برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

( 30) - اصطلاح ِ آنچه به خود نمی پسندی ... ، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه ی فردوسی 

***

( 30 ) - آنچه به خود نمی پسندی ... ، در شاهنامه.

چنین گفت کیخسرو هوشمند/که هر چیز کان نیست ما را پسند -

 نیاریم کس را همان بد بروی/و گر چند باشد جگر کینه جوی -

 چو از کار آن نامدار بلند/بر اندیشم اینم نیاید پسند -

که بد کرد با پرهنر مادرم/کسی را همان بد بسر ناورم-

یزدگرد:
هر آن چیز کآنت نیاید پسند/دل دوست و دشمن بر آن بر مبند - 

بهادر امیرعضدی

(29) - « اصطلاحِ شیرِ پستان کردن »، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

(29) - « اصطلاحِ شیرِ پستان کردن »، در شاهنامه فردوسی.

***

اصطلاحی به معنی تهییج کردن و برانگیختن ، شوراندنِ توام با تقویت کردن، که توسطِ قدیمی ها ی فارس - شیراز و کازرون، بکار برده می شود. 

 زمانی که کسی بی خودی و به ناحق، دیگری را حمایت کند، با این جمله به حمایتگر تذکر داده می شود: « بی خودی شیر پِـسونِـش نـَکــُو »

« تو بیداد را کرده ای دادگر /  وگرنه نبودی ورا این هنر » - 

 ***

 شیر پستان کردن  

بیاورد گاو از چراگاه خویش / فراوان گیا برد و بنهاد پیش - 

به پستانش بر دست مالید و گفت / به نام خداوند بی یار و جفت - 

تهی بود پستان گاوش ز شیر / دل میزبان جوان گشت پیر -

 چنین گفت با شوی کای کدخدای / دل شاه گیتی دگر شد برای -

 ستمکاره شد شهریار جهان / دلش دوش پیچان شد اندر نهان -

 بدو گفت شوی از چه گویی همی / به فال بد اندر چه جویی همی -

 چنین گفت زن کای گرانمایه شوی / مرا بیهده نیست این گفتگوی -

 چو بیدادگر شد جهاندار شاه / ز گردون نتابد ببایست ماه -

 به پستان ها در، شود شیر خشک / نبودی به نافه درون نیز مشک -

 زنا و ربا آشکارا شود / دل نرم چون سنگ خارا شود - 

به دشت اندرون گرگ مردم خورد / خردمند بگریزد از بی خرد -

 شود خایه در زیر مرغان تباه / هرانگه که بیدادگر گشت شاه -

 چرا گاه این گاو کمتر نبود / هم آبشخورش نیز بتر نبود - 

به پستان چنین خشک شد شیر اوی / دگر گونه شد رنگ و آژیر اوی -

 چو بهرامشاه این سخن ها شنود / پشیمانی آمدش ز اندیشه زود -

 به یزدان چنین گفت کای کردگار / توانا و داننده ی روزگار -

  اگر تاب گیرد دل من ز داد / ازین پس مرا تخت شاهی مباد -

 زن فرخ ِ پاک یزدان پرست / دگر باره بر گاو مالید دست - 

به نام خداوند زردشت گفت / که بیرون گذاری نهان از نهفت -

 ز پستان گاوش ببارید شیر / زن میزبان گفت کای دستگیر -

 « تو بیداد را کرده ای دادگر /  وگرنه نبودی ورا این هنر » - 

بهادر امیرعضدی

( 28 ) – اصطلاح راه به راه، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

( 28 ) – اصطلاح راه به راه، در شاهنامه. 

به ره بر به ره مرغ بریان نهاد / به یک تیر پرتاب بر خوان نهاد - 

و

من اینک پس نامه اندر دمان/بیایم نجویم به ره بر زمان-

و

بباید طلایه به ره بر یکی/که چون آگهی یابد او اندکی-

و

به ره بر گو پیلتن را بدید/بزد دست و گرز از میان برکشید-

و

به ره بر هران پل که ویران بدید/رباطی که از کاروانان شنید-

و

دو لشکر به تنگ اندر آمد به جنگ/به ره بر نکردند جایی درنگ-


بهادر امیرعضدی


( 27 ) - اصطلاح آب از سر گذشتن، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

( 27 ) - آب از سر گذشتن، در شاهنامه.

***

بعد از نپذیرفتن دعوت رستم و نیامدن اسفندیار سر سفره رستم :

 چو هنگام نان خوردن اندر گذشت / ز مغز دلیر آب برترگذشت - 

بخندید و گفت ای برادر تو خوان / بیارای و آزادگان را بخوان -

*
بهرام چوبینه:
نوشته برین گونه بد بر سرم / غم کرده های کهن چون خورم -
"ز تارک کنون آب بر سر گذشت / غم و شادمانی همه باد گشت" -
*

 بدو گفت کار من اندر گذشت / هم از تارکم آب برتر گذشت -

*

داراب:

سپه را ز کوشش سخن در گذشت /ز تارک، دَم ِ آب، برتر گذشت  - 

*

که گر آب دریا بخواهد رسید / درو قطره باران نیاید پدید -

بهادر امیرعضدی



( 26 ) - اصطلاح هر چه امر خدا بود، شد، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

( 26 ) - مترادف اصطلاح "هر چه امر خدا بود، شد"، در شاهنامه. 

بت اندر شبستان فرستاد شاه /  بفرمود تا بر نشیند بگاه - 

« دگر ایزدی هرچه بایست بود » /  یکی سرخ یاقوت بد نا بسود - 

بسی برنیامد برین روزگار / که رنگ اندر آمد به خرم بهار -

جدا گشت زو کودکی چون پری / به چهره بسان بت آزری -

یکی بچهٔ فرخ آمد پدید / کنون تخت بر ابر باید کشید -

جهاندار نامش سیاوخش کرد / برو چرخ گردنده را بخش کرد -

بهادر امیرعضدی