برگزیده هایی از شاهنامه
***
(179) - مترادفِ اصطلاح ِ "دندان روی جگر گذاشتن"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
مترادف ِ اصطلاح "دندان روی جگر گذاشتن"، به مفهوم تحمل کردن و صبر و طاقت داشتن:
دو روز این یکی رنج، بر تن نهید/دو دیده به کوه هماون نهید
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه
***
(178) - مترادفِ اصطلاح ِ "ساعت خوب کردن"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
مترادف ِ اصطلاح "ساعت خوب کردن"، به مفهوم شگون خیر زدن، طالع سعد جُستن:
ز اختر یکی روز فرخ بجُست/که بیرون شدن را کی آید درست-
و
که امروز گردیم پیروزگر/بیابد دل از اختر نیک بر-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه
***
(177) - مترادفِ اصطلاح ِ "با دم شیر بازی کردن"، در شاهنامه فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
براه بیابان بباید شدن/نه نیکو بود راه شیران زدن.
و
فریدون که بودش پدر آبتین/شده تنگ بر آبتین بر زمین-
گریزان و از خویشتن گشته سیر/برآویخت ناگاه بر کام شیر-
و
که ایدون به بالین شیرآمدی/ستمکاره مرد دلیر آمدی-
و
یکی برز بالا بود فرمند/همه شیر گیرد به خم کمند-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(176) - مترادف اصطلاح ِ "رو شستن"، به مفهوم رو سفید کردن، امید دادن، مفتخر کردن.
***
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
جریره، هسر اول سیاوش، مادر فرود، به پسرش فرود:
بایران برادرت شاه ِ نوست/جهاندار و بیدار، کیخسروست-
ترا نیک داند به نام و گهر/ز هم خون وز مهرهٔ یک پدر-
برادرت گر کینه جوید همی/روان سیاوش بشوید همی-
کیکاووس به شاه هاماوران:
کنون با تو پیوند جویم همی/رخ آشتی را بشویم همی-
و
که گر نام مردی بجویی همی/رخ تیغ هندی بشویی همی-
و
به فرزند پیوند جوید همی/رخ دوستی را بشوید همی-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درخت نیک(شجره ی طیبه ی) کیخسرو "پیامبر"*، از چهار عنصر(عناصر اربعه) ی هنر، نژاد، گوهر و خرد بهره برده و سیراب شده و بی نیاز ازین (چهار) ست.
***
بخش کیخسرو، در شاهنامه:
جهانجوی از این چار، بُد بی نیاز/همش بخت سازنده بود از فراز-
***
به پالیز چون برکشد سرو شاخ/سر شاخ سبزش برآید ز کاخ-
به بالای او شاد باشد درخت/چو بیندش بینادل و نیک بخت-
سزد گر گمانی برد بر سه چیز/کزین سه گذشتی چه چیزست نیز-
هنر با نژادست و با گوهر است/سه چیزست و هر سه به بنداندرست-
هنر کی بود تا نباشد گهر/نژاده بسی دیده ای بی هنر-
گهر آنک از فر یزدان بود/نیازد به بد دست و بد نشنود-
نژاد آنک باشد ز تخم پدر/سزد کاید از تخم پاکیزه بر-
هنر گر بیاموزی از هر کسی/بکوشی و پیچی ز رنجش بسی-
ازین هر سه گوهر بود مایه دار/که زیبا بود خلعت کردگار-
چو هر سه بیابی خرد بایدت/شناسندهٔ نیک و بد بایدت-
چو این چار با یک تن آید بهم/براساید از آز وز رنج و غم-
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست/وزین بدتر از بخت پتیاره نیست-
جهانجوی از این چار بد بی نیاز/همش بخت سازنده بود از فراز-
................................................................
پ ن:
در تاریخ طبری، از منابع بسیار موثق فرهنگ اسلامی، اشاره شده که کیخسرو پیغمبربوده.
در مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق "سهروردی" نیز، کیخسرو از اولیاء خدا(پیامبر نامرسل) محسوب شده.
بهادر امیرعضدی