برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 16- نماد ِ جبر، از زبان بیژن گیو.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
 ***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 16- نماد ِ جبر، از زبان  بیژن گیو.
**
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ  چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود. 
***
جبر باوری از زبان  بیژن گیو:

کنون سوی هومان شتابی همی/ز فرمان من سر بتابی همی-
چنین برگزینی همی رای خویش/ندانی که چون آیدت کار پیش-
بدو گفت بیژن که ای نیو باب/دل من ز کین سیاوش متاب-
که هومان نه از روی وز آهنست/نه پیل ژیان و نه آهرمنست-
یکی مرد جنگست و من جنگجوی/ازو برنتابم ببخت تو روی-
نوشته مگر بر سرم دیگرست/زمانه بدست جهانداورست‐
اگر بودنی بود دل را بغم/سزد گر نداری نباشی دژم‐
چو بنشید گفتار پور دلیر/میان بستهٔ جنگ برسان شیر‐
فرودآمد از دیزهٔ راهجوی/سپر داد و درع سیاوش بدوی‐


بهادر امیرعضدی

آداب و امور تربیتی در "بزرگ و کوچکی" و محترم شمردن بزرگتر.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
آداب و امور تربیتی در "بزرگ و کوچکی" و محترم شمردن بزرگتر.
***
گیو، تندی و درشتی بیژن به پدر بزرگش گودرز را بر نمی تابد
*** 
بپیش پدر شد پر از کیمیا/سخن گفت با او ز بهر نیا-
چنین گفت مر گیو را کای پدر/بگفتم ترا من همه دربدر-
که گودرز را هوش کمتر شدست/بآیین نبینی که دیگر شدست-
دلش پر نهیبست و پر خون جگر/ز تیمار وز درد چندان پسر-
که از تن سرانشان جدا کرده دید/بدان رزمگه جمله افگنده دید-
نشان آنک ترکی بیامد دلیر/میان دلیران بکردار شیر-
بپیش نیا رفت نیزه بدست/همی بر خروشید برسان مست-
چنان بد کزین لشکر رنامدار/سواری نبود از در کارزار-


بیژن، برافروخته، رخصت نبرد با هومان را از پدر می خواهد:
تو ای مهربان باب بسیار هوش/دو کتفم بدرع سیاوش بپوش-
نشاید جز از من که سازم نبرد/بدان تا برآرم ز مردیش گرد-


هشدار گیو به بیژن و رهنمون کردنش به مدارا و نرم گویی:
بدو گفت گیو ای پسر هوش دار/بگفتار من سربسر گوش دار-
ترا گفته بودم که تندی مکن/ز گودرز بر بد مگردان سخن-
که او کار دیده ست و داناترست/بدین لشکر نامور مهترست-
سواران جنگی بپیش اندرند/که بر کینه گه پیل را بشکرند-
نفرمود با او کسی را نبرد/جوانی مگر مر ترا خیره کرد-
که گردن بدین سان برافراختی/بدین آرزو پیش من تاختی-
نیم من بدین کار همداستان/مزن نیز پیشم چنین داستان-


بهادر امیرعضدی

(185) - مترادفِ اصطلاح عامیانه "مردش نیستی یا مرد نیست اگر ..." در شاهنامه فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(185) - مترادفِ اصطلاح عامیانه "مردش نیستی یا مرد نیست اگر ..."  در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***

هومان به فریبرز:
سواران و پیلان و زرینه کفش/ترا بود با کاویانی درفش-
بترکان سپردی بروز نبرد/یلانت بایران نخوانند مرد-
چو سالار باشی شوی زیردست/کمر بندگی را ببایدت بست-
و
هومان به فریبرز:
بدو گفت هومان که خیره مگوی/بدین روی با من بهانه مجوی-
تو این رزم را جای مردان گزین/نه مرد سوارانی و دشت کین-


بهادر امیرعضدی

(184) - مترادفِ چندین اصطلاح عامیانه، یکجا، در "گفتار هومان ویسه با بیژن گیو در نبرد یازده رخ" از شاهنامه فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(184) - مترادفِ  چندین اصطلاح عامیانه، یکجا،  در "گفتار هومان ویسه با بیژن گیو در نبرد یازده رخ"  از شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
1 - مترادف ِ اصطلاح "تا مرد سخن نگفته باشد ... یا رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ درون":

چنین داد پاسخ بهومان که رو/بگفتار تندی و در کار نو-

چو در پیش من برگشادی زبان/بدانستم از آشکارت نهان-


2 - به عمل کار برآید ... :

بدو گفت هومان ببانگ بلند/که بی کردن کار گفتار چند-

و

فریبرز:

اگر با توم جنگ فرمان دهد/دلم پر ز دردست درمان دهد-

ببینی که من سر چگونه ز ننگ/برآرم چو پای اندر آرم بجنگ-

چنین پاسخش داد هومان که بس/بگفتار بینم ترا دسترس-

بدین تیغ کاندر میان بسته ای/گیا بُر که از جنگ خود رَسته ای-


3 - هر که طاووس خواهد جبر هندوستان کشد: 

یکی داستان زد جهاندار شاه/بیاد آورم اندرین کینه گاه-

که تخت کیان جست خواهی مجوی/چو جویی از آتش مبرتاب روی-


4 - گل بی خار کجا:

ترا آرزو جنگ و پیکار نیست/وگر گل چنی راه بی خار نیست-


بهادر امیرعضدی

پرهای چند گانه ی سیمرغ به زال.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پرهای چند گانه ی سیمرغ به زال.
***
پر اول سیمرغ.
سیمرغ به زال:
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه/ببینی و رسم کیانی کلاه-
مگر کاین نشیمت نیاید به کار/یکی آزمایش کن از روزگار-
ابا خویشتن بر یکی پر من/خجسته بود سایهٔ فر من-
گرت هیچ سختی بروی آورند/ور از نیک و بد گفت وگوی آورند-
برآتش برافگن یکی پر من/ببینی هم اندر زمان فر من-
که در زیر پرت بپرورده ام/ابا بچگانت برآورده ام-
همان گه بیایم چو ابر سیاه/بی آزارت آرم بدین جایگاه-

*
به بالین رودابه شد زال زر / پر از آب رخسار و خسته جگر -
همان پر سیمرغش آمد به یاد / بخندید و سیندخت را مژده داد -
یکی مجمر آورد و آتش فروخت / وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت -

پر دوم سیمرغ:
گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -
بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -
بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -


پر دوم سیمرغ:
 همان پر دوم سیمرغ، زخم های کاری رستم در نبرد با اسفندیار را بهبود می بخشد:
نگه کرد مرغ اندران خستگی/بدید اندرو راه پیوستگی-
ازو چار پیکان به بیرون کشید/به منقار از ان خستگی خون کشید-
بران خستگیها بمالید پر/هم اندر زمان گشت با زیب و فر-
 بدو گفت کاین خستگیها ببند/همی باش یکچند دور از گزند-
یکی پر من تر بگردان به شیر/بمال اندران خستگیهای تیر-
..........................................................................
پ ن:
بزرگداشت سیمرغ توسط زال ِ زر (دستان):
 به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت / که سیر آمدستی همانا ز جفت – 
نشیم تو رخشنده گاه منست / دو پر تو فر کلاه منست - 


بهادر امیرعضدی