و.ک(321)
960231
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جایگاه واژه ی خرد در شاهنامه
***
حکیم بزرگ طوس، فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست .
حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها،(جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد .
فردوسی برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد .
***
به نام خداوند جان و « خرد » / کزین برتر اندیشه برنگذرد -
« خرد » گر، سخن برگزیند همی / همان را گزیند که بیند همی -
« خرد » بهتر از هر چه ایزد بداد / ستایش « خرد » را به از راه داد -
« خرد » رهنمای و خرد دلگشای / « خرد » دست گیرد به هر دو سرای -
« خرد » تیره و مرد روشن روان / نباشد همی شادمان یک زمان -
« خرد » را و جان را که یارد ستود / و گر من ستایم که یارد شنود -
« خرد » چشم جانست چون بنگری / تو بیچشم شادان جهان نسپری -
« خرد » باید و دانش و راستی / که کژی بکوبد در کاستی -
« خرد » همچو آبست و دانش زمین / بدان کاین جدا و آن جدا نیست زین -
« خرد » گیر کآرامش جان تست / نگهدار گفتار و پیمان تست -
« خرد » افسر شهریاران بود / همان زیور نامداران بود -
« خرد »مرد را خلعت ایزدیست / سزاوار خلعت نگه کن که کیست -
« خرد » را مه و خشم را بنده دار / مشو تیز با مرد پرهیزکار -
« خرد » دارد ای پیر، بسیار نام / رساند « خرد » پادشا را به کام -
یکی مهر خوانند و دیگر وفا / «خرد» دور شد درد ماند و جفا -
« خرد » چون بود با دلاور به راز / به شرم و به پوزش نیاید نیاز -
« خرد » مرد را خلعت ایزدیست / ز اندیشه دورست و دور از بدیست -
هنرمند کز خویشتن در شگفت / بماند، هنر زو نباید گرفت -
« خرد » باید و نام و فر و نژاد / بدین چار گیرد سپهر از تو یاد -
و.ک(322)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهرام چوبینه و خرافه و جادو -
***
طمع و طعم شیرین و فریبنده ی فراورده ی نیرنگ و دسیسه، به مذاق بهرام چوبینه، خوش نمی آید و حاصل خرافه و جادو را بر نمی تابد.
بهرام، یکی از سپاهیان گم شده ی بهرام چوبینه، با اسیری ترک تبار و زشت رو، سر می رسد:
ابا سرخ ترکی بد او گربه چشم / تو گفتی دل آزرده دارد بخشم -
بهرام چوبینه، به اسیر ترک:
از آن پس بپرسیدش از ترک زشت / که ای دوزخی روی دور از بهشت -
چه مردی و نام و نژاد تو چیست / که زاینده را بر تو باید گریست -
چنین داد پاسخ، من جادوام / ز مردی و از مردمی یک سو ام -
هران کس که سالار باشد به جنگ / به کار آیمش، چون بود کار تنگ -
اگر یابم از تو به جان زینهار / یکی پر هنر یافتی دستوار -
چو بشنید بهرام و اندیشه کرد / دلش گشت پر درد و رخساره زرد -
زمانی همی گفت کین روز جنگ / به کار آیدم چون شود کار تنگ -
زمانی همی گفت بر ساوه شاه / چه سود آمد از جادویی بر سپاه -
همه نیکویی ها ز یزدان بود / کسی را کجا بخت خندان بود -
بفرمود از تن بریدن سرش / جدا کرد جان از تن بی برش -
چو او را بکشتند بر پای خاست / چنین گفت کای داور داد و راست -
بزرگی و پیروزی و فرهی / بلندی و نیروی شاهنشهی -
نژندی و هم شادمانی ز تست / انوشه، دلیری، که راه تو جست -
بهادر امیرعضدی
و.ک(323)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« اصلاحات ارضی » کسرا انوشیروان و مالیات بستن بر حاصلِ کشت و زرع کشاورزان:
شدند انجمن بخردان و ردان / بزرگان و بیداردل موبدان –
همه پادشاهان شدند انجمن / زمین را ببخشید و بر زد رسن –
گزیتی* نهادند بر یک درم / گر ایدون که دهقان نباشد دژم –
کسی را کجا تخم گر چارپای / به هنگام ورزَش نبودی بجای –
ز گنج شهنشاه برداشتی / وگرنه زمین خوار بگذاشتی –
بنا کِشته اندر نبودی سخن / پراگنده شد رسمهای کهن –
گزیت رِز بارور شش درم / به خرما ستان بر همین بُد رقم –
ز زیتون و جوز و ز هر میوه دار / که در مهرگان شاخ بودی ببار –
ز ده بن درمی رسیدی به گنج / نبوید جزین تا سر سال رنج –
وزین خوردنیهای خردادماه / نکردی به کار اندرون کس نگاه –
کسی کش درم بود و دهقان نبود / ندیدی غم رنج و کشت و درود –
بر اندازه از ده درم تا چهار / بسالی ازو بستدی کاردار –
کسی بر کدیدر نکردی ستم / به سالی به سه بهره بود این درم –
گزارنده بودی به دیوان شاه / ازین باژ بهری به هر چار ماه –
دبیر و پرستنده ی شهریار / نبودی به دیوان کسی زین شمار –
گزیت و خراج آنچ بد نام برد / بسه روز، نامه به موبد سپرد –
…………………………………………………………................
پ ن:
* گزیت: مالیات
و.ک(324)
960312
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
میزان بهره مالکانه ی اردشیر ساسان، شاپور اردشیر، قباد و انوشیروان.
***
و.ک(020)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
شاهپور سوم و نکوهش دروغگویی:
چنین گفت کای نامور بخردان / جهاندیده و رای زن موبدان -
بدانید کان کس که گوید دروغ / نگیرد ازین پس بر ما فروغ –
دروغ از بر ما نباشد ز رای / که از رای باشد بزرگی به جای –
همان مر تن سفله را دوستدار / نیابی به باغ اندرون چون نگار –
سری را کجا مغز باشد بسی / گواژه * نباید زدن بر کسی –
زبان را نگهدار باید بدن / نباید روان را به زهر آژدن –
که بر انجمن مرد بسیار گوی / بکاهد به گفتار خود آب روی –
اگر دانشی مرد راند سخن / تو بشنو که دانش نگردد کهن –
دل مرد مطمع بود پر ز درد / به گرد طمع تا توانی مگرد –
دو گیتی بیابد دل مرد راد / نباشد دل سفله یک روز شاد –
بدین گیتی او را بود نام زشت / بدان گیتی اندر نیابد بهشت -
دو گیتی نیابد دل مرد لاف / که بپراگند خواسته بر گزاف –
ستوده کسی کو میانه گزید/ تن خویش را آفرین گسترید –