برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« حرمت جسد دشمن »، در شاهنامه فردوسی.
***
کیخسرو و حرمت جسد شاه مکران:
سپاه اندر آمد دو رویه چو کوه/روده برکشیدند هر دو گروه-
بقلب اندر آمد سپهدار طوس/جهان شد پر از نالهٔ بوق و کوس-
بپیش اندرون کاویانی رفش/پس پشت گردان زرینه کفش-
هوا پر زپیکان شد و پر و تیر / جهان شد به کردار دریای قیر -
بقلب اندرون شاه مکران بخست / وزان خستگی جان او هم برست -
یکی گفت شاها سرش را بریم / بدو گفت شاه اندر او ننگریم -
سر شهریاران نبرد ز تن / مگر نیز از تخمه اهرمن -
برهنه نباید که گردد تنش / بران هم نشان خسته در جوشنش -
یکی دخمه سازید مشک و گلاب / چنانچون بود شاه را جای خواب -
بپوشید رویش بدیبای چین / که مرگ بزرگان بود همچنین -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« حرمت جسد افراسیاب نزد کیخسرو »، در شاهنامه فردوسی - ۳
***
جهاندار کیخسرو آمد به گاه / نشست از بر زیر گه با سپاه -
از ایرانیان هر که بد نامجوی / پیاده برفتند بی رنگ و بوی -
همه جامه هاشان کبود و سیاه / دو هفته ببودند با سوگ شاه -
ز بهر ستودانش کاخی بلند / بکردند بالای اوده کمند -
بر او تافته عود و کافور و مشک / تنش را بدو در بکردند خشک -
نهادند زیر اندرش تخت عاج / بسر بر ز کافور وز مشک تاج -
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت / در خوابگه را ببستند سخت -
چهل روز سوگ نیا داشت شاه / ز شادی شده دور وز تخت و گاه -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« حرمت جسد دشمن در شاهنامه فردوسی - ۴
***
« حرمت جسد پیرانِ ویسه، وزیر افراسیاب، نزد کیخسرو »، در شاهنامه فردوسی.
***
فتوت، رادی و جوانمردیِ کیخسرو، در مواجهه با پیکر بیجان دشمنِ شکست خورده ومغلوبش:
از آن پس بدان کشتگان بنگرید / چو روی سپهدار پیران بدید -
فرو ریخت آب از دو دیده بدرد / که کردار نیکش همی یاد کرد -
به پیرانش بر دل ازان سان بسوخت / تو گفتی بدلش آتشی برفروخت -
کشیدی همه ساله تیمار من / میان بسته بودی به پیکار من -
ز خون سیاوش پر از درد بود / بدانگه کسی را نیازرده بود -
مکافات او ما جز این خواستیم / همی گاه و دیهیمش آراستیم -
از اندیشه ما سخن در گذشت / فلک بر سرش بر دگر گونه گشت -
پسر با برادر کلاه و کمر / سلیح و سپاه و همه بوم و بر -
بداد از پی مهر افراسیاب / زمانه بر او کرد چندین شتاب -
بفرمود تا مشک و کافور ناب / به عنبر بر آمیخته با گلاب -
تنش را بیالود زان سربسر / بکافور و مشکش بیاکند سر -
بدیبای رومی تن پاک اوی / بپوشید آن جان نا پاک اوی -
یکی دخمه فرمود خسرو به مهر / بر آورده سر تا بگردان سپهر -
نهاد اندرو تخت های گران / چنان چون بود در خور مهتران -
نهادند مر پهلوان را به گاه / کمر بر میان و بسر بر کلاه -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند. - "بخش سوم"
***
کیخسرو، پس از رسیدن نامه ی پیروزی سپاه ایران توسط هجیر، خواهان حمایت "جهان داور" میشود:
بشبگیر خسرو سر و تن بشست / بپیش جهان داور آمد نخست -
بپوشید نو جامه ی بندگی / دو دیده چو ابری ببارندگی -
دوتایی شده پشت و بنهاد سر / همی آفرین خواند بر دادگر -
ازو خواست پیروزی و فرهی / بدو جست دیهیم و تخت مهی -
بیزدان بنالید ز افراسیاب / بدرد از دو دیده فرو ریخت آب -
وزآنجا بیامد چو سرو سهی / نشست از بر ِ گاه ِ شاههنشهی -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند. - "بخش دوم"
***
چو بشنید رستم، دژم گشت سخت / بلرزید برسان برگ درخت -
بیامد بنزدیک پولادوند / ورا دید برسان کوه بلند -
سپه را همه بیشتر، خسته دید / وزان روی، پرخاش، پیوسته دید –
بدل گفت کین روز ِ ما تیره گشت / سر نامداران ما خیره گشت -
همانا که برگشت پرگار ما / غنوده شد آن بخت بیدار ما -
رستم پس مشاهده ی به تنگنا افتادن سپاه ایران، بدست پولادوند، با لحنی گلایه آمیز، با کردگار جهان عقده دلش را می گشاید:
چنین گفت با کردگار جهان / که ای برتر از آشکار و نهان -
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ / به هستی، ز دیدار این روز تنگ -