و.ک(344,2)
970128
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسیبهادر امیرعضدی
و.ک(345)
970122
1
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
زرتشتیان، آتش پرستند؟؟
***
به رنج ست زآهرمن، آتش پرست / نباشد برآن مرز، کس را نشست -
چو بشنید زو شهریار جوان / سوی آتش آورد روی و روان -
مگر هفتصد مرد آتش پرست / همه پیش آذر برآورده دست -
شه چینش گفتا به ایران خرام / نگهبان آتش ببین تا کدام -
نگر تا کرا یابی از دشمنان / از آتش پرستان و آهرمنان -
ز آتش پرست و ز یزدان پرست/ برفتند با زیج رومی به دست -
یکی پیر دهقان آتشپرست / که بر واژ، بَرسَم بگیرد بدست -
بدو داد مهتر به فرمان اوی/ بر آیین آتش پرستان اوی -
به هر برزنی در دبستان بدی / همان جای آتش پرستان بدی -
برفتند با باژ و برسم به دست / نیایش کنان پیش آتش پرست -
به آب و به آتش میازید دست / مگر هیربد مرد آتش پرست -
پرستنده ی آتش زردهشت / همی رفت با باژ و برسم به مشت -
نقطه مقابل بیت های یاد شده، به حکمِ بیت های زیرین، زرتشتیان، پاسداران و پرستاران آتش اند و نه "آتش پرست".
زرتشتیان، آتش را نمادی از "دین ِبهی" میدانند:
چو خسرو به آب ِ مژه، رخ بشست / بر افشاند دینار، بر زَند و اُست -
به یک هفته بر، پیش ِ یزدان بُدند / مپندار کآتش پرستان بُدند -
که آتش، بدآن گاه، محراب بود / پرستنده را دیده پرآب بود -
بسیار پیشتر، پیش از زرتشت، در عهد هوشنگ به گاه برجستن شرر از سنگ، آتش پاس داشته شده و "قبله" قرار گرفته:
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل ِ سنگ، گشت از فروغ، آذرنگ -
نشد مار کشته، ولیکن ز راز / ازین طبعِ سنگ، آتش آمد فراز -
جهاندار، پیش ِ جهان آفرین / نیایش همی کرد و خواند آفرین -
که او را فروغی چنین هدیه داد / همین آتش آنگاه، "قبله" نهاد -
بگفتا فروغیست این ایزدی / پرستید(*) باید، اگر بخردی -
شب آمد برافروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه -
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / سده نام آن جشن فرخنده کرد -
ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار -
................................
پ ن(*):
پرستید باید، باید پرستاری کرد، باید این آتش را پایدار نگاهداشت.
بباشیم بر پیش "آتش" بپای / مگر پاک "یزدان" بود رهنمای -
نخستین بر "آتش" ستایش گرفت / "جهان آفرین" را نیایش گرفت -
دو شاه، در یک اقلیم، نگنجد:
اگر آتش خداست، "یزدان" و "جهان آفرین" را با خدایی چه کار.
اگر "یزدان" و "جهان آفرین" خدایند، آتش را با خدایی چه کار.
در باور زرتشتیان، "یزدان" و "جهان آفرین"، متن و محور و آتش، حاشیه و نماد ِ "دین بهی" انگاشته میشود.
و.ک(304)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پیوند دین و پادشاهی در شاهنامه - بخش 02 - دیدگاه بزرگمهر، در مورد پدیده ی پادشاهی و دین:
بپرسید موبد ز شاه زمین / سخن راند از پادشاهی و دین -
که بی دین، جهان به که بی پادشا / خردمند، باشد برین بر، گوا -
چنین داد پاسخ، که گفتم همین / شنید این سخن، مردم پاکدین -
جهاندار، بی دین، جهان را ندید / مگر، هرکسی دین دیگر گزید -
یکی بت پرست و یکی پاکدین / یکی گفت، نفرین به از آفرین -
ز گفتار، ویران نگردد جهان / بگو، آنچ رایت بود در نهان -
هرآنگه، که شد تخت بی پادشا / خردمندی ودین، نیارد بها -
بهادر امیرعضدی
و.ک(346)
970725
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
حرمت گذاشتن به موسی و آیین او در شاهنامه
***
منوچهر - وصیت به نوذر و توصیه به حرمت گذاشتن به موسی و آیین او.
***
از آن پس که بردم بسی درد و رنج / سپردم ترا تخت شاهی و گنج -
چنان چون فریدون مرا داده بود / ترا دادم این تاج شاه آزمود -
نشانی که ماند همی از تو باز / برآید برو روزگار دراز -
نباید که باشد جز از آفرین / که پاکی نژاد آورد پاک دین -
نگر تا نتابی ز دین خدای / که دین خدای آورد پاک رای -
کنون نو شود در جهان داوری / چو موسی بیاید به پیغمبری -
پدید آید آنگه به خاور زمین / نگر تا نیابی بر او به کین -
بدو بگرو آن دین یزدان بود / نگه کن ز سر تا چه پیمان بود -
بهادر امیرعضدی
970727
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(56) - اصطلاح آب پاکی بر سر ریختن، در شاهنامه ی فردوسی
***
ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی
***
اصطلاح آب پاکی بر سر ریختن
***
زمانی که فریدون پس از غلبه بر ضحاک دختران جمشید را در شبستان ضحاک و مورد سوء استفاده او می یابد:
برون آورید از شبستان اوی / بتان سیه موی و خورشید روی -
"بفرمود شستن سرانشان نخست / روانشان از آن تیرگیها بشست -
ره داور پاک بنمودشان / ز آلودگی پس بپالودشان -
که پروردهٔ بت پرستان بدند/سراسیمه برسان مستان بدند-
پس آن دختران جهاندار جم/به نرگس گل سرخ را داده نم-
گشادند بر آفریدون سخن/که نو باش تا هست گیتی کهن-
*
زمانی که سپینود دختر شنگل هندی، همسر آتی بهرام گور با هم از هند می گریزند:
تو از هر سه دختر یکی برگزین/که چون بینمش خوانمش آفرین -
بشد تیز بهرام و اورا بدید/ازان ماه رویان یکی برگزید -
چو خرم بهاری سپینود نام/همه شرم و ناز و همه رای و کام -
بدو داد شنگل سپینود را/چو سرو سهی شمع بی دود را -
نشست آن زمان شاه و لشکر بر اسپ/بیامد سوی خان آذر گشسپ-
بسی زر و گوهر به درویش داد/نیاز آنک بنهفت ازو بیش داد-
پرستنده ی آتش زردهُشت/همی رفت با باژ و برسم به مشت -
سپینود را پیش او برد شاه/بیاموختش دین و آیین و راه -
"بشستش به دین به و آب پاک/ازو دور شد گرد و زنگار و خاک" -