برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند - بخش نخست
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند.
***
پولادوند، چو گرگی میان گله ی گوسفند، به سپاه ایران یورش میبرد:
بزد دست پولاد بسیار هوش / برانگیخت اسپ و برآمد خروش -
دو گرد از دلیران پر مایه را / سرافراز و گرد و گرانمایه را -
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار / نظاره بران دشت، چندان سوار -
بیامد بر ِ اختر ِ کاویان / بخنجر، بدو نیم کردش میان -
خروشی برآمد ز ایران سپاه / نماند ایچ گرد اندر آوردگاه -
گلایه ی گودرز کشوادگان، از "داور دادگر":
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر / بنالید با داور دادگر -
که چندین نبیره پسر داشتم / همی سر ز خورشید بگذاشتم -
برزم اندرون پیش من کشته شد / چنین اختر و روز من گشته شد -
جوانان و من زنده با پیر سر / مرا شرم باد از کلاه و کمر -
کمر برگشاد و کله برگرفت / خروشیدن و ناله اندر گرفت -
و.ک(260)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« جوانمردی سهراب »، در شاهنامه فردوسی.
***
یکی خنجری آبگون بر کشید / همی خواست از تن سرش را برید -
یکی از دلی و دوم از زمان / سوم از جوانمردیش بی گمان -
رها کرد زو دست و آمد به دشت / چو شیری که از پیش آهو گذشت -
همی کرد نخجیر و یادش نبود / ازآن کس که با او نبرد آزمود -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 13 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند - "بخش سیزدهم"
***
اکوان دیو، رستم را به دریا می اندازد:
بدریای ژرف اندر انداختش / ز کینه، خور ِ ماهیان ساختش -
همان کز هوا، سوی دریا رسید / سبک تیغ تیز از میان برکشید -
نهنگان که کردند آهنگ اوی / ببودند سرگشته از چنگ اوی -
به دست چپ و پای، کرد آشناه / به دیگر، ز دشمن همی جست راه -
رستم، که از دریا و نهنگان، جان به در برده، "رهاننده ی" تن ِ خود از دم ِ دریا و نهنگان را، می ستاید:
ز دریا به مَردی، به یکسو کشید / برآمد بهامون و خشکی بدید -
"ستایش گرفت آفریننده را / رهانیده از بد، تن ِ بنده را" -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 12 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند - "بخش دوازدهم"
***
رستم، دیوزگی برای جان را بر نمی تابد و بقا و ماندگاری خود را، جز به "داد"، نمی خواهد:
عمودی بزد بر سرش پیلتن / که بشنید آواز او انجمن -
چنان تیره شد چشم پولادوند / که دستش عنان را نبد کار بند -
گرز رستم، بر گوپال پولادوند، کارگر نمی افتد:
تهمتن بران بد که مغز سرش / ببیند پر از رنگ تیره برش -
چو پولادوند از بر زین بماند / تهمتن جهان آفرین را بخواند -
که ای برتر از گردش روزگار / جهاندار و بینا و پروردگار -
رستم:
اگر رزم من بر بنیاد داد نیست، روا ست که جانم بدست پولادوند، به در آید:
گرین گردش جنگ من داد نیست / روانم بدان گیتی آباد نیست -
روا دارم از دست پولادوند / روان مرا برگشاید ز بند -
رستم: اگر بیداد، را از جناح افراسیاب می بینی، ایران را دریاب و مرا زور و هنر ارزانی دار.
ور افراسیابست بیدادگر / تو مستان ز من دست و زور و هنر -
که گر من شوم کشته بر دست اوی / بایران نماند یکی جنگجوی -
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور / نه خاک و نه کشور نه بوم و نه بر -
بهادر امیرعضدی
و.ک(261)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فرودِ سیاوش
***
هم آنگه به نزد سیاوش چو باد / سواری بیامد ورا مژده داد -
که از دختر پهلوان سپاه / یکی کودک آمد به مانند شاه -
ورا نام کردند فرخ فرود / به تیره شب آمد چو چیران شنود -
روان سیاوش چو خورشید باد / بدان گیتی اش جای امید باد -
پسر بودش از دخت پیران* یکی / که پیدا نبود از پدر اندکی -
در سپید کوه با تخوار ریونیز (داماد طوس) و زراسب (پسر طوس) را با تیر کشت