برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی
***
(43) - مترادف ِ اصطلاحِ "جایی نمی خوابه که آب زیرش رد شِه"، در شاهنامه:
"به جویی که یک روز بگذشت آب / نسازد خردمند ازو جای خواب" -
قارن رزم زن به افراسیاب:
چنین داد پاسخ که من قارنم / "گلیم اندر آب روان نفگنم" -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی
***
(42) - اصطلاح ِ دور از جون شما
بدست تو گر شیده گردد تباه / یکی نامور کم شود زان سپاه -
وگر "دور از ایدر تو گردی هلاک" / ز ایران برآید یکی تیره خاک -
یکی زنده از ما نماند بجای / نه شهر و بر و بوم ایران بپای -
بهادر امیرعضدی
970706
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی
***
(41) - اصطلاح ِ حقیقت تلخه
تو را چند گویم سخن نشنوی/به پیش آوری تندی و بدخوی-
نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ / که "باشد سخن گفتن راست، تلخ" -
حقیقت، تلخ ست. زال به کیخسرو:
شنید این سخن زال برپای خاست/چنین گفت کای خسرو داد و راست-
ز پیر جهاندیده بشنو سخن/چو کژ آورد رای پاسخ مکن -
که گفتار، تلخست با راستی/ببندد به تلخی، در ِ کاستی -
و
بدو گفت شاه ای پسندیده مرد/سخن گوی وز راه دانش مگرد-
هلا زود بشتاب و با من بگوی/کزین پرسشم تلخی آمد به روی-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی
***
(40) - اصطلاح ِ آب تو یک جوی رفتن در شاهنامه ی فردوسی:
همیگفت کاین رزم را روی نیست / ره آب شاهان بدین جوی نیست -
بهادر امیرعضدی
و.ک(250)
971206
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
حکیم ارسطالیس بر تابوت اسکندر:
حکیم ارسطالیس پیش اندرون/جهانی برو دیدگان پر ز خون –
برآن تنگ صندوق بنهاد دست/چنین گفت کای شاه یزدان پرست –
کجا آن هش و دانش و رای تو/که این تنگ تابوت شد جای تو –
به روز جوانی برین مایه سال/چرا خاک را برگزیدی نهال –
حکیمان رومی شدند انجمن/یکی گفت کای پیل رویینه تن -
ز پایت که افکند و جانت که خست/کجا آن همه حزم و رای و نشست -
دگر گفت چندین نهفتی تو زر/کنون زر دارد تنت را بر -
دگر گفت کز دست تو کس نرست/چرا سودی ای شاه با مرگ دست -
دگر گفت کآسودی از درد و رنج/هم از جستن پادشاهی و گنج -
دگر گفت چون پیش داور شوی/همان بر که کشتی همان بدروی -
دگر گفت بی دستگاه آن بود/که ریزنده ی خون شاهان بود -
دگر گفت ما چون تو باشیم زود/که بودی تو چون گوهر نابسود -
دگر گفت چون بیندت اوستاد/بیاموزد آن چیز کت نیست یاد -
دگر گفت کز مرگ چون تو نرست/به بیشی سزد گر نیازیم دست -
دگر گفت کای برتر از ماه و مهر/چه پوشی همی ز انجمن خوب چهر -
دگر گفت مرد فراوان هنر/بکوشد که چهره بپوشد به زر -
کنون ای هنرمند مرد دلیر/ترا زر زرد آوریدست زیر -
دگر گفت دیبا بپوشیده یی/ نپوشیده را نیز رخ دیده یی -
کنون سر ز دیبا بر آور که تاج/همی جویدت یاره و تخت عاج -
دگر گفت کز ماهرخ بندگان/ز چینی و رومی پرستندگان -
بریدی و زر داری اندر کنار/به رسم کیان زر و دیبا مدار -
دگر گفت پرسنده پرسدکنون/چه یاد آیدت پاسخ رهنمون -
که خون بزرگان چرا ریختی /به سختی به گنج اندر آویختی -
خنک آن کسی کز بزرگان بمرد/ز گیتی جز از نیکنامی نبرد -
دگر گفت روز تو اندر گذشت/زبانت ز گفتار بیکار گشت -
هرانکس که او تاج و تخت تو دید/عنان از بزرگی بباید کشید -
که بر کس نماند چو بر تو نماند/درخت بزرگی چه باید نشاند -
دگر گفت کردار تو باد گشت/سر سرکشان از تو آزاد گشت -
ببینی کنون بارگاه بزرگ/جهانی جدا کرده از میش گرگ -
دگر گفت کاندر سرای سپنج/چرا داشتی خویشتن را به رنج -
که بهر تو این آمد از رنج تو/یکی تنگ تابوت شد گنج تو -
نجویی همی ناله ی بوق را/به سند آمدت بند صندوق را -
دگر گفت چون لشکرت باز گشت/تو تنها نمانی بر این پهن دشت -
همانا پس هر کسی بنگری/فراوان غم زندگانی خوری -
بهادر امیرعضدی