برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

« پند مزدک »، در شاهنامه فردوسی

و.ک(268)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

پند مزدک ، در شاهنامه فردوسی.

*** 

به پیچاند از راستی پنج چیز / که دانا برین پنج نفزود نیز 

 کجا رشک و کین ست و خشم و نیاز / به پنجم که گردد برو چیره، آز -  


بهادر امیرعضدی

« بلخ، مکـّه یزدان پرستان »، در شاهنامه فردوسی

و.ک(269)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 
*** 
« بلخ، مکـّه یزدان پرستان  »، در شاهنامه فردوسی.
*** 
کیش پـَهلـَوی، دین غالب قبل از زردشت. هشدار ارجاسب ( شاه چین ) به گشتاسب، در پی گرویدنش به دین زردشت.
***   ارجاسب سالار ترکان چین به گشتاسب :
بر افکندی آیین شاهان خویش / بزرگان گیتی، که بودند پیش -
رها کردی، آن « پـَهـلـَـوی کیش» را / چرا ننگریدی، پس و پیش را -
***
بلخ، مکـّـه ی دین زردشت. گرویدن گشتاسب، به آیین زردشت:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت / فرود آمد از تخت و بر بست رخت -
  به  "بلخ» ِ  گزین، شد بران نوبهار / که یزدان پرستان، بدان روزگار -
مران جای را، داشتندی چنان / که مر مکه را، تازیان، این زمان -
بدان خانه، شد شاه یزدان پرست / فرود آمد از جایگاه نشست -
ببست، آن در ِ آفرین خانه را / نماند، اندرو خویش و بیگانه را -
بپوشید، جامـهٔ پرستش، پلاس / خرد را چنان کرد، باید، سپاس -
بیفگند یاره، فرو هشت، موی / سوی روشن دادگر، کرد، روی -
همی بود سی سال، خورشید رای / برینسان پرستید، باید، خدای -
نیایش، همی کرد، خورشید را / چنان، بوده بد، راه جمشید را -

« سزاریَن یا رستم زاد »، در شاهنامه فردوسی

و.ک(270)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« سزاریَن یا رستم زاد »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

چنین تا گه زادن آمد فراز / به خواب و به آرام بودش نیاز  - 

چنان بد که یک روز ازو رفت هوش / از ایوان دستان برآمد خروش -

به بالین رودابه شد زال زر / پر از آب رخسار و خسته جگر -

همان پر سیمرغش آمد به یاد / بخندید و سیندخت را مژده داد -

یکی مجمر آورد و آتش فروخت / وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت -

هم اندر زمان تیره گون شد هوا / پدید آمد آن مرغ فرمان روا -

چنین گفت با زال کین غم چراست / به چشم هژبر اندرون نم چراست -

کزین سرو سیمین بر ماه‌روی / یکی نره شیر آید و نامجوی -

نیاید به گیتی ز راه زهش / به فرمان دادار نیکی دهش -

بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون -

نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن -

بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی -

وزو بچهٔ شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد -

وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک -

گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -

بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -

بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -

بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -

بیامد یکی موبدی چرب دست / مر آن ماه رخ را به می کرد مست -

بکافید بی‌رنج پهلوی ماه / بتابید مر بچه را سر ز راه -

چنان بی‌گزندش برون آورید / که کس در جهان این شگفتی ندید -

همان دردگاهش فرو دوختند / به داور همه درد بسپوختند -

بخندید ازان بچه سرو سهی / بدید اندرو فر شاهنشهی -

برُستم بگفتا غم آمد بسر / نهادند رستمش نام پسر -

......................................................................

پ ن:

بِرَستم، رهیدهم، رها شدم، فارغ شدم ازین درد جانکاه. 

بِرُستم، شکُفتم، شکُفته شدم، رویاندم، نو زادم، نوزادم را حیات بخشیدم.


بهادر امیرعضدی

« تدبیر و دور اندیشی رستم در جنگ »، در شاهنامه فردوسی

و.ک(271)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« تدبیر و دور اندیشی رستم در جنگ »، در شاهنامه فردوسی.

*** 


نهیب رستم به سپاهیان ایران زمانی که سرداران و سپاهیان، مست از باده پیروز یند:  

 بنزدیک رستم رسید آگهی / که شد روی کشور ز ترکان تهی   -  

ز نا باکی و خواب ایرانیان / بر آشفت رستم چو شیر ژیان   -   

زبان را به دشنام بگشاد و گفت / که کس را خرد نیست با مغز جفت؟  -

بدین گونه دشمن میان دو کوه / سپه چون گریزد زما همگروه؟ -

 طلایه نگفتم که بیرون کنید / در و راغ چون دشت و هامون کنید -

شما سر به آسایش و خوابگاه / سپردید و دشمن بسیجید راه -

برآشفت با طوس و شد چون پلنگ / که این جای خوابست گر دشت جنگ - 

طلایه نگه کن که از خیل کیست / سرآهنگ آن دوده را نام چیست -

چو مرد طلایه بیابی به چوب / هم اندر زمان دست و پایش بکوب - 

بهادر امیرعضدی

استودان، در شاهنامه فردوسی

و.ک(272)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« استودان »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

افراسیاب در متن نامه اش به پدر بزرگش "پشنگ زادشم" :

 دگر سام رفت از در شهریار / همانا نیاید بدین کارزار -

 "ستودان"* همی سازدش زال زر / ندارد همی جنگ را پای و پر  - 


*

مگر رستم آید بدین رزمگاه / وگر نه بد آید بماه زین سپاه -

 " ستودان " نیابیم یک تن نه گور / بکوبندمان سر به سم ستور -  


*

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند/ز کار جهان در شگفتی بماند-
 سرانجام گفت این ز کشتن بتر/که من پیش رومی ببندم کمر-
 "ستودان" مرا بهتر آید ز ننگ/یکی داستان زد برین مرد سنگ-

*

که کندی دل و مغز دیو سپید/که دارد به بازوی خویش این امید-

 سر جادوان را بکندم ز تن/"ستودان" ندیدند و گور و کفن-

*

 کنون این سرای و نشست منست/همان زاولستان به دست منست-
 ازایدر چو دستان بشد سوگوار/ز بهر "ستودان" سام سوار-

*

 مرا آرزو بد که در بسترست/برآید به هنگام هوش از برت-
 کسی کز تو ماند "ستودان" کند/بپرد روان تن به زندان کند-

*

 سکندر پیاده به پیش اندرون/بزرگان همه دیدگان پر ز خون-
 چنین تا "ستودان" دارا برفت/همی پوست گفتی بروبر بکفت-

*

 تن خویش چون دید خسته به تیر/"ستودان" نفرمود و مشک و عبیر-

 نه افسر نه دیبای رومی نه تخت/چو از بندگان دید تاریک بخت -


*

 جهاندارت انگیخت از انجمن/"ستودانت" ایدر بود هم کفن-

 گزند آیدت زان سر بی‌گزند/که از تن بریدند چون گوسفند-

*

 بدین زور و این فره و دستبرد/ندیدم بوردگه نیز گرد-
 ولیکن "ستودان" مرا از گریز/به آید چو گیرم بکاری ستیز-

*

 همه جامه‌هاشان کبود و سیاه/دو هفته ببودند با سوگ شاه-
 ز بهر "ستودان" کاخی بلند/بکردند بالای او ده کمند-

........................................
پ ن:
* ستودان، یا استودان، مخفف استخوان دان. دخمه یا قبری که در دل کوه برای دفن مردگان ایجاد میکرده اند

بهادر امیرعضدی