برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه - 8

961215

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه  - 8

***

نبوغ ِ فردوسی در به نمایش در آوردن و توصیف ِ حالت چهره، (میمیک ِ چهره) و حالت ِ حرکات، (ژِست و فیگور) شخصیت ها در واکنش به رویدادهای متفاوت.

***

اَبَر آفریننده، کرد آفرین / "بمالید رخسارگان، بر زمین" - 


"بیفشارد شمشیر، بر دست راست / به زور جهاندار، بر پای خاست" - 


چو سهراب ِ شیراوژن، او را بدید / "بخندید و لب را، به دندان گزید" - 


"ز سر، ماهرویان، گسسته کمند / خراشنده روی و بمانده نژند" -

"همه بندگان، موی کردند باز / فرنگیس، مشکین کمند ِ دراز -

 برید و میانرا به گیسو، ببست" / "به فندق، گل ِ ارغوان را بخست" -

به آواز بر جان افراسیاب / همی کرد نفرین و "می ریخت آب" -


"فرنگیس بگرفت گیسو به دست / گل ِ ارغوان را، به فندق بخست" -

 "پر از خون شد آن بُسَد ِ مشک بوی / پر از آب ، چشم و پر از گرد ، روی" -

 "همی اشک بارید بر کوه ِ سیم / دو لاله ز خوشاب شد به دونیم" -

 "همی کند موی و همی ریخت آب" / ز گفتار و کردار ِ افراسیاب - 


همه جامه ها کرده پیروزه رنگ / "دو چشم، ابر ِ خونین و رخ، بادرنگ" -


اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش دوم

و.ک(336.2)

961213

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش دوم

***

برجسته کردنِ نبوغ اسکندر در "پلتیک" و "تاکیتک"ِ  کارآمد و اثر بخش ِ  "عملیاتِ گشتی – شناسی" در قلبِ دشمن، در تدارک ِ  حمله به ایران - 

***

  « فردوسی، میهن دوستی انترناسیونالیست » . 

گستره ی دید و عمقِ نگرشِ فردوسی، دُگم و تحجّرِ خودی و غیر خودی، ایرانی و انیرانی را بر نمی تابد. حکیم فردوسی، "قابلیت ها و توانمندی های همگان" را منصفانه و بی غرضانه، یکسان به رخ می کشد.  

*** 

میزان ارزش گزاری فردوسی بزرگ، برای هندیان، تورانیان(ترکان)، رومیان(قیصر روم، اسکندر...)، عرب ها و سایر ملل، کمتر از ایرانیان نیست 

*** 

اسکندر خود را فرستاده اسکندر معرفی می کند . اسکندر، برای برآورد وضعیت و آرایش سپاهیان به بارگاه دارا رفته بود که پس از شناسایی شدنش توسط دارا، می گریزد:

 چو اسکندر آمد به پرده سرای / برفتند گردان رومی ز جای -

 بدیدند شب شاه را شادکام / به پیش اندرون پر گهر چار جام -

 به گردان چنین گفت کاباد بید / بدین فرخی فال ما شاد بید -

 هم از لشکرش برگرفتم شمار / فراوان کم است از شنیده، سوار – 


اسکندر در یک عملیات هجومی هشت روزه، بر دارا فایق می آید و دارا به جهرم می گریزد و از آنجا نیز خود را به استخر می رساند – 


ز جهرم بیامد به شهر صطخر / که آزادگان را بران بود فخر -

 سکندر چو از کارش آگاه شد / که دارا به تخت افسر ماه شد -

 سپه برگرفت از عراق و براند / به رومی همی نام یزدان بخواند -

 سپه را میان و کرانه نبود / همان بخت دارا جوانه نبود - 

 پذیره شدن را بیاراست شاه / بیاورد ز اصطخر چندان سپاه -

 سِیُم ره به دارا در آمد شکست / سکندر میان تاختن را ببست -

 جهاندار لشکر به کرمان کشید / همی از بد دشمنان جان کشید -

 سکندر بیامد زی اصطخر پارس / که دیهیم شاهان بد و فخر پارس -

 چو آن پاسخ نامه دارا بخواند / ز کار جهان در شگفتی بماند -

 سر انجام گفت این ز کشتن بتر / که من پیش رومی ببندم کمر -

 چو یاور نبودش ز نزدیک و دور / یکی نامه بنوشت نزدیکِ فور -

 پر از لابه و زیر دستی و درد / نخست آفرین بر جهاندار کرد -

 هیونی برافکند برسان باد / بیامد برِ فورِ فوران نژاد -

 چو اسکندر آگاه شد زین سخن / که دارای دارا چه افکند بن -

 بیامد ز اصطخر چندان سپاه / که خورشید بر چرخ گم کرد راه -

 گرانمایگان زینهاری شدند / ز اوج بزرگی به خواری شدند -

 چو دارا چنین دید برگاشت روی / گریزان همی رفت با های وهوی –


اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش نخست

و.ک(336,1)

