برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

در حاشیه ی دین ِ بهی

و.ک(340)

برگزیده هایی  از شاهنامه ی فردوسی 

***

در حاشیه ی دین ِ بهی

***

شروع گسترش دین زردشت.

 گشتاسب :

 چو آیین شاهان بجای آوریم/ بـَـدان را، به دین خدای آوریم


زایش و گسترش دین بهی:

 چو یک چند سالان، برآمد برین / درختی پدید آمد، اندر زمین 

در ایوان گشتاسپ، بر سوی کاخ / درختی گشن بود، بسیار شاخ 

همه برگ وی، پند و بارش، خرد / کسی، کو خرد پرورد، کی مـُرَد 

خجسته پی و نام او زردهـُـشت / که آهرمن بدکنش، را بکـُـشت 

به شاه کیان گفت، پیغمبرم / سوی تو، خرد رهنمون آورم 

ز گوینده، بپذیر، به دین اوی / بیاموز ازو، راه و آیین اوی 

بیاموز آیین و دین بهی/ که بی‌دین، ناخوب باشد، مهی


زیارتگاه سرو ِ کـَـشمـَرو -  پرستشگاه یا آتشکده ی آذر برزین:

 فرستاد هرسو، به کشور پیام / که چون سرو کشمر، به گیتی کدام 

ز مینو فرستاد، زی من خدای / مرا گفت زینجا، به مینو گرای 

کنون هرک، این پند من بشنوید / پیاده، سوی سرو کشمر، روید 

بگیرید پند، ار دهد زردهـُـشت / به سوی بت چین، بدارید پشت 

پراگنده فرمانش، اندر جهان / سوی نامداران و سوی مهان 

پرستشکده گشت، زان سان که پشت / ببست اندرو، دیو را، زردهشت 

پس آزاده گشتاسپ، برشد به گاه / فرستاد، هرسو به کشور، سپاه 


زرتشت، گنبد بر آتشکده ی آذر برزین بنا می نهد

پراگنده اندر جهان، موبدان / نهاد از بر آذران، گنبدان 


ارجاسب، شاه توران( چین )، دین زردشت را نمی پذیرد:

  *گ‍‍زیتش بدادند، شاهان، همه / نشستند، دل، نیک‌خواهان، همه 

« مگر شاه ارجاسپ، توران خدای» / که دیوان بدندی، به پیشش، به پای 


زردشت، از دید ارجاسب، خاقان چین:

 یکی جادو آمد، به دین آوری / به ایران، به دعوی پیغمبری 

همی، گوید از آسمان آمدم / ز نزد خدای جهان آمدم 

خداوند را، دیدم اندر بهشت / من این زند و استا، همه، زو نوشت 

بدوزخ درون، دیدم آهرمنا / نیارستمش گشت، پیرامنا 

گر او، گر فرستادم از بهر دین / بیارای، گفتا به دانش، زمین


بیعت نکردن ارجاسب

 سپاه پراگنده، باز آوریم / یکی خوب لشکر، فراز آوریم 

به ایران شویم، از پس کار اوی / نترسیم از آزار و پیکار اوی 

برانیمش، از پیش و خوارش کنیم / ببندیم و زنده، به دارش کنیم

............................................................................................

پ ن:

* گزیت، مالیات، باژ و ساو، جزیه

بهادر امیرعضدی

کشته شدن، بهای برگشتن از دین

و.ک(341)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

کشته شدن، بهای برگشتن از دینِ بهی 

***

اپیدمی" ِ جان ستان ِ مرگ، سزای برگشتن از دین 

***

 نشاید کزین کم کنیم ار فزون / که زرتشت گوید به زند اندرون -

که هرکس که برگردد از دین پاک / ز یزدان ندارد به دل بیم و باک -

 به سالی همی داد بایدش پند / چو پندش نباشد ورا سودمند -

 ببایدش کشتن به فرمان شاه / فکندن تن پر گناهش به راه - 


 زمان هرمزد نوشیروان، حین بحث و "دیالوگی" بین مشاوران ستادی (شهران گراز، زاد فرخ، خراسان، خزروان خسرو، سنباد و بابوی گرد ِ ارمنی) در باره ی نحوه ی مقابله با ساوه شاه در در گیری محتمل ِآتی، بین خراسان و شهران گراز، ختلاف بالا میگیرد.

 خراسان، در پاسخ شهران گراز، از گفته های زرتشت در زند و اوستا "کد" می آورد.


