برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نخوت و غرورِ انوشیروان، پیش پای بزرگمهر دانشور زانو میزند

و.ک(352) 

970818

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

***

نخوت و غرورِ  انوشیروان، پیش پای بزرگمهر دانشور  زانو میزند

***

آنجا که پادشاه "قاهر" بعد از نامهربانی ها و آزار و اذیت بی دریغ، بزرگمهر دانشور را به زندان می افکند و در مصاف با دانشمند "مقهور" کم می آورد.

*** 

 کسری انوشیروان، 

بدو گفت رو پیش دانا بگوی/کزان نامور جاه و آن آبروی - 

چرا جستی از برتری کمتری/به بد گوهر و ناسزا داوری - 


برزگمهر: 

که حال من از حال شاه جهان/فراوان بهست آشکار و نهان - 


فراوان ز پاسخ برآشفت شاه/ورا بند فرمود و تاریک چاه - 

دگر باره پرسید زان پیشکار/که چون دارد آن کم خرد روزگار - 


بزرگمهر،

چنین داد پاسخ بدو نیکخواه/که روز من آسان تر از روز شاه -

 

کسرا،

ز پاسخ بر آشفت و شد چون پلنگ/ز آهن تنوری بفرمود تنگ - 

ز پیکان و زمیخ گرد اندرش/هم از بند آهن نهفته سرش - 

 

کسرا:

بگویش که چون بینی اکنون تنت/که از میخ تیزست پیراهنت - 


بزرگمهر،

چنین داد پاسخ به مرد جوان/که روزم به از روز نوشیروان - 


چو برگشت و پاسخ بیاورد مرد/ز گفتار شد شاه را روی زرد - 


و شاه این بار پیغام آور را با دژخیم و حمایل شمشیرش سوی بزرگمهر می فرستد.


کسرا:

که گفتی که زندان به از تخت شاه/تنوری پر از میخ و با بند و چاه - 


کسرا خواستار پاسخ معقول و کرنش آلود از جانب بزرگمهر ست.


 کسرا:

وگرنه که دژخیم با تیغ تیز/نماید ترا گردش رستخیز - 


بزرگمهر،

بدان پاکدل گفت بوزرجمهر/که ننمود هرگز بما بخت چهر - 

چه با گنج و تختی چه با رنج سخت/ببندیم هر دو به ناکام رخت - 

نه این پای دارد به بگیتی نه آن/سر آید همی نیک و بد بی گمان - 

ز سختی گذر کردن آسان بود/دل تاجداران هراسان بود - 


خردمند و دژخیم باز آمدند/بر شاه گردن فراز آمدند - 

شنیده بگفتند با شهریار/دلش گشت زان پاسخ او فگار - 


و بدینسان ست که کسرا در برابر منطق متین و موقر بزرگمهر در می ماند و به زانو در می آید. 

شاه غالب، مغلوبِ دانشمند ِ در بند می شود. 


بازو بند گوهر نشان انوشیروان و بزرگمهر

و.ک(353) 

970819

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

***

بازو بند گوهر نشان انوشیروان و بزرگمهر

***

 چشم تنگی و کوته بینی انوشیروان به خاطر ناپدید شدن "دُرّ در بازوبندش"، به نادیده انگاری "دُرّ در بَرَش"، (بزرگمهر ِ  دانا) می انجامد.


***

 کسرا با بزرگمهر در شکارگاه خفته بود که مرغی سیاه، گوهر و یاقوت بازو بند کسرا را میکند و میبلعد. شاه بیدار میشود و به  بزرگمهر وزیر خردمند خود بد گمان میشود و او را سگ خطاب میکند و به زندان ش می اندازد:

برهنه شد از جامه بازوی او/یکی مرغ رفت از هوا سوی او - 

فرود آمد از ابر مرغ سیاه/ز پرواز شد تا ببالین شاه - 

ببازو نگه کرد و گوهر بدید/کسی را به نزدیک او بر ندید - 

چو بدرید گوهر یکایک بخورد/همان دُرّ خوشاب و یاقوت زرد - 

بخورد و ز بالین او بر پرید/همانگه ز دیدار شد ناپدید - 


و شاه بیدار شده  و به بزرگمهر بد گمان می شود:

گمانی چنان برد کو را بخواب/خورش کرد بر پرورش بر شتاب - 

بدو گفت کای سگ تو را این که گفت/که پالایش طبع بتوان نهفت -

 

بپژمرد بر جای بوزرجمهر/ز شاه و ز کردار گردان سپهر - 

بفرمود تا روی سندان کنند/بداننده بر کاخ زندان کنند - 

در آن کاخ بنشست بوزرجمهر/ازو بر گسسته جهاندار مهر -   


بهادر امیرعضدی

(57) - اصطلاح مردی نبود فتاده را پای زدن، در شاهنامه فردوسی

970820

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

***

(57) - اصطلاح مردی نبود فتاده را پای زدن،  در شاهنامه فردوسی

***

ردیابی چند اصطلاح کوچه و بازار در شاهنامه فردوسی 

***

 مردی نبود فتاده را پای زدن، 

کیخسرو:

