و.ک(340)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
در حاشیه ی دین ِ بهی
***
شروع گسترش دین زردشت.
گشتاسب :
چو آیین شاهان بجای آوریم/ بـَـدان را، به دین خدای آوریم
زایش و گسترش دین بهی:
چو یک چند سالان، برآمد برین / درختی پدید آمد، اندر زمین
در ایوان گشتاسپ، بر سوی کاخ / درختی گشن بود، بسیار شاخ
همه برگ وی، پند و بارش، خرد / کسی، کو خرد پرورد، کی مـُرَد
خجسته پی و نام او زردهـُـشت / که آهرمن بدکنش، را بکـُـشت
به شاه کیان گفت، پیغمبرم / سوی تو، خرد رهنمون آورم
ز گوینده، بپذیر، به دین اوی / بیاموز ازو، راه و آیین اوی
بیاموز آیین و دین بهی/ که بیدین، ناخوب باشد، مهی
زیارتگاه سرو ِ کـَـشمـَرو - پرستشگاه یا آتشکده ی آذر برزین:
فرستاد هرسو، به کشور پیام / که چون سرو کشمر، به گیتی کدام
ز مینو فرستاد، زی من خدای / مرا گفت زینجا، به مینو گرای
کنون هرک، این پند من بشنوید / پیاده، سوی سرو کشمر، روید
بگیرید پند، ار دهد زردهـُـشت / به سوی بت چین، بدارید پشت
پراگنده فرمانش، اندر جهان / سوی نامداران و سوی مهان
پرستشکده گشت، زان سان که پشت / ببست اندرو، دیو را، زردهشت
پس آزاده گشتاسپ، برشد به گاه / فرستاد، هرسو به کشور، سپاه
زرتشت، گنبد بر آتشکده ی آذر برزین بنا می نهد:
پراگنده اندر جهان، موبدان / نهاد از بر آذران، گنبدان
ارجاسب، شاه توران( چین )، دین زردشت را نمی پذیرد:
*گزیتش بدادند، شاهان، همه / نشستند، دل، نیکخواهان، همه
« مگر شاه ارجاسپ، توران خدای» / که دیوان بدندی، به پیشش، به پای
زردشت، از دید ارجاسب، خاقان چین:
یکی جادو آمد، به دین آوری / به ایران، به دعوی پیغمبری
همی، گوید از آسمان آمدم / ز نزد خدای جهان آمدم
خداوند را، دیدم اندر بهشت / من این زند و استا، همه، زو نوشت
بدوزخ درون، دیدم آهرمنا / نیارستمش گشت، پیرامنا
گر او، گر فرستادم از بهر دین / بیارای، گفتا به دانش، زمین
بیعت نکردن ارجاسب:
سپاه پراگنده، باز آوریم / یکی خوب لشکر، فراز آوریم
به ایران شویم، از پس کار اوی / نترسیم از آزار و پیکار اوی
برانیمش، از پیش و خوارش کنیم / ببندیم و زنده، به دارش کنیم
............................................................................................
پ ن:
* گزیت، مالیات، باژ و ساو، جزیه
بهادر امیرعضدی
و.ک(341)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
کشته شدن، بهای برگشتن از دینِ بهی
***
اپیدمی" ِ جان ستان ِ مرگ، سزای برگشتن از دین
***
نشاید کزین کم کنیم ار فزون / که زرتشت گوید به زند اندرون -
که هرکس که برگردد از دین پاک / ز یزدان ندارد به دل بیم و باک -
به سالی همی داد بایدش پند / چو پندش نباشد ورا سودمند -
ببایدش کشتن به فرمان شاه / فکندن تن پر گناهش به راه -
زمان هرمزد نوشیروان، حین بحث و "دیالوگی" بین مشاوران ستادی (شهران گراز، زاد فرخ، خراسان، خزروان خسرو، سنباد و بابوی گرد ِ ارمنی) در باره ی نحوه ی مقابله با ساوه شاه در در گیری محتمل ِآتی، بین خراسان و شهران گراز، ختلاف بالا میگیرد.
خراسان، در پاسخ شهران گراز، از گفته های زرتشت در زند و اوستا "کد" می آورد.
