برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند لهراسب به گشتاسب و پاسخ گزنده ی گشتاسب به بیگانه نوازی* لهراسب

و.ک(315)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

پند لهراسب به گشتاسب و پاسخ گزنده ی گشتاسب

***

پند لهراسب به گشتاسب: 

چو اندرز کیخسرو آرم به یاد / تو بشنو نگر سر نپیچی ز داد -

  مرا گفت بیدادگر شهریار / یکی خو بود پیش باغ بهار -

 که چون آب باید به نیرو شود / همه باغ ازو پر ز آهو شود - 

جوانی هنوز این بلندی مجوی / سخن را بسنج و به اندازه گوی - 


و پاسخ گزنده ی گشتاسب:

چو گشتاسب بشنید شد پر ز درد/بیامد ز پیش پدر گونه زرد-

 همی گفت بیگانگان را نواز*/ چنین باش و با زاده هرگز مساز –


بیگانه نوازی* لهراسب:
به کاوسیان بود لهراسپ شاد/همیشه ز کیخسروش بود یاد-
همی ریخت زان درد گشتاسپ خون/همی گفت هرگونه با رهنمون-
همی گفت هرچند کوشم به رای/نیارم همی چارهٔ این به جای-

گشتاسب:
 بدو گفت گشتاسپ کای نامجوی/ندارم به پیش پدر آبروی-
  به کاوسیان خواهد او نیکوی/بزرگی و هم افسر خسروی-

و

چو تنها شوم ننگ دارم همی/ز لهراسپ دل تنگ دارم همی-
دل او به کاوسیانست شاد/نیاید گذر مهر او بر نژاد-


بهادر امیرعضدی

ریشه ی باورِ « طلسم آهن » و تاراندن آل، از بالین زن زائو

و.ک(316)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ریشه ی باورِ « طلسم آهن » و تاراندن آل، از بالین زن زائو 

***

ایام قدیم، رسم و اعتقاد بر این بود که برای دور کردن و فراری دادن « آل »، از زن زائو، و تضمین سلامت و زنده ماندن نوزاد، زیر بالین زن زائو، شمشیر، خنجر، چاقو یا هر چیز برنده ی آهنی بگذارند . این رسم هنوز نیز در روستاهای ما بر قرارست و در شهر های (شیراز و فارس) نیز در قالب رسمِ "لول اندازون"، جان سختی میکند. ریشه ی این باور، به آیین زرتشتی پیشینیان ما بر میگردد.


زرتشت برای دفع بلا از اسفندیار، بازو بندی آهنین به بازوی اسفندیار می بندد :

یکی نغز « پولاد »، زنجیر داشت / نهان کرده از « جادو »، آژیر داشت – 

به بازوش، در بسته بد، زردهشت / بگشتاسب، آورده بود، از بهشت –

بدان « آهن »، از جان اسفندیار / نبردی گمانی به بَد، روزگار – 

بینداخت زنجیر، در گردنش / بران سان که نیرو ببرد از تنش - 


اسفندیار برای نجات خواهرانش که در رویین دژ، اسیر و در بند ارجاسب هستند، بایستی از هفت خوان بگذرد . کارایی این طلسم آهنین، در خوان چهارمِ اسفندیار،خود را می نمایاند و « قضا و بلا » را از اسفندیار، در مواجهه با پیر زن جادو، دفع می کند:

به بالا چوسرو و چو خورشید روی / فرو هشته از مشک تا پای موی –

بسان یکی ترک شد خوبروی / چو دیبای چینی، رخ، از مشک، موی –

بیامد به نزدیک اسفندیار / نشست از بر سبزه و جویبار –

زن جادو از خویشتن شیر کرد / جهانجوی آهنگ شمشیر کرد –

بدو گفت: بر من نیاری گزند / اگر آهنین کوه، گردی بلند – 

بیارای زان سان که هستی، رُخـَـت / به شمشیر یازم کنون، پاسخت - 


طلسم آهنین اسفندیار، جادوی رخ زیبا و اندام برازنده و دروغین زن جادو را محو می کند و چهره ی راستین زن جادو را عریان می سازد : 

به « زنجیر »، شد گنده پیری تباه / سر و موی، چون برف و رنگی سیاه – 

یکی تیز خنجر، بزد بر سرش / مبادا که بینی سرش،بر برش –

چو جادو بمرد، آسمان تیره گشت / بران سان که چشم، اندران خیره گشت - 

بهادر امیرعضدی

بازور، و افسون ِ بارش ِ برف و بوران بر سر سپاه ایران

و.ک(317)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

بازور، و  افسون ِ  بارش ِ  برف و بوران بر سر سپاه ایران

***

بازورِ جادو در شاهنامه

***

با زور، به دستور پیران ویسه، با افسون برف و بوران بر سر سپاه ایران می پراکند و دست و بازوی سپاهیان ایران را از گردش ابزار نبرد باز میدارد: 

