برگزیده هایی از شاهنامه
***
(182) - مترادفِ اصطلاح ِ "پاتو از گلیمت دراز تر نکن"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
مترادف ِ اصطلاح "پاتو از گلیمت دراز تر نکن"، به مفهوم جایگاه خودت را بشناس.
بدو گفت رستم: که بیدار باش/به آورد ِ این تُرک، هشیار باش-
مشو غرق، ز آب هنرهای خویش/نگه دار بر جایگه، پای خویش-
چو قطره، بر ِ ژرف دریا بَری/به دیوانگی ماند این داوری-
*
براندیش و تخت بزرگان مجوی / کزین برتری خواری آید بروی -
*
پدر زنده و پور جویای گاه / ازین خام تر نیز کاری مخواه -
*
پسر کو ز راه پدر بگذرد / دلیرش ز پشت پدر نشمرد -
*
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(181) - مترادفِ اصطلاح ِ "دنیا رو آب ببره، یارو رو خواب میبره"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
مترادف ِ اصطلاح "دنیا رو آب ببره، یارو رو خواب میبره"، به مفهوم بیخیال و بی دغدغه بودن:
تو خورشید گفتی به آب اندر است/سپهر و ستاره بخواب اندر است-*
...........................................................................................
پ ن:
تو به مفهوم ِ(تو گویی، گویا، انگاری که) خورشید رو آب بُرده(یا بِبَره) و سپهر و ستاره ها را خواب بُرده(یا بِبَره).
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
وصفی ناب و زیبا، از راستگویی، از زبان شیرین سهراب به هجیر.
***
با دروغ، هرگز تیری به هدف نخواهد خورد. "دروغگو کم خواهد آورد":
بیامد، یکی بُرز بالا گُزید/به جایی که ایرانیان را بدید-
بفرمود تا رفت پیشش هجیر/بدو گفت کژی نیاید ز تیر-
نشانه نباید که خَم آورَد/چو پیچان شود، زخم* کم آورَد-
به هر کار در، پیشه کن راستی/چو خواهی که نگزایدت کاستی-
سخن هرچه پرسم، همه راست گوی/متاب از ره راستی، هیچ روی-
.....................................................................................
پ ن:
*زخم، کوبش، ضربت، رهواری،
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه
***
(180) - مترادفِ اصطلاح ِ "دندان روی جگر گذاشتن"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
مترادف ِ اصطلاح "دندان روی جگر گذاشتن"، به مفهوم تحمل کردن و صبر و طاقت داشتن:
دو روز این یکی رنج، بر تن نهید/دو دیده به کوه هماون نهید
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 15- نماد ِ جبر، از زبان رستم.
**
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر باوری از زبان رستم:
ازان کشتگان یک زمان پهلوان/همی بود گریان و تیره روان-
ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه/برو تا سر تیره خاک سیاه-
نبینی مگر گرم و تیمار و رنج/برینست رسم سرای سپنج-
گزافست کردار گردان سپهر/گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر-
اگر کشته گر مرده هم بگذریم/سزد گر بچون و چرا ننگریم-
چنان رفت باید که آید زمان/مشو تیز با گردش آسمان-
جلوه ی جبر باوری رستم:
بران کوه سر ماند رستم شگفت/ببر گشتن اندیشه اندر گرفت-
که تا چون نماید بما چرخ، مهر/چه بازی کند پیر گشته سپهر-
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
رستم ، دغدغه ی اقبال نشان دادن یا ندادن تقدیر و سرنوشت، در قامت ِ چرخ و سپهر را دارد
بهادر امیرعضدی