برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

فلسفه ی وجودی و جهانبینی فردوسی - بخش (2) - انسانمداری

و.ک(344,2) 

970128

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فلسفه ی وجودی و جهانبینی فردوسی - بخش (2) - انسانمداری
***
دستیابی به روح و رسالت مردمی  شاهنامه مستلزم درک و دریافت فلسفه ی و جودی و جهانبینی  فردوسی ست.
 ***
در جهان بینی فردوسی، این موارد:
  1 -  جهان بینی خردگرایانه،
  2 -  انسانمداری،
  3 -  فلسفه ی مرگ و زندگی
  4 - داد، حجم بزرگی از شاهنامه را فرا گرفته و با حساسیتی مسئولانه در سرتاسر شاهنامه با دقت تمام دنبال می شود.
و ازین میان، خط زمینه ی فردوسی در تمام عقاید و افکار و آرزوهایش، « داد » ست.
داد و داد گستری، استوارترین رکنِ بینش سیاسی- فلسفی فردوسی ست.
 ***
2 - انسانمداری فردوسی:

چـوزین بگــذری مــردم آمـد پدید  / شـــد این بنـدها را ســراسـر کلید -
سرش راست برشد چو سرو بلند / به گـــفتار خوب و خـــرد کاربند -
پذیــرنده هــوش و رای و خـرد / مـر او را دد و دام فـــرمان برد -
ز راه خــرد بـنگــری انــــــدکی / که مردم به معنی چه باشد یکی -
مگر مـردمی خیره خـوانی همی / جز این را نشـــانی ندانـی همی -
*
زمانه به مردم شد آراسته /  وزو ارج گیرد همی خواسته -
*
نخستین فطرت، پسین شمار، /  تویی خویشتن را به بازی مدار* -
.................................................................................
پ ن:
* همنوایی ِ کلام ِ فلسفی "دیده رو "، فیلسوف فرانسوی در باره انسان به پیروی از فلسفه و باور فردوسی :
 انسان کلام واحدیست  که باید با آن آغاز کرد و با آن پایان داد.

بهادر امیرعضدی

زرتشتیان، آتش پرستند؟؟

و.ک(345) 

970122

1

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

زرتشتیان، آتش پرستند؟؟

***   

به رنج ست زآهرمن، آتش پرست / نباشد برآن مرز، کس را نشست - 

چو بشنید زو شهریار جوان / سوی آتش آورد روی و روان - 

مگر هفتصد مرد آتش پرست / همه پیش آذر برآورده دست - 

 شه چینش گفتا به ایران خرام / نگهبان آتش ببین تا کدام - 

 نگر تا کرا یابی از دشمنان / از آتش پرستان و آهرمنان - 

ز آتش پرست و ز یزدان پرست/ برفتند با زیج رومی به دست - 

یکی پیر دهقان آتشپرست / که بر واژ، بَرسَم بگیرد بدست -  

بدو داد مهتر به فرمان اوی/ بر آیین آتش پرستان اوی -       

به هر برزنی در دبستان بدی / همان جای آتش پرستان بدی -  

برفتند با باژ و برسم به دست / نیایش کنان پیش آتش پرست -   

به آب و به آتش میازید دست / مگر هیربد مرد آتش پرست -  

پرستنده ی آتش زردهشت / همی رفت با باژ و برسم به مشت -   


نقطه مقابل بیت های یاد شده، به حکمِ بیت های زیرین، زرتشتیان، پاسداران و پرستاران آتش اند و نه "آتش پرست".


 زرتشتیان، آتش را نمادی از "دین ِبهی" میدانند:

چو خسرو به آب ِ مژه، رخ بشست / بر افشاند دینار، بر زَند و اُست -

به یک هفته بر، پیش ِ یزدان بُدند / مپندار کآتش پرستان بُدند -

که آتش، بدآن گاه، محراب بود / پرستنده را دیده پرآب بود - 


بسیار پیشتر، پیش از زرتشت، در عهد هوشنگ به گاه برجستن شرر از سنگ، آتش پاس داشته شده و "قبله" قرار گرفته: 

 فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل ِ سنگ، گشت از فروغ، آذرنگ -

نشد مار کشته، ولیکن ز راز / ازین طبعِ  سنگ، آتش آمد فراز - 

جهاندار، پیش ِ جهان آفرین / نیایش همی کرد و خواند آفرین - 

که او را فروغی چنین هدیه داد / همین آتش آنگاه، "قبله" نهاد -


بگفتا فروغیست این ایزدی / پرستید(*) باید، اگر بخردی - 

شب آمد برافروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه - 

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / سده نام آن جشن فرخنده کرد - 

ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار -


................................

پ ن(*):

 پرستید باید، باید پرستاری کرد، باید این آتش را پایدار نگاهداشت.

