970808
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درفش در شاهنامه - 6 - درفش کاویانی
***
آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستن سن
***
درفش کاویانی
***
ازان چرم کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای -
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد -
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی / به نیکی یکی اختر افگند پی -
بیاراست آن را به دیبای روم / ز گوهر بر و پیکر از زر بوم -
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش کاویانی درفش -
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه / به شاهی بسر برنهادی کلاه -
بران بی بها چرم آهنگران / برآویختی نو به نو گوهران -
ز دیبای پرمایه و پرنیان / برآن گونه شد اختر کاویان -
که اندر شب تیره خورشید بود / جهان را ازو دل پرامید بود -
و.ک(360)
970811
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
گشتاسب و تلاش در تحمیل دین بهی به زابلی ها
***
گشتاسب، پس از زندانی کردن اسفندیار در گنبدان دژ، برای گسترش دین بهی، و به نیت برانداختن باور آیینی زابلی ها رو سوی زابلستان می نهد:
به زاولستان شد به پیغمبری / که نفرین کند بر بت آزری -
و دوسال را میهمان خاندان زال میماند:
برآشفت خسرو به اسفندیار / به زندان و بندش فرستاد خوار -
خود از بلخ زی زابلستان کشید / بیابان گذارید و سیحون بدید -
به زاول نشستست مهمان زال / برین روزگاران برآمد دو سال -
970815
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
وصف "تاکتیک نظامی" آتش تهیه در شاهنامه
***
وصف "آتش تهیه" در زمان تسخیر بهمن دژ اردبیل توسط کیخسرو -
(1) :
بر انگیخت کیخسرو اسب سیاه / چنین گفت با پهلوان سپاه -
که بر دژ یکی تیر باران کنید / هوا را چو ابر بهاران کنید -
بر آمد یکی میغ بارش تگرگ / تگرگی که بر دارد از ابر مرگ -
ز دیوان بسی شد ز پیکان هلاک / بسی زهره کفته فتاده به خاک -
(2) :
وصف آتش تهیه در نبرد گشتاسب و ارجاسب:
بکردند یک تیرباران نخست/بسان تگرگ بهاران درست -
بشد آفتاب از جهان ناپدید/چه داند کسی کان شگفتی ندید -
بپوشیده شد چشمهٔ آفتاب/ز پیکانهاشان درفشان چو آب -
تو گفتی جهان ابر دارد همی/وزان ابر الماس بارد همی -
وزان گرزداران و نیزهوران/همی تاختند آن برین این بران -
و.ک(361)
970816
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جایگاه ویژه ی رستم دستان، نزد کیخسرو
***
کیخسرو خطاب به رستم:
تـوئی پـرورانــنــده تـاج و تـخـــت/فـروغ از تو گـیرد جهانـدار بـخــت -
دل چرخ در نوک شمشــــیر توسـت/سـپهر و زمان و زمیـن زیر تســت -
زمین گرد رخــش ترا چاکر ســـت/زمان بر تو چون مهربان مادر ست -
ز تیغ تو خـورشــید بریان شـــــود/ز گرز تو نـاهـیـد گـریـان شــــــود -
ز نـیـروی پـیـکان کلک تو شـــیر/ بـروز بـلا گــردد از جـنگ ســـیر -
امـید ســـپاه و ســـپهبد به تســـــت/که روشن روان بادی و تن درست -
ســرت ســبز باد و دلت شــــادمان/تــــن زال دور از بــد بــدگـمـــان -
فــلک زیر خـم کـمـنـــد تو بــــاد/ســر تـاجــداران به بـنـد تو بـــاد -
ز دینار و گـنج و ز تـاج و گــهـر/کـلاه و کمـان و کـمند و کـــمـــــر -
جهان گنج و گنجور شمشیر تست/سر سـروران جهان زیر تســـت -
و.ک(352)
970818
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نخوت و غرورِ انوشیروان، پیش پای بزرگمهر دانشور زانو میزند
***
آنجا که پادشاه "قاهر" بعد از نامهربانی ها و آزار و اذیت بی دریغ، بزرگمهر دانشور را به زندان می افکند و در مصاف با دانشمند "مقهور" کم می آورد.
***
کسری انوشیروان،
بدو گفت رو پیش دانا بگوی/کزان نامور جاه و آن آبروی -
چرا جستی از برتری کمتری/به بد گوهر و ناسزا داوری -
برزگمهر:
که حال من از حال شاه جهان/فراوان بهست آشکار و نهان -
فراوان ز پاسخ برآشفت شاه/ورا بند فرمود و تاریک چاه -
دگر باره پرسید زان پیشکار/که چون دارد آن کم خرد روزگار -
بزرگمهر،
چنین داد پاسخ بدو نیکخواه/که روز من آسان تر از روز شاه -
کسرا،
ز پاسخ بر آشفت و شد چون پلنگ/ز آهن تنوری بفرمود تنگ -
ز پیکان و زمیخ گرد اندرش/هم از بند آهن نهفته سرش -
کسرا:
بگویش که چون بینی اکنون تنت/که از میخ تیزست پیراهنت -
بزرگمهر،
چنین داد پاسخ به مرد جوان/که روزم به از روز نوشیروان -
چو برگشت و پاسخ بیاورد مرد/ز گفتار شد شاه را روی زرد -
و شاه این بار پیغام آور را با دژخیم و حمایل شمشیرش سوی بزرگمهر می فرستد.
کسرا:
که گفتی که زندان به از تخت شاه/تنوری پر از میخ و با بند و چاه -
کسرا خواستار پاسخ معقول و کرنش آلود از جانب بزرگمهر ست.
کسرا:
وگرنه که دژخیم با تیغ تیز/نماید ترا گردش رستخیز -
بزرگمهر،
بدان پاکدل گفت بوزرجمهر/که ننمود هرگز بما بخت چهر -
چه با گنج و تختی چه با رنج سخت/ببندیم هر دو به ناکام رخت -
نه این پای دارد به بگیتی نه آن/سر آید همی نیک و بد بی گمان -
ز سختی گذر کردن آسان بود/دل تاجداران هراسان بود -
خردمند و دژخیم باز آمدند/بر شاه گردن فراز آمدند -
شنیده بگفتند با شهریار/دلش گشت زان پاسخ او فگار -
و بدینسان ست که کسرا در برابر منطق متین و موقر بزرگمهر در می ماند و به زانو در می آید.
شاه غالب، مغلوبِ دانشمند ِ در بند می شود.