961213

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

اسکندر و "عملیاتِ گشتی – شناسایی"، بخش نخست

***

برجسته کردنِ نبوغ اسکندر در "پلتیک" و "تاکیتک"ِ  کارآمد و اثر بخش ِ  "عملیاتِ گشتی – شناسایی" در قلبِ دشمن، در تدارک ِ  حمله به ایران -

*** 

  « فردوسی، میهن دوستی انترناسیونالیست » . 

گستره ی دید و عمقِ نگرشِ فردوسی، دُگم و تحجّرِ خودی و غیر خودی، ایرانی و انیرانی را بر نمی تابد. حکیم فردوسی، "قابلیت ها و توانمندی های همگان" را منصفانه و بی غرضانه، یکسان به رخ می کشد.  

***

میزان ارزش گزاری فردوسی بزرگ، برای هندیان، تورانیان(ترکان)، رومیان(قیصر روم، اسکندر...)، عرب ها و سایر ملل، کمتر از ایرانیان نیست.  

*** 

اسکندر سپه را سراسر بخواند / گذشته سخن پیش ایشان براند -

 برون آمد آن نامور شهریار / بره بر چنان لشکر نامدار-

 به مصر آمد از روم چندان سپاه / که بستند بر مور و بر پشه راه -

  وزان جایگه ساز ایران گرفت / دل شیر و چنگ دلیران گرفت -

 چو بشنید دارا که لشکر ز روم / بجنبید و آمد برین مرز و بوم -

 برفتند ز اصطخر چندان سپاه / که از نیزه بر باد بستند راه -

 همی داشت از پارس آهنگ روم / کز ایران گذارد به آباد بوم -

 چو آورد لشکر به پیش فرات / سپه را عدد بود بیش از نبات -

 سکندر چو بشنید کامد سپاه / پذیره شدن را بپیمود راه -

 میان دو لشکر دو فرسنگ ماند / سکندر گرانمایگان را بخواند -

 چو سیر آمد از گفته ی رهنمای / چنین گفت کاکنون جزین نیست رای -

 

« که من چون فرستاده ای پیش اوی / شوم بر گرایم کم و بیش اوی » -

 

سواری دَه از رومیان برگزید / که دانند هرگونه گفت و شنید -

 ز لشکر بیامد سپیده دمان / خود و نامداران ابا ترجمان -

 چو آمد به نزدیک دارا فراز / پیاده شد و برد پیشش نماز -

 جهاندار دارا مر اورا بخواند / بپرسید و بر زیرِ گاهش نشاند -

 سکندر چنین گفت کای نیکنام / به گیتی به هر جای گسترده کام -

 مرا آرزو نیست با شاه جنگ / نه بر بوم ایران گرفتن درنگ -

 برآنم که گرد زمین اندکی / بگردم ببینم جهان را یکی -

 اگر خاک ۹ تو از من دریغ / نشاید سپردن هوا را چو میغ -

 چو رزم آوری با تو رزم آورم / ازین بوم بی رزم بر نگذرم -

 گزین کن یکی روزگار نبرد / برین باش و زین آرزو برمگرد -

 که من سر نپیچم ز جنگ سران / وگر چند باشد سپاهی گران -

 چو دارا بدید آن دل و رای او / سخن گفتن و فر و بالای او -

 بدو گفت نام و نژاد تو چیست / که بر فر و شاخت نشان کیی ست -

 از اندازه ی کهتران برتری / من ایدون گمانم که اسکندری -


بهادر امیرعضدی

بهرام گور، میان دو شیر

و.ک(337)

930119 

 برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

بهرام گور میان دو شیر: 

