برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه - ۳

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه  - ۳

***

شاهنامه، تنها ویترین گیر و دار و کُشت و کُشتار که به نوعی از ملزومات کشور گشایی و سرحد داری حکومتگرانست، نیست. رنگین کمانی از بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین نیز هست، که در جای جای شاهنامه و به وفور دیده می شوند.

شاهنامه ی حکیمِ طوس، « همه خنجر و تیر و گرز وکمان / نباشد سراسر همه بی گمان » -  ( بخش سوم )

***

جدال روزبا شب:

چو پیراهن شب بدرید ماه / نهاد از بر چرخ پیروزه‌گاه -

 طلایه پراگند بر گرد دشت / چو زنگی درنگی شب اندر گذشت - 

پدید آمد آن خنجر تابناک / بکردار یاقوت شد روی خاک -


جلوه گری ستارگان:

جهان چون ز شب رفته دو پاس گشت / همه روی کشور پر الماس گشت  - 


حجب ماه در پیشگاه خورشید:

چو خورشید بنمود رخشان کلاه / چو سیمین سپر دید رخسار ماه -

 بترسید ماه از پی گفت و گوی / بخم اندر امد بپوشید روی  -


بهادر امیرعضدی

بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه - ۲

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه  - ۲

***

شاهنامه، تنها ویترین گیر و دار و کُشت و کُشتار که به نوعی از ملزومات کشور گشایی و سرحد داری حکومتگرانست، نیست. رنگین کمانی از بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین نیز هست، که در جای جای شاهنامه و به وفور دیده می شوند.

شاهنامه ی حکیمِ طوس، « همه خنجر و تیر و گرز وکمان / نباشد سراسر همه بی گمان » -  ( بخش دوم )

***

افسار گسیختن خورشید:

چو خورشید زان چادر قیرگون / غمی شد بدرید و آمد برون -


تبختر خورشید:

چو خورشید تابنده بنمود تاج / بگسترد کافور بر تخت عاج –


جلوه فروشی خورشید:

چو بگذشت نیمی ز گردان سپهر / درخشنده خورشید بنمود چهر  -

چو خورشید تابنده بفراخت تاج / زمین شد به کردار دریای عاج  - 

چو خورشید پیدا شد از پشت زاغ / برآمد به کردار زرین چراغ


بهادر امیرعضدی


بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه - ۱


برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه  - ۱

***

شاهنامه، تنها ویترین گیر و دار و کُشت و کُشتار که به نوعی از ملزومات کشور گشایی و سرحد داری حکومتگرانست، نیست. رنگین کمانی از بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین نیز هست، که در جای جای شاهنامه و به وفور دیده می شوند.

شاهنامه ی حکیمِ طوس، « همه خنجر و تیر و گرز و کمان / نباشد سراسر همه بی گمان » -  ( بخش اول )

*** 

در هزار بیتِ دقیقی، تنها دو بیت، یکی در وصفِ سپیده و یکی در توصیفِ سرخنای غروب می بینیم. 

دقیقی:

 چو از کوهساران سپیده دمید / فروغ ستاره ببد ناپدید - 

 و

چو اندر شکست آن شب تیره گون / به دشت و بیابان فرو خورد خون - 

 

ولی تراوش های نغز و نابِ روح مخملین و "شاعرانه" ی حکیم طوس، در جای جای شاهنامه موج می زند. شاهنامه، سرشار ست از بیت هایی در وصفِ سر زدن سپیده (شبگیر )، وصف شفق(سرخنای غروب)، جان دادنِ روز، کرشمه ی شب، تبختر روز، خفقان شب و ... 

 

شب، سکوت، شعر

سر آغاز داستان بیژن و منیژه:  

شبی چون شبه، روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر -

 دگرگونه آرایشی کرد ماه / بسیچ گذر کرد بر پیشگاه - 

شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و و دل کرده تنگ -

 ز تاجش سه بهره شده لا‍‍ژ‍ورد / سپرده هوا را به زرنگار، گرد -

 سپاه شب تیره بر دشت و راغ / یکی فرش گسترده از پر زاغ -

 نموده ز هر سو بچشم اهرمن / چو مار سیه باز کرده دهن -

 چو پولاد زنگار خورده سپهر / تو گفتی بقیر اندر اندود چهر -

 فرو ماند گردون گردان بجای / شده سست خورشید را دست و پای - 

سپهر اندر آن چادر قیر گون / تو گفتی شدستی بخواب اندرون - 

جهان از دل خویشتن پر هراس / جرس بر کشیده نگهبان پاس - 

نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد -

 نبد هیچ پیدا نشیب و فراز / دلم تنگ شد زان شب دیر باز -


بهادر امیرعضدی

(53) - اصطلاح ِ چو خواهی کُلَه، سر ترا آورد، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

(53) - اصطلاح ِ چو خواهی کُلَه، سر ترا آورد، در شاهنامه ی فردوسی

***

اصطلاحِ چو خواهی کُلَه، سر ترا آورد.

***

ازش کلاه میخان، میره سر میاره:

پس آنگه سر ِ  یک رمه بی‌گناه / به خاک اندر آرد ز بهر کلاه -   

بهادر امیرعضدی

خون در کف رستمِ نوزاد

و.ک(298)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

خون در کف رستمِ نوزاد.

***

معروفست، زمانی که رستم زاده شد قطره ای خون در مشت نهان داشت. شاید اشاره به این چند بیت شاهنامه دارد : 

چنین گفت رستم به دستان سام / که من نیستم مرد آرام و جام  -

 چنین یال و این چنگهای دراز / نه والا بود پروریدن به ناز -

  « یکی ابر دارم به چنگ اندرون / که همرنگ آبست و بارانش خون » -


بهادر امیرعضدی