه / بیاورد ز اصطخر چندان سپاه -
سِیُم ره به دارا در آمد شکست / سکندر میان تاختن را ببست -
جهاندار لشکر به کرمان کشید / همی از بد دشمنان جان کشید -
سکندر بیامد زی اصطخر پارس / که دیهیم شاهان بد و فخر پارس -
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند / ز کار جهان در شگفتی بماند -
سر انجام گفت این ز کشتن بتر / که من پیش رومی ببندم کمر -
چو یاور نبودش ز نزدیک و دور / یکی نامه بنوشت نزدیکِ فور -
پر از لابه و زیر دستی و درد / نخست آفرین بر جهاندار کرد -
هیونی برافکند برسان باد / بیامد برِ فورِ فوران نژاد -
چو اسکندر آگاه شد زین سخن / که دارای دارا چه افکند بن -
بیامد ز اصطخر چندان سپاه / که خورشید بر چرخ گم کرد راه -
گرانمایگان زینهاری شدند / ز اوج بزرگی به خواری شدند -
چو دارا چنین دید برگاشت روی / گریزان همی رفت با های وهوی –
و.ک(336,1)
961213
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش نخست
***
برجسته کردنِ نبوغ اسکندر در "پلتیک" و "تاکیتک"ِ کارآمد و اثر بخش ِ "عملیاتِ گشتی – شناسایی" در قلبِ دشمن، در تدارک ِ حمله به ایران -
***
« فردوسی، میهن دوستی انترناسیونالیست » .
گستره ی دید و عمقِ نگرشِ فردوسی، دُگم و تحجّرِ خودی و غیر خودی، ایرانی و انیرانی را بر نمی تابد. حکیم فردوسی، "قابلیت ها و توانمندی های همگان" را منصفانه و بی غرضانه، یکسان به رخ می کشد.
***
میزان ارزش گزاری فردوسی بزرگ، برای هندیان، تورانیان(ترکان)، رومیان(قیصر روم، اسکندر...)، عرب ها و سایر ملل، کمتر از ایرانیان نیست.
***
اسکندر سپه را سراسر بخواند / گذشته سخن پیش ایشان براند -
برون آمد آن نامور شهریار / بره بر چنان لشکر نامدار-
به مصر آمد از روم چندان سپاه / که بستند بر مور و بر پشه راه -
وزان جایگه ساز ایران گرفت / دل شیر و چنگ دلیران گرفت -
چو بشنید دارا که لشکر ز روم / بجنبید و آمد برین مرز و بوم -
برفتند ز اصطخر چندان سپاه / که از نیزه بر باد بستند راه -
همی داشت از پارس آهنگ روم / کز ایران گذارد به آباد بوم -
چو آورد لشکر به پیش فرات / سپه را عدد بود بیش از نبات -
سکندر چو بشنید کامد سپاه / پذیره شدن را بپیمود راه -
میان دو لشکر دو فرسنگ ماند / سکندر گرانمایگان را بخواند -
چو سیر آمد از گفته ی رهنمای / چنین گفت کاکنون جزین نیست رای -
« که من چون فرستاده ای پیش اوی / شوم بر گرایم کم و بیش اوی » -
سواری دَه از رومیان برگزید / که دانند هرگونه گفت و شنید -
ز لشکر بیامد سپیده دمان / خود و نامداران ابا ترجمان -
چو آمد به نزدیک دارا فراز / پیاده شد و برد پیشش نماز -
جهاندار دارا مر اورا بخواند / بپرسید و بر زیرِ گاهش نشاند -
سکندر چنین گفت کای نیکنام / به گیتی به هر جای گسترده کام -
مرا آرزو نیست با شاه جنگ / نه بر بوم ایران گرفتن درنگ -
برآنم که گرد زمین اندکی / بگردم ببینم جهان را یکی -
اگر خاک ۹ تو از من دریغ / نشاید سپردن هوا را چو میغ -
چو رزم آوری با تو رزم آورم / ازین بوم بی رزم بر نگذرم -
گزین کن یکی روزگار نبرد / برین باش و زین آرزو برمگرد -
که من سر نپیچم ز جنگ سران / وگر چند باشد سپاهی گران -
چو دارا بدید آن دل و رای او / سخن گفتن و فر و بالای او -
بدو گفت نام و نژاد تو چیست / که بر فر و شاخت نشان کیی ست -
از اندازه ی کهتران برتری / من ایدون گمانم که اسکندری -
و.ک(337)
930119
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
بهرام گور میان دو شیر:
ز بیشه دو شیر ژیان آوریم / همان تاج را در میان آوریم -
ببندیم شیر ژیان بر دو سوی / کسی را که شاهی کند آرزوی -
شود تاج بر گیرد از تخت عاج / به سر بر نهد نامبردار تاج -
به شاهی نشیند میان دو شیر / میان شاه و تاج از بر و تخت زیر -
جز او را نخواهیم کس پادشا / اگر دادگر باشد و پارسا -
دو شیر ژیان داشت گستهم گرد / به زنجیر بسته به موبد سپرد -
ببستند بر پایه ی تخت عاج / نهادند بر گوشه ی عاج تاج -
جهانی نظاره بران تاج و تخت / که تا چون بود کار آن نیگ بخت -
که گر شاه پیروز گردد برین / برو شهریاران کنند آفرین -
خسرو و بهرام، مدعیان ِ تخت، بسوی شیران روانه می شوند:
چو بهرام و خسرو به هامون شدند / بر ِ شیر با دل پر از خون شدند -
و خسرو بگفت:
و دیگر که من پیرم و او جوان / به چنگال شیر ژیان نا توان -
و بهرام نیز:
هم آورد این نره شیران منم / خریدار جنگ دلیران منم -
یکی زود زنجیر بگسست و بند / بیامد بر ِ شهریار ِ بلند -
بزد بر سرش گرز، بهرام گرد / ز چشمش همی روشنایی ببرد -
بر ِ دیگر آمد بزد بر سرش / فرو ریخت از دیده، خون از برش -
جهاندار بنشست بر تخت عاج / به سر بر نهاد آن دلفروز تاج -
بهادر امیرعضدی