برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پیامبران نا مرسل و شاهنامه

و.ک(347) 

970728

پیامبران نا مرسل 

 استاد محجوب :

 به نقل از داستانهای عوام، سیاوش، کیخسرو و زال، از پیامبران نا مرسل ند . که این مورد را نمیتوان دست کم گرفت چون در تاریخ طبری که از منابع بسیار موثق فرهنگ اسلامیست، نیز اشاره شده که کیخسرو پیغمبربوده . و در مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق "سهروردی"نیز کیخسرو از اولیاء خدا محسوب شده .

 در منابع باستانی نیز سیاوش را از "کاملان" میدانند . در کتاب پهلوی "داتستان دینیک" نیز آمده : اهورا مزدا برای گیتی پیدا، فروهر پیروز و دلیر راستان را آفرید . اوفرمان داد که آنان زمان زمان به گوهر خویش رسند و پوشش گیتی پوشند و به گروه مردم پیوندند . چندین کامل زاده شدند تا کار ِ زمان خود را به انجام رسانند . سیاوش یکی از آن "کامل" هاست . و از دیگران، مانند: هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، گرشاسب، کیقباد، کیخسرو، و گشتاسب نیز در داتستان دینیک، به عنوان انسانهای کامل نام برده شده است. -  

گفته اند که تن سیاوش به پاکی آتش است و از این جهت بود که آتش به او گزندی نرسانید همانگونه که زرتشت هم این آزمون را از سر گذزاند . در ادیان قدیم آتش را مظهر پاکی و خلوص می دانستند . 

                                                                    بهادر امیرعضدی 1397.07.28


روشنک بر تابوت اسکندر

و.ک(348) 

970729

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

*** 

شاهنامه و اسکندر

***

روشنک* بر تابوت اسکندر: 

 از آن پس بشد روشنک پر ز درد/چنین گفت کای شاه آزاد مرد - 

جهاندار دارای دارا کجاست/کزو داشت گیتی همی پشت راست - 

همان خسرو و اشک و فریان و فور/همان نامور خسرو شهر زور -

 دگر شهریاران که روز نبرد/سرانشان ز باد اندر آمد به گرد -

چو ابری بدی تند و بارش تگرگ/ترا گفتم ایمن شدستی ز مرگ - 

ز بس رزم و پیکار و خون ریختن/چه تنها چه با لشکر آویختن - 

زمانه ترا داد گفتم جواز/هم داری از مردم خویش راز - 

چو کردی جهان از بزرگان تهی/بینداختی تاج شاهنشهی - 

درختی که کشتی چو آمد به بار/دل خاک بیند ترا غمگسار -  

................................

پ ن: 

* روشنک، دختر دارای داراب - همسر اسکندر  

دارا به اسکندر : 

ز من پاک دل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه -

کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد - 

مگر زو ببینی یکی نامدار/کجا نو کند نام اسفندیار - 

بیاراید این آتش زردهُشت/بگیرد همان زند و استا به مشت - 

نگه دارد این فال جشن سده/همان فر نوروز و آتشکده - 

همان اورمزد و مه و روز مهر/بشوید به آب خرد جان وچهر - 

کند تازه آیین لهراسبی/بماند کیی دین گشتاسبی - 


 اسکندر مادر خود را از عموریه به اصفهان، به خواستگاری روشنک میفرستد:

 گر آید یکی روشنک را پسر/بود بی گمان زنده نام پدر - 

نباید که باشد جزو شاه روم/که او تازه گرداند آن مرز و بوم - 


هوم عابد در شاهنامه فردوسی

و.ک(349) 

970801

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

هوم عابد در شاهنامه فردوسی:

به نزدیک بردع یکی غار بود / سرِ کوه غار از جهان نابسود –

 ز هر شهر دور و به نزدیک آب / که خوانی  ورا هنگ افراسیاب -    


 افراسیاب به غاری در کوه بردع، نزدیک عبادتگاه هوم پناه برد و به دست او اسیر شد:

 یکی مرد نیک اندران روزگار / ز تخم فریدون آموزگار - 

پرستار با فر و برز کیان / بهر کار با شاه بسته میان -

 کجا نام این نامور "هوم" بود / پرستنده دور از بر و بوم بود - 

یکی کاخ بود اندر آن برز کوه / بدو سخت نزدیک و دور از گروه - 

به ترکی چو این ناله بشنید هوم / پرستش رها کرد و بگذاشت بوم - 

چنین گفت کین ناله هنگام خواب / نباشد مگر آنِ افراسیاب - 

ز کوه اندر آمد به هنگام خواب / بدید آن در هنگ افراسیاب - 

بیامد بکردار شیر ژیان / ز پشمینه بگشاد گردی میان - 

کمندی که بر جای زنار داشت / کجا در پناه جهاندار داشت - 

به هنگ اندرون شد گرفت آن بدست / چو نزدیک شد بازوی او ببست - 

همی رفت و او را پس اندر کشان / همی تاخت با رنج چون بیهشان -

….………………………………………………………….................

