و.ک(308,2)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر، جویای شگفتیهای جهان، در شاهنامه - ۲
***
رَدّ پیشینه ی "اسکندر" ، "چشمه ی آب حیوان" و "خضر"، در آثار حافظ ، مولانا سعدی و صائب تبریزی، به شاهنامه ی فردوسی می رسد.
***
"سکندر" بپرسید از سرکشان / که ایدر چه دارد شگفتی نشان -
چنین گفت با او یکی مرد پیر / که ای شاه نیک اختر و شهرگیر -
یکی آبگیرست زان روی شهر / کزان آب کس را ندیدیم بهر -
چو خورشید تابان بدانجا رسید / بران ژرف دریا شود ناپدید -
پس چشمه در، "تیره گردد جهان" / شود آشکارای گیتی نهان -
وزان جای تاریک چندان سخن / شنیدم که هرگز نیاید به بن -
خرد یافته مرد یزدان پرست / بدو در "یکی چشمه گوید که هست" -
گشاده سخن مرد با رای و کام / "همی آب حیوانش خواند به نام" -
چنین گفت روشن دل پر خرد / که "هرک آب حیوان خورد کی مرد" -
ز فردوس دارد بران چشمه راه / بشوید برآن تن بریزد گناه –
فرود آمد و بامداد پگاه / به نزدیک آن چشمه شد بی سپاه -
که دهقان ورا نام حیوان نهاد / چو از بخشش پهلوان کرد یاد -
سپه را بران شارستان جای کرد / یکی پیش رو چست بر پای کرد
ورا اندر آن، "خضر" بُد رای زن / سر نامداران آن انجمن
.........................................................................................
حافظ:
"آب حیوان" تیره گون شد "خضر" فرخ پی کجاست / خون چکید از شاخ گل ابرِ بهاران را چه شد -
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده / صد "چشمه آب حیوان" از قطره سیاهی -
گرت هواست که با "خضر" همنشین باشی / نهان ز چشم "سکندر" چو آب حیوان باش -
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است / قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج -
مولانای رومی:
آب حیوان که نهفتهست و در آن تاریکیست / پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود -
سعدی:
ترسم که به عاقبت بماند / در چشم سکندر آب حیوان -
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت / نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی -
صائب تبریزی:
شاهی و عمرِ ابد هر دو به یک کس ندهند / ای سکندر، طمع از چشمهٔ حیوان بردار -
و.ک(308,1)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسکندر، جویای شگفتی های جهان، در شاهنامه - ۱
***
رَدّ پیشینه ی "صورِ اسرافیل"، در آثار مولانا ، خاقانی و انوری و جامی در شاهنامه ی فردوسی.
***
سکندر چو بشنید شد سوی کوه / به دیدار، بر تیغ شد بی گروه –
"سرافیل" را دید "صوری" به دست / بر افراخته سر ز جای نشست -
پر از باد لب، دیدگان پر ز نم / که فرمان یزدان کی آید که دم -
چو بر کوه روی سکندر بدید / چو رعد خروشان فغان بر کشید -
که ای بنده ی آز چندین مکوش / که روزی به گوش آیدت یک خروش -
که چندین مرنج از پی تاج و تخت / به رفتن بیارای و بر بند رخت –
اسکندر و چندی از ملزمانش از کوه پایین آمده به شب میخورند . و ندایی از کوه شنیده می شود که، هرکه از دامنه سنگ بر دارد پشیمان شود . وانکس نیز بر ندارد پشیمان تر . گروهی سنگهای برداشته شده را عبث پنداشته پشیمان میشوند و گروهی از کاهلی، بر زمینشان می ریزند . و گروهی حملشان می کنند:
یکی برد زان سنگ و دیگر نبرد / یکی دیگر از کاهلی داشت خرد -
تا همگی به روشنایی روز می خورند:
چو از آب حیوان به هامون شدند / ز تاریکی راه بیرون شدند –
آنگاه، آستین و آستر و برهایشان را کاویدند:
بجستند هر کس بر و آستی / پدیدار شد کژی و کاستی -
کنار یکی پر ز یاقوت بود / یکی را پر از گوهر نابسود -
پشیمان شد آنکس که کم داشتی / زبرجد چنان خار بگذاشتی -
پشیمان تر انکس که خود بر نداشت / ازان گوهر پر بها سر بگاشت -
..............................................................................
