و.ک(358,2)
970913
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پرسش و پاسخ بین هرمزد و کسری
***
کسرا انوشیروان برای جایگزینی هرمزد به جانشینی خود، در حضور موبدان و سران و ملازمان دربار، دانش و هوش هرمزد را محک میزند. و هرمزد با شایستگی از پس پاسخ به پرسش های کسرا بر می آید.
***
پرسش:
دگر آنک گوید که گردان ترست / که چون پای جویی بدستت سرست -
پاسخ:
چنین دوستی مرد نادان بود / سرشتش بد و رای، گردان بود -
دگر آنک گوید ستمکاره کیست / بریده دل ازشرم و بیچاره کیست -
پاسخ:
چو کژی کند مرد، بیچاره خوان / چو بی شرمی آرد، ستمکاره خوان -
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ / ستمکاره ای خوانمش بیفروغ -
پرسش:
تباهی که گفتی ز گفتار کیست / پرآزارتر درد آزار کیست -
پاسخ:
سخن چین و دو روی و بیکار مرد / دل هوشیاران کند پر ز درد -
بهادر امیرعضدی
و.ک(362)
970915
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آزمون و محک زدن دانش و هوش هرمزد
***
کسرا انوشیروان برای جایگزینی هرمزد به جانشینی خود، در حضور موبدان و سران و ملازمان دربار، بزرگمهر خردمند را برای آزمون و محک زدن دانش و هوش هرمزد می گمارد. و هرمزد با شایستگی از پس پاسخ به پرسش های بزرگمهر خردمند بر می آید.
***
نخستین سخن گفت بوزرجمهر / که ای شاه نیک اختر خوب چهر-
پرسش:
چه دانی کزو جان پاک و خرد / شود روشن وکالبد برخورد –
پاسخ:
چنین داد پاسخ که دانش به است / که داننده برمهتران بر مه است -
بدانش بود مرد را ایمنی / ببندد ز بد دست اهریمنی -
دگر بردباری و بخشایشست / که تن را بدو نام و آرایشست –
پرسش:
بپرسید کز نیکوی سودمند / بگو ازچه گردد چو گردد بلند-
پاسخ:
چنین داد پاسخ که آنک از نخست / بنیک و بد آزرم هرکس بجست –
پرسش:
بکوشید تا بردل هرکسی / ازو رنج بردن نباشد بسی -
پاسخ:
چنین داد پاسخ که هرکس که داد / بداد از تن خود همو بود شاد –
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر / بدان پاکدل مهتر خوب چهر -
بزرگمهر خردمند:
کنون هرچ دانم بپرسم ز داد / تو پاسخ گزار آنچ آیدت یاد –
هرمزد:
سخن هرچ او گفت پاسخ دهم/ بدین آرزو رای فرخ نهم -
پرسش:
ز فرزند کو بر پدر ارجمند / کدامست شایسته و بی گزند –
پاسخ:
ز فرزند پرسید دانا سخن / وزو بایدم پاسخ افگند بن -
به فرزند باشد پدر شاددل / ز غمها بدو دارد آزاد دل -
اگر مهربان باشد او بر پدر / به نیکی گراینده و دادگر –
پرسش:
ببخشایش دل سزاوار کیست / که بر درد او بر بباید گریست -
پاسخ:
دگر آنک بر جای بخشایست / برو چشم را جای پالایشست –
پرسش:
ز کردار نیکی پشیمان کراست / که دل بر پشیمانی او گواست -
پاسخ:
بزرگی که بختش پراگنده گشت / به پیش یکی ناسزا بنده گشت -
ز کار وی ار خون خروشی رواست / که ناپارسایی برو پادشاست –
پرسش:
سزا کیست کو را نکوهش کنیم / ز کردار او چون پژوهش کنیم -
پاسخ:
دگر هر که با مردم ناسپاس / کند نیکویی ماند اندر هراس -
هران کس که نیکی فرامش کند / خرد رابکوشد که بیهش کند –
و.ک(362)
970918
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرزنش اسفندیار به پسرش بهمن، بخاطر وصف هیبت و شکوه رستم