 نه مردی بود خیره آشوفتن / بزیر اندر آورده را کوفتن 

بهادر امیرعضدی

بیرق، ارتش، شاه، نشانگان ِ آغازین تمدن - سان دیدن کیخسرو از سپاهش - درفش سران سپاه

و.ک(354) 

970821

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

***

بیرق، ارتش، شاه، نشانگان ِ آغازین تمدن -  سان دیدن کیخسرو از سپاهش - درفش سران سپاه 

***

 آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستین سن 

***

 سان دیدن کیخسرو از سپاهش: 

 همی بود بر پیل در پهن دشت/بدان تا سپه پیش او بر گذشت -

 نخستین فریبرز بد پیش رو/که بگذشت پیش جهاندار نو -

 ابا گرز و با تاج و زرینه کفش/پس پشت، خورشید پیکر درفش -

 یکی باره ای بر نشسته سمند/به فتراک بر حلقه کرده کمند -

 همی رفت با باد و با برز و فر/سپاهش همه غرقه در سیم و زر - 

 بر او آفرین کرد شاه جهان/که بیشی ترا باد و فر مهان - 

به هر کار بخت تو پیروز باد/بباز آمدن باد پیروز و شاد -

 پس شاه گودرز کشواد بود/که با جوشن و گرز و پولاد بود -

 درفش از پس پشت او شیر بود/که جنگش به گرز و به شمشیر بود -

 به چپ رفت رهام نیو/سوی راستش چون سرافراز گیو -

 پس پشت، شیدوش یل، با درفش/زمین گشته از شیر پیکر، بنفش -

 هزار از پس پشت آن سرفراز/عناندار با نیزه های دراز -

 یکی گرگ پیکر درفشی سیاه/پس پشت گیو اندرون با سپاه -

 درفش جهانجوی رهام، ببر/که بفراخته ببود سر تا به ابر -

 پس بیژن اندر درفشی دگر/پرستار فش بر سرش تاج زر -

 پس هر یک اندر دگرکون درفش/جهان گشته بد سرخ و زرد و بنفش - 

پس پشت گودرز گستهم بود/که فرزند بیدارگژدهم بود -

 یکی نیزه بودی به چنگش به جنگ/کمان یار او بود و تیر خدنگ - 

ز بازوش پیکان به زندان بدی/همی در سنگ و سندان بدی -

 ابا لشکری گشن و آراسته/پر از گرز و شمشیر پر خواسته -

 یکی ماه پیکر درفش از برش/به ابر اندر آورده تابان سرش -

 همی خواند بر شهریار آفرین/ازو شاد شد شاه ایران زمین -

 پس گستهم اشکش تیز گوش/که با زور و دل بود و با مغز و هوش - 

یکی گرز دار از نژاد همای/به راهی که جستیش بودی به بپای -

 درفشی برآورده پیکر پلنگ/همی از درفشش ببارید جنگ -

 گزیده پس از اندرش فرهاد بود/کزو لشکر خسرو آباد بود -

 یکی پیکر آهو درفش از برش/بدان سایه آهو اندر سرش -

 سپاهش همه تیغ هندی بدست/زره سغدی و زین ترکی نشست -

 گرازه سر تخمه ی گیوگان/همی رفت پرخاشجوی و ژکان -

 درفشی پس پشت، پیکر گراز/سپاهی کمند افکن و رزمساز -

 دمان از پسش زنگه شاوران/بشد با دلیران کند آوران - 

درفشی پس پشت پیکر همای/سپاهی چو کوه رونده ز جای -

 هر آنکس که از شهر بغداد بود/که با نیزه و تیغ و پولاد بود -

 ز پشت سپهبد فرامرز بود/که با فر و با گرز و با ارز بود -

 درفشی کجا چون دلاور پدر/که کس را ز رستم نبودی گذر - 

سرش هفت، همچون سر اژدها/تو گفتی ز بند آمدستی رها -

بهادر امیرعضدی

فضا سازی جبهه نبرد کاووس با شاه مازندران

970823

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

***

 یکی از دلنشین ترین فراز های شاهنامه، ترسیم و فضا سازی آوردگاه های رزم ست.

***

فضا سازی جبهه نبرد کاووس با شاه مازندران  

***

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس/هوا نیلگون شد زمین آبنوس - 

چو برق درخشنده از تیره میغ/همی آتش افروخت از گرز و تیغ -

 هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش/ز بس نیزه و گونه گونه درفش -

 زمین شد به کردار دریای قیر/همه موجش از خنجر و گرز وتیر -

 دوان باد پایان چو کشتی برآب/سوی غرق دارند گویی شتاب -

 همی گرز بارید برخود و ترگ/چو باد خزان بارد از بید برگ -