و.ک(347)
970728
پیامبران نا مرسل
استاد محجوب :
به نقل از داستانهای عوام، سیاوش، کیخسرو و زال، از پیامبران نا مرسل ند . که این مورد را نمیتوان دست کم گرفت چون در تاریخ طبری که از منابع بسیار موثق فرهنگ اسلامیست، نیز اشاره شده که کیخسرو پیغمبربوده . و در مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق "سهروردی"نیز کیخسرو از اولیاء خدا محسوب شده .
در منابع باستانی نیز سیاوش را از "کاملان" میدانند . در کتاب پهلوی "داتستان دینیک" نیز آمده : اهورا مزدا برای گیتی پیدا، فروهر پیروز و دلیر راستان را آفرید . اوفرمان داد که آنان زمان زمان به گوهر خویش رسند و پوشش گیتی پوشند و به گروه مردم پیوندند . چندین کامل زاده شدند تا کار ِ زمان خود را به انجام رسانند . سیاوش یکی از آن "کامل" هاست . و از دیگران، مانند: هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، گرشاسب، کیقباد، کیخسرو، و گشتاسب نیز در داتستان دینیک، به عنوان انسانهای کامل نام برده شده است. -
گفته اند که تن سیاوش به پاکی آتش است و از این جهت بود که آتش به او گزندی نرسانید همانگونه که زرتشت هم این آزمون را از سر گذزاند . در ادیان قدیم آتش را مظهر پاکی و خلوص می دانستند .
بهادر امیرعضدی 1397.07.28
و.ک(348)
970729
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
شاهنامه و اسکندر
***
روشنک* بر تابوت اسکندر:
از آن پس بشد روشنک پر ز درد/چنین گفت کای شاه آزاد مرد -
جهاندار دارای دارا کجاست/کزو داشت گیتی همی پشت راست -
همان خسرو و اشک و فریان و فور/همان نامور خسرو شهر زور -
دگر شهریاران که روز نبرد/سرانشان ز باد اندر آمد به گرد -
چو ابری بدی تند و بارش تگرگ/ترا گفتم ایمن شدستی ز مرگ -
ز بس رزم و پیکار و خون ریختن/چه تنها چه با لشکر آویختن -
زمانه ترا داد گفتم جواز/هم داری از مردم خویش راز -
چو کردی جهان از بزرگان تهی/بینداختی تاج شاهنشهی -
درختی که کشتی چو آمد به بار/دل خاک بیند ترا غمگسار -
................................
پ ن:
* روشنک، دختر دارای داراب - همسر اسکندر
دارا به اسکندر :
ز من پاک دل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه -
کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد -
مگر زو ببینی یکی نامدار/کجا نو کند نام اسفندیار -
بیاراید این آتش زردهُشت/بگیرد همان زند و استا به مشت -
نگه دارد این فال جشن سده/همان فر نوروز و آتشکده -
همان اورمزد و مه و روز مهر/بشوید به آب خرد جان وچهر -
کند تازه آیین لهراسبی/بماند کیی دین گشتاسبی -
اسکندر مادر خود را از عموریه به اصفهان، به خواستگاری روشنک میفرستد:
گر آید یکی روشنک را پسر/بود بی گمان زنده نام پدر -
نباید که باشد جزو شاه روم/که او تازه گرداند آن مرز و بوم -
و.ک(349)
970801
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هوم عابد در شاهنامه فردوسی:
به نزدیک بردع یکی غار بود / سرِ کوه غار از جهان نابسود –
ز هر شهر دور و به نزدیک آب / که خوانی ورا هنگ افراسیاب -
افراسیاب به غاری در کوه بردع، نزدیک عبادتگاه هوم پناه برد و به دست او اسیر شد:
یکی مرد نیک اندران روزگار / ز تخم فریدون آموزگار -
پرستار با فر و برز کیان / بهر کار با شاه بسته میان -
کجا نام این نامور "هوم" بود / پرستنده دور از بر و بوم بود -
یکی کاخ بود اندر آن برز کوه / بدو سخت نزدیک و دور از گروه -
به ترکی چو این ناله بشنید هوم / پرستش رها کرد و بگذاشت بوم -
چنین گفت کین ناله هنگام خواب / نباشد مگر آنِ افراسیاب -
ز کوه اندر آمد به هنگام خواب / بدید آن در هنگ افراسیاب -
بیامد بکردار شیر ژیان / ز پشمینه بگشاد گردی میان -
کمندی که بر جای زنار داشت / کجا در پناه جهاندار داشت -
به هنگ اندرون شد گرفت آن بدست / چو نزدیک شد بازوی او ببست -
همی رفت و او را پس اندر کشان / همی تاخت با رنج چون بیهشان -
….………………………………………………………….................
