و.ک(268)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پند مزدک ، در شاهنامه فردوسی.
***
به پیچاند از راستی پنج چیز / که دانا برین پنج نفزود نیز
کجا رشک و کین ست و خشم و نیاز / به پنجم که گردد برو چیره، آز -
بهادر امیرعضدی
و.ک(270)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« سزاریَن یا رستم زاد »، در شاهنامه فردوسی.
***
چنین تا گه زادن آمد فراز / به خواب و به آرام بودش نیاز -
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش / از ایوان دستان برآمد خروش -
به بالین رودابه شد زال زر / پر از آب رخسار و خسته جگر -
همان پر سیمرغش آمد به یاد / بخندید و سیندخت را مژده داد -
یکی مجمر آورد و آتش فروخت / وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت -
هم اندر زمان تیره گون شد هوا / پدید آمد آن مرغ فرمان روا -
چنین گفت با زال کین غم چراست / به چشم هژبر اندرون نم چراست -
کزین سرو سیمین بر ماهروی / یکی نره شیر آید و نامجوی -
نیاید به گیتی ز راه زهش / به فرمان دادار نیکی دهش -
بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون -
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن -
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی -
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد -
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک -
گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -
بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -
بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -
بیامد یکی موبدی چرب دست / مر آن ماه رخ را به می کرد مست -
بکافید بیرنج پهلوی ماه / بتابید مر بچه را سر ز راه -
چنان بیگزندش برون آورید / که کس در جهان این شگفتی ندید -
همان دردگاهش فرو دوختند / به داور همه درد بسپوختند -
بخندید ازان بچه سرو سهی / بدید اندرو فر شاهنشهی -
برُستم بگفتا غم آمد بسر / نهادند رستمش نام پسر -
......................................................................
پ ن:
بِرَستم، رهیدهم، رها شدم، فارغ شدم ازین درد جانکاه.
بِرُستم، شکُفتم، شکُفته شدم، رویاندم، نو زادم، نوزادم را حیات بخشیدم.
و.ک(271)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« تدبیر و دور اندیشی رستم در جنگ »، در شاهنامه فردوسی.
***
نهیب رستم به سپاهیان ایران زمانی که سرداران و سپاهیان، مست از باده پیروز یند:
بنزدیک رستم رسید آگهی / که شد روی کشور ز ترکان تهی -
ز نا باکی و خواب ایرانیان / بر آشفت رستم چو شیر ژیان -
زبان را به دشنام بگشاد و گفت / که کس را خرد نیست با مغز جفت؟ -
بدین گونه دشمن میان دو کوه / سپه چون گریزد زما همگروه؟ -
طلایه نگفتم که بیرون کنید / در و راغ چون دشت و هامون کنید -
شما سر به آسایش و خوابگاه / سپردید و دشمن بسیجید راه -
برآشفت با طوس و شد چون پلنگ / که این جای خوابست گر دشت جنگ -
طلایه نگه کن که از خیل کیست / سرآهنگ آن دوده را نام چیست -
چو مرد طلایه بیابی به چوب / هم اندر زمان دست و پایش بکوب -
و.ک(272)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« استودان »، در شاهنامه فردوسی.
***
افراسیاب در متن نامه اش به پدر بزرگش "پشنگ زادشم" :
دگر سام رفت از در شهریار / همانا نیاید بدین کارزار -
"ستودان"* همی سازدش زال زر / ندارد همی جنگ را پای و پر -
*
مگر رستم آید بدین رزمگاه / وگر نه بد آید بماه زین سپاه -
" ستودان " نیابیم یک تن نه گور / بکوبندمان سر به سم ستور -
*
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند/ز کار جهان در شگفتی بماند-
سرانجام گفت این ز کشتن بتر/که من پیش رومی ببندم کمر-
"ستودان" مرا بهتر آید ز ننگ/یکی داستان زد برین مرد سنگ-
*
که کندی دل و مغز دیو سپید/که دارد به بازوی خویش این امید-
سر جادوان را بکندم ز تن/"ستودان" ندیدند و گور و کفن-*
کنون این سرای و نشست منست/همان زاولستان به دست منست-*
مرا آرزو بد که در بسترست/برآید به هنگام هوش از برت-*
سکندر پیاده به پیش اندرون/بزرگان همه دیدگان پر ز خون-*
تن خویش چون دید خسته به تیر/"ستودان" نفرمود و مشک و عبیر-نه افسر نه دیبای رومی نه تخت/چو از بندگان دید تاریک بخت -
*
جهاندارت انگیخت از انجمن/"ستودانت" ایدر بود هم کفن-
گزند آیدت زان سر بیگزند/که از تن بریدند چون گوسفند-*
بدین زور و این فره و دستبرد/ندیدم بوردگه نیز گرد-*
همه جامههاشان کبود و سیاه/دو هفته ببودند با سوگ شاه-