و.ک(246)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گنج های خسرو پرویز
***
نخستین که بنهاد "گنج عروس" / ز چین و ز برطاس وز روم و روس -
دگر گنج پر در خوشاب بود / که بالاش یک تیر پرتاب بود -
که "خضرا" نهادند نامش ردان / همان تازیان نامور بخردان -
دگر "گنج باد آور"ش خواندند / شمارش بکردند و در ماندند -
دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبه ی خسروی -
دگر نامور "گنج افراسیاب" / که کس را نبودی به خشکی و آب -
دگر گنج کش خواندی "سوخته" / کزان گنج بد کشور افروخته -
دگر آنک بد "شادورد بزرگ" / که گویند رامشگران سترگ -
به زر سرخ گوهر برو بافته / به زر اندرون رشته ها تافته -
بهادر امیرعضدی
و.ک(247)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز نوشیروان قباد.
***
چنان دان که نوشین روان قباد / به اندرز این کرد در نامه یاد:
که هرکو سلیحش به دشمن دهد / همی خویشتن رابه کشتن دهد -
که چون بازخواهد کش آید به کار / بداندیش با او کند کارزار -
بهادر امیرعضدی
و.ک(248)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زرتشت، برای دفع قضا و بلا، زنجیری از بهشت آورده و به گردن اسفندیار می اندازد
***
زرتشت، داماد گشتاسب، شوهر خواهر اسفندیار، زمان تولد اسفندیار برای دفع قضا و بلا فلزی را با زنجیر که از بهشت برای گشتاسب پدر اسفندیار آورده بود به گردن اسفندیار می اندازد.
***
همین زنجیر در یکی از خوان های هفت خوان ِ اسفندیار، (خوان زن جادو)، کارساز میشود:
یکی "نغز پولاد زنجیر" داشت/نهان کرده از جادو آژیر داشت -
به بازوش در بسته بُد زردهشت/بگشتاسب آورده بود از بهشت -
بدان "آهن" از جان اسفندیار/نبردی گمانی به بَد روزگار -
بینداخت "زنجیر" در گردنش/بران سان که نیرو ببرد از تنش -
زن جادو از از خویشتن شیر کرد/جهانجوی آهنگ شمشیر کرد -
بدو گفت بر من نیاری گزند/اگر ز "آهنین" کوی گردی بلند -
بیارای زان سان که هستی رخت/به شمشیر یازم کنون پاسخت -
به "زنجیر" شد گنده پیری تباه/سر و موی چون برف و رنگی سیاه -
یکی تیز خنجر بزد بر سرش/مبادا که بینی سرش گر برش -
چو جادو بمرد آسمان تیره گشت/بران سان که چشم اندران خیره گشت -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
حکم ناگزیر مرگ در روند زندگی.
***
نزاید جز از مرگ را جانور / سرای سپنج ست و ما بر گذر -
اگر تاج ساییم و گر خود و ترگ / رهایی نیابیم از چنگ مرگ -
*
چه قیصر چه خاقان، چو آید زمان / بخاک اندر آید سرش بیگمان -
*
نیابد کسی چاره از چنگ مرگ/چو باد خزانست و ما همچو برگ-
بهادر امیرعضدی
***
راز آز رستم
***
حکیم طوس، در بخش نبرد رستم و سهراب، از نشستن ِ تیر ِ کور ِ آز، به چشم ِ بینای خِرَد سخن می گوید:
جهانا شگفتی ز کردار تست / هم از تو، شکسته، هم از تو، درست -
ازین دو، یکی را نجنبید مهر / خرد دور بد مهر ننمود چهر -
همی بچه را باز داند، ستور / چه ماهی به دریا، چه در دشت، گور -
نداند همی، مردم از رنج و آز / یکی دشمنی را، ز فرزند باز -
بهادر امیرعضدی