***
ز بهمن برآشفت اسفندیار/ورا بر سر انجمن کرد خوار -
بدو گفت کز مردم سرفراز/نزیبد که با زن نشیند به راز -
و گر کودکان را به کاری بزرگ/فرستی نباشد دلیر و سترگ -
تو گردنکشان را کجا دیده ای/که آواز روباه بشنیده ای -
که رستم همی پیل جنگی کنی/دل نامور انجمن بشکنی -
و.ک(363)
970919
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اسفندیار در شاهنامه
***
اسفندیار
پسر گشتاسب و ناهید یا(کتایون)،
پس آن دختر نامور قیصرا/که ناهید بد نام آن دخترا -
کتایونش خواندی گرانمایه شاه/دو فرزندش آمد چو تابنده ماه -
یکی نامور فرخ اسفندیار/شه کارزاری نبرده سوار -
برادر پشوتن، پشوتن دگر گرد شمشیر زن/شه نامبردار لشکر شکن -
پنج برادر داشت،
برادرش بد پنج دانسته راه/همه از در تاج وهمتای شاه -
فراز های زندگی اسفندیار،
نخستین کمر بستم از بهر دین/تهی کردم از بت پرستان زمین -
بر افروختم آتش زردهشت/که با مجمر آورده بود از بهشت -
برای به بند در آوردن رستم به زابل رفت و بدست رستم کشته شد -
گذر از هفت خوان، گنبدان دژ،
برادرانش، پشوتن ، نیوزاد ، شیداسب . سی و هفت برادر داشت .
خواهرانش، به آفرید ، هما .
پسرانش، آذرافروز طوس . مهرنوش . بهمن و نوش آذر،
نژاد اسفندیار،
نژاد من از تخم گشتاسب ست/که گشتاسب از تخم لهراسب ست -
که لهراسب بد پور اورند شاه/که او را بدی از مهان تاج وگاه -
هم اورند از گوهر کی پشین/که کردی پدر بر پشین آفرین -
پشین بود از تخمه کیقباد/خردمند شاهی دلش پر زداد -
همی رو چنین تا فریدون شاه/که شاه جهان بود و زیبای گاه -
همان مادرم دختر قیصر ست/کجا بر سر رومیان افسرست -
همان قیصر از سلم دارد نژاد/ز تخم فریدون با فر و داد -
همان سلم پور فریدون گرد/که از خسروان نام شاهی ببرد -
و.ک(364)
970920
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
افراسیاب در شاهنامه
***
افراسیاب پسر ِ پشنگ ِ زاد شم:
جهان پهلوان پورش افراسیاب / بخواندش درنگی و آمد شتاب -
سه برادر افراسیاب:
منوچهر ، گرسیوز ، اغریرث
افراسیاب دارای پنج پسر:
بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد / چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد -
پسر پنج زنده ست پیشت بپای / نمانیم تا تو کنی رزم رای -
سه پسر افراسیاب:
سرخه، شیده یا (پشنگ) ، جهن
قراخان، پسر چهارم افراسیاب:
قراخان سالار، چارم پسر/کمر بست و آمد به پیش پدر -
قراخان که او بود مهتر پسر/بفرمود تا رفت پیش پدر -
پنجمین پسر افراسیاب:
که سالارشان بود پنجم پسر / یکی نامور گرد پرخاشخر -
ورا خواندندی "گَو ِ گُردگیر" / که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر -
وصف افراسیاب:
بر و بازوی شیر و هم زور پیل / وزو سایه گسترده بر چند میل -
زبانش به کردار برنده تیغ / چو دریا دل و کف چو بارنده میغ -
وصف کیخسرو از افراسیاب:
همه ساله تا بود، خونریز بود / به بدنامی و زشتی آویز بود -
بزد گردن نوذر تاجدار / ز شاهان وز راستان یادگار -
برادرکش و بدتن و شاه کش / بد اندیش و بد راه و آشفته هش -