پادشاهی اسکندر بخش ۳۵
مولانای رومی:
چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی / دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا –
دگرباره جهان پر شد ز بانگ صور اسرافیل / امین غیب پیدا شد که جان را زاد و بود آمد -
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما / زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان-
خاقانی:
خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل / غریو سبحهٔ رضوان و زیور حورا -
انوری:
به صدا و ندای اسرافیل / که منادی و منهی حشرست -
جامی:
سخن آواز پر جبریل است / روحبخش دم اسرافیل است -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبوغِ اعجاب انگیز، در ناب گویی فردوسی، همراه با ( تجسمِ حالت و کنش):
نمک « بر پراکند و ببرید و خورد» / نظاره برو بر، سرافراز مرد –
« هنر، هم خرد، هم بزرگیم هست / سواری و مردی و نیروی دست » -
مرا « دید، برجست » و یاوه نگفت / دو گوشم، « بکند و همانجا بخفت » -
ز گفتار او تیز شد مرد هوش/"بجست و گرفتش" یکایک دو گوش-
" بیفشرد و برکند هر دو ز بن/نگفت از بد و نیک با او سخن "-
و.ک(309)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
گشتاسب و قبای چوپانی و آهنگری و جامه ی زربفتِ رومی در هیئت دبیران
***
قبای چوپانی و آهنگری بیشتر به قد و قواره و تن پیلوار و یال و کوپال گشتاسب می برازد تا جامه ی زربفتِ رومی در هیئت دبیران:
چو در شهر آباد چندی بگشت / ز ایوان به دیوان قیصر گذشت -
به اسقف چنین گفت کای دستگیر / ز ایران یکی نامجویم دبیر -
بدین کار باشم ترا یارمند / ز دیوان کنم هرچ آید پسند -
دبیران که بودند در بارگاه / همی کرد هریک به دیگر نگاه -
این چنگ و این پنجه های پولادین، "کِلک و قرطاس" را در هم همی بپیچانند. این بر و بازو را کمان و کمند درخورست:
«کزین، کلکِ پولاد گریان شود / همان روی قرطاس بریان شود» -
یکی باره باید به زیرش بلند / به بازو کمان و به زین بر کمند -
به آواز گفتند ما را دبیر / زیانست پیش آمدن ناگزیر -
چو بشنید گشتاسپ دل پر ز درد / ز دیوان بیامد دو رخساره زرد -
یکی باد سرد از جگر برکشید / به نزدیک چوپان قیصر رسید -
جوانمرد را نام نستاو* بود / دلیر و هشیوار و با تاو بود -
به نزدیک نستاو چون شد فراز / برو آفرین کرد و بردش نماز -
نگه کرد چوپان و بنواختش / به نزدیکی خویش بنشاختش -
شد آن دردها بر دلش بر گران / بیامد به بازار آهنگران -
بدو گفت آهنگر ای نیکخوی / چه داری به دکان ما آرزوی -
چنین داد پاسخ که ای نیکبخت / نپیچم سر از پتک وز کار سخت -
مرا گر بداری تو یاری کنم / برین پتک و سندان سواری کنم -
چو بشنید بوراب** زو داستان / به یاری او گشت همداستان -
به گشتاسپ دادند پتکی گران / برو انجمن گشته آهنگران -
بزد پتک و بشکست سندان و گوی / ازو گشت بازار پر گفت وگوی –
بهادر امیرعضدی
.........................................................................
نستاو*: چوپان قیصر، که مسیرِ راهیابی گشتاسب را به بارگاه قیصر، هموار کرد.
بوراب **: آهنگر رومی که گشتاسب بر سندان او کوبید و آنرا به دو نیم کرد:
گشتاسب،
شد آن درد ها بر دلش بر گران/بیامد به بازار آهنگران -
یکی نامور بود بوراب نام / پسندیده آهنگری شادکام -
همی ساختی نعل اسبان شاه/بر قیصر اورا بدی پایگاه –
بهادر امیرعضدی
و.ک(310)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرو ِ کَشمَر در شاهنامه
***چراکش نخوانی نهال بهشت / که شاه کیانش به کشمر بکشت -
بهادر امیرعضدی