 

بباشیم بر پیش "آتش" بپای / مگر پاک "یزدان" بود رهنمای - 

نخستین بر "آتش" ستایش گرفت / "جهان آفرین" را نیایش گرفت - 


دو شاه، در یک اقلیم، نگنجد:

اگر آتش خداست، "یزدان" و "جهان آفرین" را با خدایی چه کار.

 اگر  "یزدان" و "جهان آفرین" خدایند، آتش را با خدایی چه کار.  


 در باور زرتشتیان، "یزدان" و "جهان آفرین"، متن و محور و آتش، حاشیه و نماد ِ "دین بهی" انگاشته میشود. 


بهادر امیرعضدی
***********************
پاسخ دوستی در حاشیه ی
زرتشتیان، آتش پرستند؟؟

پیوند دین و پادشاهی در شاهنامه - بخش 02 - دیدگاه بزرگمهر، در مورد پدیده ی پادشاهی و دین

و.ک(304)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

پیوند دین و پادشاهی در شاهنامه - بخش 02 - دیدگاه بزرگمهر، در مورد پدیده ی پادشاهی و دین

بپرسید موبد ز شاه زمین / سخن راند از پادشاهی و دین -

که بی دین، جهان به که بی پادشا / خردمند، باشد برین بر، گوا -

چنین داد پاسخ، که گفتم همین / شنید این سخن، مردم پاکدین -

جهاندار، بی دین، جهان را ندید / مگر، هرکسی دین دیگر گزید - 

یکی بت پرست و یکی پاکدین / یکی گفت، نفرین به از آفرین -

ز گفتار، ویران نگردد جهان / بگو، آنچ رایت بود در نهان -

هرآنگه، که شد تخت بی پادشا / خردمندی ودین، نیارد بها -


بهادر امیرعضدی


حرمت گذاشتن به موسی و آیین او در شاهنامه

و.ک(346) 

970725

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

حرمت گذاشتن به موسی و آیین او در شاهنامه

***

منوچهر - وصیت به نوذر  و توصیه به حرمت گذاشتن به موسی و آیین او. 

***

 از آن پس که بردم بسی درد و رنج / سپردم ترا تخت شاهی و گنج - 

چنان چون فریدون مرا داده بود / ترا دادم این تاج شاه آزمود - 

نشانی که ماند همی از تو باز / برآید برو روزگار دراز - 

نباید که باشد جز از آفرین / که پاکی نژاد آورد پاک دین - 

نگر تا نتابی ز دین خدای / که دین خدای آورد پاک رای - 

کنون نو شود در جهان داوری / چو موسی بیاید به پیغمبری - 

پدید آید آنگه به خاور زمین / نگر تا نیابی بر او به کین - 

بدو بگرو آن دین یزدان بود / نگه کن ز سر تا چه پیمان بود -   


بهادر امیرعضدی

(56) - اصطلاح آب پاکی بر سر ریختن، در شاهنامه ی فردوسی

970727

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

*** 

(56) - اصطلاح آب پاکی بر سر ریختن، در شاهنامه ی فردوسی

*** 

ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی 

*** 

اصطلاح آب پاکی بر سر ریختن

***

زمانی که فریدون پس از غلبه بر ضحاک دختران جمشید را در شبستان ضحاک و مورد سوء استفاده او می یابد:

 برون آورید از شبستان اوی / بتان سیه موی و خورشید روی - 

"بفرمود شستن سرانشان نخست / روانشان از آن تیرگیها بشست -

 ره داور پاک بنمودشان / ز آلودگی پس بپالودشان -

که پروردهٔ بت پرستان بدند/سراسیمه برسان مستان بدند-

پس آن دختران جهاندار جم/به نرگس گل سرخ را داده نم-

گشادند بر آفریدون سخن/که نو باش تا هست گیتی کهن-

 

*

 زمانی که سپینود دختر شنگل هندی، همسر آتی بهرام گور با هم از هند می گریزند:

 تو از هر سه دختر یکی برگزین/که چون بینمش خوانمش آفرین -

 بشد تیز بهرام و اورا بدید/ازان ماه رویان یکی برگزید -

 چو خرم بهاری سپینود نام/همه شرم و ناز و همه رای و کام -

 بدو داد شنگل سپینود را/چو سرو سهی شمع بی دود را -

نشست آن زمان شاه و لشکر بر اسپ/بیامد سوی خان آذر گشسپ-
بسی زر و گوهر به درویش داد/نیاز آنک بنهفت ازو بیش داد-

 پرستنده ی آتش زردهُشت/همی رفت با باژ و برسم به مشت -

 سپینود را پیش او برد شاه/بیاموختش دین و آیین و راه -

 "بشستش به دین به و آب پاک/ازو دور شد گرد و زنگار و خاک" -  

بهادر امیرعضدی