خراسان ِ سپهبد:
ولیکن یکی داستانست نغز / اگر بشنود مردم پاک مغز -
که زردشت گوید به استا و زند / که هرکس که از کردگار بلند -
بپیچد، به یک سال پندش دهید / همان مایه ی سود مندش دهید -
سر سال اگر باز ناید به راه / ببایدش کشتن به فرمان شاه -
خراسان بگفت این و لب راببست / بیامد بجایی که بودش نشست –
زاد فرخ گفته ی خراسان را به چالش میکشد:
سخن گفت پس زاد فرخ بداد / که ای نامداران فرخ نژاد -
شنیدم سخن گفتن مهتران / که هستند ز ایران گزیده سران -
نخستین سخن گفتن بنده وار / که تا پهلوانی شود شهریار -
خردمند نپسندد این گفت وگوی / کزان کم شود مرد راآب روی -
خراسان سخن برمنش وار گفت / نگویم که آن با خرد بود جفت -
بهرام شاه، برانگیخته و خشمگین، سخنان ِ مشاوران ستادی را بر نمی تابد و بر آنان نهیب میزند:
چنین گفت کانکو ز جای نشست / برآید بیازد به شمشیر دست -
ببرم هم اندر زمان دست اوی / هشیوار گردد سر مست اوی -
بگفت این و از پیش آزادگان / بیامد سوی گلشن شادگان -
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن/ همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن –
منوچهر نیز از "مرگ، سزای برگشتن از دین می گوید :
هر آنکس، که در هفت کشور زمین / بگردد ز راه و بتابد ز دین -
نماینده ی رنج ِ درویش را / زبون داشتن مردم ِ خویش را -
برافراختن سر به بیشی و گنج / به رنجور مردم نماینده رنج -
"همه، نزد ِ من، سر به سر، کافرند / وز آهرمن ِ بد کنش، بدترند" -
"هر آن کس، که او جز برین دین بود / ز یزدان و از منش، نفرین بود" -
وزان پس، به شمشیر یازیم دست / کنم سر به سر، کشور و مرز، پست -
بهادر امیرعضدی
960821
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
"مانیفست" یا "کلام اول و آخر" گوهر بار حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان
کسرا انوشیروان:
هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی -
***
موبد،
دگر گفت کان کو ز راه گزند / بگردد بزرگست و هم ارجمند -
چنین داد پاسخ که کردار بد / بسان درختیست با بار بد -
اگر نرم گوید زبان کسی / درشتی به گوشش نیاید بسی -
بدان کز زبانست گوشش به رنج / چو رنجش نجویی سخن را بسنج -
همان کم سخن مرد خسروپرست / جز از پیش گاهش نشاید نشست -
دگر از بدیهای نا آمده / گریزد چو از دام مرغ و دده -
سه دیگر که بر بد توانا بود / بپرهیزد ار ویژه دانا بود -
نیازد به کاری که ناکردنیست / نیازارد آن را که نازردنیست -
نماند که نیکی برو بگذرد / پی روز نا آمده نشمرد –
961016
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
"مانیفست" یا "کلام اول و آخر" حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان
کسرا انوشیروان:
هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی -
***
بزرگمهر دانشور:
فروتن بود شه، که دانا بود / به دانش، بزرگ و توانا بود -
هرآنکس که او کرده ی کردگار / بداند، گذشت از بد روزگار -
پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند -
بپرهیزد از هرچه نا کردنی ست / نیازارد آنکسی که نیازردنی ست –
950519
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
"مانیفست" یا "کلام اول و آخر" حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان
کسرا انوشیروان:
هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی -
***
موبد،
دگر گفت کز بار آن میوه دار / که دانا بکارد به باغ بهار -
چه سازیم تا هر کسی بر خوریم / وگر سایه ی او به پی بسپریم -
چنین داد پاسخ که هر کو زبان / ز بد بسته دارد نرنجد روان -
کسی را نَدَرد به گفتار پوست / بوَد بر دل انجمن نیز دوست -
همه کار دشوارش آسان شود / ورا دشمن و دوست یکسان شود -