یکی از دانشمندان مشهور پارسی بر آن ست که:
هوم که هم گیاه و هم خداست، مرد بزرگی از ایران بود (*) و کارهای بزرگی انجام داد که نام او را به یادگار نهاد.
(مدی، آیینهای دینی پارسیان، ص 301) *
برگرفته از شناخت اساطیرایران – جان هینلز ( john R. Hinnells ) - ترجمه: ژاله آموزگار، احمد تفضلی
***
(*) - شاید اشاره فردوسی هم به همین هوم باشد. هوم،《یابنده و اسیر کننده افراسیاب》 در محل اختفایش (هنگ افراسیاب)، در کوهی نزدیک بردع.
بهادر امیرعضدی
و.ک(350)
970803
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.
***
پس از کشته شدن ریونیز کاووس در نبرد سپاه طوس با سپاه هومان، بهرام گودرز برای جلوگیری از افتادن تازیانه اش بدست دشمن، به آوردگاه باز میگردد:
دوان رفت بهرام پیش پدر/ که ای پهلوان یلان سربسر-
بدانگه که آن تاج برداشتم / به نیزه به ابر اندر افراشتم -
یکی تازیانه ز من گم شدست / چو گیرند بی مایه ترکان بدست -
به بهرام بر چند باشد فسوس / جهان پیش چشمم شود آبنوس -
نبشته بر آن چرم نام منست / سپهدار پیران بگیرد بدست -
شوم تیز و تازانه باز آورم / اگر چند رنج دراز آورم -
مرا این ز اختر بد آید همی / که نامم به خاک اندر آید همی -
بدو گفت گودرز پیر ای پسر / همی بخت خویش اندر آری بسر -
ز بهر یکی چوب بسته دوال / شوی در دم اختر شوم فال-
چنین گفت بهرام جنگی که من / نیم بهتر از دوده و انجمن -
بجایی که توان مرد کاید زمان / بکژی چرا برد باید گمان -
بدو گیو گفت ای برادر مشو / فراوان مرا تازیانست نو -
یکی شوشه زر به سیم اندر است / دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست -
فرنگیس چون گنج بگشاد سر / مرا داد چندین سلیح و کمر -
من آن درع و تازانه برداشتم / به توران دگر خوار بگذاشتم -
یکی نیز بخشید کاووس شاه / ز زر و ز گوهر چو تابنده ماه -
دگر پنج دارم همه زر نگار / برو بافته گوهر شاهوار-
ترا بخشم این هفت زیدر مرو / یکی جنگ خیره میارای نو -
چنین گفت با گیو بهرام گرد / که این ننگ را خرد نتوان شمرد-
شما را ز رنگ و نگار است گفت / مرا آنک شد نام با ننگ جفت -
بزد اسب و آمد بران رزمگاه / درخشان شده روی گیتی ز ماه -
همی زار بگریست بر کشتگان / بران داغ دل بخت برگشتگان -
تن ریونیز اندران خون و خاک / شده غرق و خفتان برو چاک چاک -
همی زار بگریست بهرام شیر / که زار ای جوان سوار دلیر -
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک / بزرگان به ایوان تو اندر مغاک-
وز انجا سوی قلب لشکر شتافت / همی جست تا تازیانه بیافت -
فرود آمد از باره آن برگرفت / وزانجا خروشیدن اندر گرفت -
بپرسید پیران که این مرد کیست / ازان نامداران ورا نام چیست-
یکی گفت بهرام شیراوژن است / که لشکر سراسر بدو روشن ست -
به رویین چنین گفت پیران که خیز / که بهرام را نیست جای گریز -
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت / چو دریای خون شد همه کوه و دشت -
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ / همی خون چکانید بر تیره میغ -
چو بهرام یل گشت بی توش و تاو / پس پشت او اندر آمد تژاو -
یکی تیغ زد بر سر کتف اوی / که شیر اندر آمد بروی -
جدا شد ز تن دست خنجر گذار / فرو ماند از رزم و برگشت کار -
و.ک(351)
970805
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
دلخوری فردوسی نسبت به گشتاسب :
کسی مرد ازین سان به گیتی ندید/نه ازنامداران پیشین شنید -
خرد نیست اندر سرشهریار/که جوید ازین نامور کارزار -
برین سان همی از پی تاج و گاه/به کشتن دهد نامداری چو ماه -
به پیری سوی گنج یازان ترست/به مهر و به دیهیم نازان ترست -
بهادر امیرعضدی