پ ن:

یکی از دانشمندان مشهور پارسی بر آن ست که:

هوم که هم گیاه و هم خداست، مرد بزرگی از ایران بود (*) و کارهای بزرگی انجام داد که نام او را به یادگار نهاد.

 (مدی، آیینهای دینی پارسیان، ص 301) *

 برگرفته از شناخت اساطیرایران  –  جان هینلز ( john R. Hinnells ) -  ترجمه: ژاله آموزگار، احمد تفضلی

***

(*) - شاید اشاره فردوسی هم به همین هوم باشد. هوم،《یابنده و اسیر کننده افراسیاب》  در محل اختفایش (هنگ افراسیاب)، در کوهی نزدیک بردع. 

بهادر امیرعضدی


بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.

و.ک(350) 

970803

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

*** 

بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.

***

پس از کشته شدن ریونیز کاووس در نبرد سپاه طوس با سپاه هومان، بهرام گودرز برای جلوگیری از افتادن تازیانه اش بدست دشمن، به آوردگاه باز میگردد:

 دوان رفت بهرام پیش پدر/ که ای پهلوان یلان سربسر- 

بدانگه که آن تاج برداشتم / به نیزه به ابر اندر افراشتم -

 یکی تازیانه ز من گم شدست / چو گیرند بی مایه ترکان بدست - 

به بهرام بر چند باشد فسوس  / جهان پیش چشمم شود آبنوس -

 نبشته بر آن چرم نام منست / سپهدار پیران بگیرد بدست - 

شوم تیز و تازانه باز آورم / اگر چند رنج دراز آورم -

 مرا این ز اختر بد آید همی / که نامم به خاک اندر آید همی - 

بدو گفت گودرز پیر ای پسر / همی بخت خویش اندر آری بسر -

 ز بهر یکی چوب بسته دوال / شوی در دم اختر شوم فال-

 چنین گفت بهرام جنگی که من / نیم بهتر از دوده و انجمن -

 بجایی که توان مرد کاید زمان / بکژی چرا برد باید گمان - 

بدو گیو گفت ای برادر مشو / فراوان مرا تازیانست نو -

 یکی شوشه زر به سیم اندر است / دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست -

 فرنگیس چون گنج بگشاد سر /  مرا داد چندین سلیح و کمر - 

من آن درع و تازانه برداشتم / به توران دگر خوار بگذاشتم -

 یکی نیز بخشید کاووس شاه / ز زر و ز گوهر چو تابنده ماه - 

دگر پنج دارم همه زر نگار /  برو بافته گوهر شاهوار- 

ترا بخشم این هفت زیدر مرو / یکی جنگ خیره میارای نو -

چنین گفت با گیو بهرام گرد / که این ننگ را خرد نتوان شمرد- 

شما را ز رنگ و نگار است گفت / مرا آنک شد نام با ننگ جفت -

بزد اسب و آمد بران رزمگاه / درخشان شده روی گیتی ز ماه - 

همی زار بگریست بر کشتگان / بران داغ دل بخت برگشتگان -

تن ریونیز اندران خون و خاک / شده غرق و خفتان برو چاک چاک - 

همی زار بگریست بهرام شیر / که زار ای جوان سوار دلیر -

 چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک /  بزرگان به ایوان تو اندر مغاک-

وز انجا سوی قلب لشکر شتافت /  همی جست تا تازیانه بیافت -

 فرود آمد از باره آن برگرفت /  وزانجا خروشیدن اندر گرفت -

 بپرسید پیران که این مرد کیست /  ازان نامداران ورا نام چیست-

یکی گفت بهرام شیراوژن است /  که لشکر سراسر بدو روشن ست -

به رویین چنین گفت پیران که خیز / که بهرام را نیست جای گریز -

 چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت /  چو دریای خون شد همه کوه و دشت -

 چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ /  همی خون چکانید بر تیره میغ -

 چو بهرام یل گشت بی توش و تاو /   پس پشت او اندر آمد تژاو - 

   یکی تیغ زد بر سر کتف اوی /  که شیر اندر آمد بروی - 

جدا شد ز تن دست خنجر گذار / فرو ماند از رزم و برگشت کار -       

بهادر امیرعضدی

دلخوری فردوسی نسبت به گشتاسب

و.ک(351) 

970805

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی  

*** 

 دلخوری فردوسی نسبت به گشتاسب :

 کسی مرد ازین سان به گیتی ندید/نه ازنامداران پیشین شنید - 

خرد نیست اندر سرشهریار/که جوید ازین نامور کارزار -

 برین سان همی از پی تاج و گاه/به کشتن دهد نامداری چو ماه -

 به پیری سوی گنج یازان ترست/به مهر و به دیهیم نازان ترست -  


بهادر امیرعضدی