ز ترکان یکی بود با زور نام / به افسون به هر جای گسترده کام -

 بیاموخته کژی و جادوی / بدانسته چینی و هم پهلوی -

 چنین گفت پیران بافسون پژوه / کز ایدر برو تا سر تیغ کوه -

 یکی برف و سرما و باد دمان / بریشان بیاور هم اندر زمان -

 چو بازور در کوه شد در زمان / برآمد یکی برف و باد دمان -

 همه دست آن نیزه‌داران ز کار / فروماند از برف در کارزار -

 وزان پس برآورد هومان غریو / یکی حمله آورد برسان دیو -

 بکشتند چندان ز ایران سپاه /  که دریای خون گشت آوردگاه -

 در و دشت گشته پر از برف و خون / سواران ایران فتاده نگون -

   

کشته به دست رهام*:

 چو رهام نزدیک جادو رسید / سبک تیغ تیز از میان برکشید - 

بیفگند دستش بشمشیر تیز / یکی باد برخاست چون رستخیز -

 ز روی هوا ابر تیره ببرد / فرود آمد از کوه رهام گرد -

 یکی دست ِ  با زور  ِ  جادو به دست / به هامون شد و بارگی برنشست -

 هوا گشت زان سان که از پیش بود / فروزنده خورشید را رخ نمود -

.......................................................................................

پ ن:

*رهام، پسر گودرز کشوادگان


پند های شاهنامه فردوسی - بخش (91)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (91) 
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***

جهان چون بزاری برآید همی / بد و نیک روزی سر آید همی - 

چو بستی کمر بر در راه آز / شود کار گیتیت یکسر دراز -

 به یک روی جستن بلندی، سزاست / اگر در میان دم اژدهاست -

  و دیگر که گیتی ندارد درنگ / سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ - 

پرستنده آز و جویای کین / به گیتی زکس نشنود آفرین -

 چو سرو سهی گوژ گردد به باغ / بدو بر شود تیره روشن چراغ -

 کند برگ پژمرده و بیخ سست / سرش سوی سوی پستی گراید نخست -

 بروید ز خاک و شود باز خاک / همه جای ترس ست و تیمار و باک -

 سر مایه ی مرد، سنگ و خرد / ز گیتی، بی آزاری اندر خورد -

 در دانش و آنگهی راستی / گر این دو نیابی روان کاستی -

 اگر خود بمانی به گیتی دراز / ز رنج تن آید به رفتن نیاز - 

یکی ژرف دریاست بن ناپدید / در گنج رازش ندارد کلید -

 اگر چند یابی فزون بایدت / همان خورده یک روز بگزایدت -

 سه چیزت بباید کزان چاره نیست / وزو بر سرت نیز بیغاره نیست -

 خوری گر بپوشی و گر گستری / سزد گر به دیگر سخن ننگری -

 چو زین سه گذشتی همه رنج و آز / چه در آز پیچی چه اندر نیاز -

 چو دانی که بر تو نماند جهان / چه پیچی تو زان جای نوشین روان - 

بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی –


بهادر امیرعضدی


شطرنج در شاهنامه – بخش ( 3 )

و.ک(318,3)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

شطرنج در شاهنامه – بخش ( 3 ) 

***

«بیآرام تا گردش رزمگاه / نمایم تو را کار شاه و سپاه» -

  شطرنج، حدیث  و بازسازی جَوّ رزم طلخند ِ مای و گو ِ جمهور، از زبان گُوِ جمهور، برای مادرِ جگر سوخته اش


شطرنج، نماد و نمایشِ رزم دو برادر، طلخند و گُو و کشته شدنِ طلخند به دست گُو:   

ز شطرنج طلخند بد آرزوی / گُو، آن شاه آزاده و نیکخوی -

 همی کرد مادر ببازی نگاه / پر از خون دل از بهر طلخند شاه -

 نشسته شب و روز پر درد وخشم / ببازی شطرنج داده دو چشم -

 همه کام و رایش به شطرنج بود / ز طلخند جانش پر از رنج بود -

 همیشه همی ریخت خونین سرشک / بران درد شطرنج بودش پزشک -

 بدین گونه بُد تا چمان و چران / چنین تا سر آمد برو بر زمان -  


بهادر امیرعضدی