خراسان ِ سپهبد: 

ولیکن یکی داستانست نغز / اگر بشنود مردم پاک مغز -

 که زردشت گوید به استا و زند / که هرکس که از کردگار بلند - 

بپیچد، به یک سال پندش دهید / همان مایه ی سود مندش دهید - 

سر سال اگر باز ناید به راه / ببایدش کشتن به فرمان شاه -

خراسان بگفت این و لب راببست / بیامد بجایی که بودش نشست –


زاد فرخ گفته ی خراسان را به چالش میکشد:

سخن گفت پس زاد فرخ بداد / که ای نامداران فرخ نژاد -

شنیدم سخن گفتن مهتران / که هستند ز ایران گزیده سران -

نخستین سخن گفتن بنده وار / که تا پهلوانی شود شهریار -

خردمند نپسندد این گفت وگوی / کزان کم شود مرد راآب روی -

خراسان سخن برمنش وار گفت / نگویم که آن با خرد بود جفت -

 

بهرام شاه، برانگیخته و خشمگین، سخنان ِ مشاوران ستادی را بر نمی تابد و بر آنان نهیب میزند:

 چنین گفت کانکو ز جای نشست / برآید بیازد به شمشیر دست - 

ببرم هم اندر زمان دست اوی / هشیوار گردد سر مست اوی - 

بگفت این و از پیش آزادگان / بیامد سوی گلشن شادگان - 

پراگنده گشت آن بزرگ انجمن/ همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن –


منوچهر نیز از "مرگ، سزای برگشتن از دین می گوید :

هر آنکس، که در هفت کشور زمین / بگردد ز راه و بتابد ز دین -
نماینده ی رنج ِ درویش را / زبون داشتن مردم ِ خویش را -
برافراختن سر به بیشی و گنج / به رنجور مردم نماینده رنج -
"همه، نزد ِ من، سر به سر، کافرند / وز آهرمن ِ بد کنش، بدترند" -


 "هر آن کس، که او جز برین دین بود / ز یزدان و از منش، نفرین بود" -

وزان پس، به شمشیر یازیم دست / کنم سر به سر، کشور و مرز، پست -

بهادر امیرعضدی

"مانیفست" یا "کلام اول و آخر"  حکیم بزرگوار طوس 3

960821

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***


"مانیفست" یا "کلام اول و آخر" گوهر بار حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان


کسرا انوشیروان:

هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی - 

***

 موبد،

 دگر گفت کان کو ز راه گزند / بگردد بزرگست و هم ارجمند -

چنین داد پاسخ که کردار بد / بسان درختیست با بار بد -

اگر نرم گوید زبان کسی / درشتی به گوشش نیاید بسی -

بدان کز زبانست گوشش به رنج / چو رنجش نجویی سخن را بسنج -

همان کم سخن مرد خسروپرست / جز از پیش گاهش نشاید نشست -

دگر از بدیهای نا آمده / گریزد چو از دام مرغ و دده -

سه دیگر که بر بد توانا بود / بپرهیزد ار ویژه دانا بود -

نیازد به کاری که ناکردنیست / نیازارد آن را که نازردنیست -

نماند که نیکی برو بگذرد / پی روز نا آمده نشمرد – 


"مانیفست" یا "کلام اول و آخر"  حکیم بزرگوار طوس 2

961016

برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی

***


"مانیفست" یا "کلام اول و آخر"  حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان


کسرا انوشیروان:

هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی - 

***

بزرگمهر دانشور:

فروتن بود شه، که دانا بود / به دانش، بزرگ و توانا بود -

هرآنکس که او کرده ی کردگار / بداند، گذشت از بد روزگار -

پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند -

بپرهیزد از هرچه نا کردنی ست / نیازارد آنکسی که نیازردنی ست –


"مانیفست" یا "کلام اول و آخر"  حکیم بزرگوار طوس 1

950519 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***


"مانیفست" یا "کلام اول و آخر"  حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان


کسرا انوشیروان:

هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی - 

***

 موبد،

دگر گفت کز بار آن میوه دار / که دانا بکارد به باغ بهار -

چه سازیم تا هر کسی بر خوریم / وگر سایه ی او به پی بسپریم -


چنین داد پاسخ که هر کو زبان / ز بد بسته دارد نرنجد روان -

کسی را نَدَرد به گفتار پوست / بوَد بر دل انجمن نیز دوست -

همه کار دشوارش آسان شود / ورا دشمن و دوست یکسان شود -