 ز بیشه دو شیر ژیان آوریم / همان تاج را در میان آوریم -

 ببندیم شیر ژیان بر دو سوی / کسی را که شاهی کند آرزوی -

 شود تاج بر گیرد از تخت عاج / به سر بر نهد نامبردار تاج -

 به شاهی نشیند میان دو شیر / میان شاه و تاج از بر و تخت زیر -

 جز او را نخواهیم کس پادشا / اگر دادگر باشد و پارسا -

 

دو شیر ژیان داشت گستهم گرد / به زنجیر بسته به موبد سپرد -

 ببستند بر پایه ی تخت عاج / نهادند بر گوشه ی عاج تاج -

 جهانی نظاره بران تاج و تخت / که تا چون بود کار آن نیگ بخت -

 که گر شاه پیروز گردد برین / برو شهریاران کنند آفرین -

 

خسرو و بهرام، مدعیان ِ تخت، بسوی شیران روانه می شوند

 چو بهرام و خسرو به هامون شدند / بر ِ  شیر با دل پر از خون شدند -

 

و خسرو بگفت:

 و دیگر که من پیرم و او جوان / به چنگال شیر ژیان نا توان -


و بهرام نیز:

 هم آورد این نره شیران منم / خریدار جنگ دلیران منم -

 یکی زود زنجیر بگسست و بند / بیامد بر ِ شهریار ِ بلند -

 بزد بر سرش گرز، بهرام گرد / ز چشمش همی روشنایی ببرد -

 بر ِ دیگر آمد بزد بر سرش / فرو ریخت از دیده، خون از برش -

 جهاندار بنشست بر تخت عاج / به سر بر نهاد آن دلفروز تاج -  

بهادر امیرعضدی

ارتجاع و نخبه کشی شاپور ساسانی

 و.ک(338)

930113 

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ارتجاع و نخبه کشی شاپور ساسانی 

***

بیداد شاپور ساسانی، در برابر "مانی ِ صورتگر":

   بیامد یکی مرد گویا ز چین / که چون او مصور نبیند زمین -

 بدان چرب دستی رسیده به کام / یکی بَرمَنِش مرد، مانی به نام -

 به صورتگری گفت پیغمبرم / ز دین آوران جهان برترم -

 ز چین نزد شاپور شد، بار خواست / به پیغمبری شاه را، یار خواست -

 سخن گفت مرد ِ گشاده زبان / جهاندار شد زان سخن، بد گمان -

 بگویید و هم زو سخن بشنوید / مگر خود به گفتار او بگروید -

 بدو گفت کای مرد صورت پرست / به یزدان چرا آختی خیره، دست -

 کجا نور و ظلمت بدو اندرست / ز هر گوهری گوهرش برترست -

 به برهان صورت چرا بگروی / همی پند دین آوران نشنوی -

 همه جفت و همتا، یزدان یکیست / جز از بندگی کردنت رای نیست -

 اگر اهرمن جفت یزدان بدی / شب تیره چون روز، خندان بدی -

 نگنجد جهان آفرین در گمان / که او برترست از زمان و مکان -

 سخنهای دیوانگان ست و بس / بدین بر، نباشد ترا یار کس -

 سخنها جزین نیز بسیار گفت / که با دانش و مردمی بود جفت -

 فرو ماند مانی ز گفتار اوی / بپژمرد شاداب بازار اوی -

 زمانی برآشفت پس شهریار / برو تنگ شد گردش روزگار -

 بفرمود پس تاش برداشتند / به خواری ز درگاه بگذاشتند -

 چنین گفت کاین مرد صورت پرست / نگنجد همی در سرای نشست -

 چو آشوب و آرام گیتی بدو ست / بباید کشیدن سراپاش، پوست -

 همان خامش آکند باید به کاه / بدان تا نجوید کس این پایگاه -

 بیاویختند از در شارسان / دگر پیش دیوار بیمارسان -

 جهانی برو آفرین خواندند / همی خاک بر کشته افشاندند -


مانی ِ نقاش، مدعی پیامبری از چین، از پس ِ  موبدان شاپور بر نیامد و شاپور، پوست او را پر از کاه کرد تا پوسید، صاحب ِ کتاب ارژنگ، بعد از مرگش، در دروازۀ جندی شاپور به نمایش گذاشته شد:

 چو بیدار گردی جهان را ببین / که دیباست، گر نقش ِ مانی، به چین -


بهادر امیرعضدی