برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

« پاک سرشتی رستم »، در شاهنامه فردوسی

و.ک(265)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« پاک سرشتی رستم  »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

شبی که رستم میهمان شاه سمنگان است و "خفته مست" ، تهمینه "خرامان بیامد به بالین مست":

  چوشد مست و هنگام خواب آمدش / همی از نشستن شتاب آمدش  -

سزاوار او جای آرام و خواب / بیاراست و بنهاد مشک و گلاب  -

 یکی بنده ، شمعی معنبر به دست / خرامان بیامد به بالین مست  -

  دو ابرو کمان و دو گیسو کمند / به بالا به کردار سرو بلند  -

  روانش خرد بود تن جان پاک    تو گفتی که بهره ندارد ز خاک  -

ازو رستم شیر دل خیره ماند   برو بر جهان آفرین را بخواند  -

بپرسید زو گفت نام تو چیست   چه جویی شب تیره کام تو چیست  -

چنین داد پاسخ که تهمینه ام   تو گویی که از غم بدو نیمه ام  -

  کس از پرده بیرون ندیدی مرا    نه هرگز کس آوا شنیدی مرا  -

برهنه چو تیغ تو بیند عقاب / نیارد به نخجیر کردن شتاب  -

 چو این داستانها شنیدم ز تو / بسی لب به دندان گزیدم ز تو  -

 بجستم همی کفت و یال و برت / بدین شهر کرد ایزد آبشخورت  -

ترا ام کنون گر بخواهی مرا / نبیند جزین مرغ و ماهی مرا  -

 یکی آنک بر تو چنین گشته ام / خرد را ز بهر  هوا کشته ام  -

  و دیگر که از تو مگر کرگار / نشاند یکی پورم اندر کنار  -

سه دیگر که اسب ات به جای آورم / سمنگان همه زیر پای آورم  -

   چو رستم بر انسان پری چهره دید / ز هر دانشی زد او بهره دید  -

بفرمود تا موبدی پر هنر / بیاید بخواهد ورا از پدر  - 


بهادر امیرعضدی

آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۱۱ - آیین برهمن - ۱ - اسکندر و برهمن

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۱۱ - آیین برهمن - ۱ - اسکندر و برهمن

*** 

اسکندر،

وزان جایگه لشکر اندر کشید / دمان تا به شهر برهمن رسید   - 


برهمن چو آگه شد از کار شاه / که آورد زان روی لشکر به راه   -  

پرستنده مرد اندر آمد ز کوه / شدند اندران آگهی همگروه   -  


برهمن :

 چه داری بدین مرز بی ارز رای / نشست پرستندگان خدای   -  


برهمن: اگر برای خواسته و مال آمده ای چیزی نمی یابی . تنها خرد و دانش و شکیبایی اینجا خواهی یافت

برِ ما شکیبایی و دانش است / ز دانش روانها پر از رامش است   -  

شکیبایی از ما نشاید ستد / نه کس را ز دانش رسد نیز بد   - 


شاهد در شاهنامه فردوسی

و.ک(266)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« شاهد »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

 " شاهد " در نخجیرگاه رستم:

 یکی نره گوری زده بر درخت / نهاده بر خویش کوپال و رخت
یکی جام می پر می به دست دگر / پرستنده بر پای پیشش پسر -

" شاهد " در دیدار رستم و اسفندیار:
بیاورد یک جام می میگسار/که کشتی بکردی بروبر گذار-
به یاد شهنشاه رستم بخورد/برآورد ازان چشمهٔ زرد گرد-
همان جام را کودک میگسار/بیاورد پر بادهٔ شاهوار-
چنین گفت پس با پشوتن به راز/که بر می نیاید به آبت نیاز-


" شاهد " در بزم رستم و شاه سمنگان:

"گسارندهٔ باده" آورد ساز/سیه چشم و گلرخ بتان طراز-
نشستند با رودسازان به هم/بدان تا تهمتن نباشد دژم-

چو شد مست و هنگام خواب آمدش/همی از نشستن شتاب آمدش-


بهادر امیرعضدی 

"سبز در سبز" سرود سوم باربد

و.ک(224,5)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« سبز در سبز -  نام لحنی از سی لحن باربد »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

"سبز در سبز" سرود سوم باربد:  

شهنشاه پس جام دیگر بخواست / بر آواز سربرآورد راست -

برآمد دگر باره بانگ سرود / همان ساخته کرده آواز رود -

همی سبز در سبز خوانی کنون / برین گونه سازند مکر و فسون - 


چوبشنید پرویز برپای خاست / به آواز او بر یکی جام خواست -

که بود اندر آن جام یک من نبید / به یکدم می روشن اندر کشید -


نظامی:

چو بانگ سبز در سبزش شنیدی / ز باغ زرد سبزه بر دمیدی  - 

 شد بر افروخته چو سبز چراغ / سبز در سبز چون فرشته ی باغ  - 

 برآمد دگر باره بانگ سرود / همان ساخته کرده آواز رود  - 

بهادر امیرعضدی

بی مهری زمان، در شاهنامه فردوسی

و.ک(267)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

 بی مهری زمان، در شاهنامه فردوسی.

*** 

هرآنکس که نیکی کند بگذرد / زمانه نفس را همی بشمرد -

چه باید همی نیکویی را ستود / چو مرگ آمد و نیک و بد را درود -  

 مباش ایچ گستاخ با این جهان / که او راز خویش از تو دارد نهان - 

بهادر امیرعضدی