برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش ششم - جمشید
***
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
ماهان، نام عاریه ای جمشید:
جمشید، به وقت فرار از ضحاک به زابل رفت و در بین راه با سمن ناز(دخترِ کورنگ ) برخورد و خود را "ماهان" معرفی کرد . جمشید توسط ضحاک بااره به دو نیم شد
سمن ناز بعد از مرگ جمشید زهر خورد . مادرِ تورِ جمشید . تور پدرِ شیدسب . شیدسب پدر تُوُرگ . تورگ پدر اُترُط . اُترُط پدر شم . شم پدر گرشاسب . نقل از گفتار استاد محمد جعفر محجوب، در بخش جمشید .
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش پنجم - هومان
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
"کوه گوش"، نام عاریه ایی هومان در جنگ هماون.
***
هومان به رستم:
بپرسیدی از گوهر و نام من / بدل دیگر آمد ترا کام من -
مرا "کوه گوش"ست نام ای دلیر / پدر بوسپاسست مردی چو شیر -
من از وهر با این سپاه آمدم / سپاهی بدین رزمگاه آمدم –
رستم نیز نام خود را فاش نمی گوید:
ازان باز جویم همی نام تو / که پیدا کنم در جهان کام تو -و.ک(289)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
چشم ِ کور خشم - بخش اول - "اجاقِ روشنِ" خشم و "کینه ی کورِ" رستم
***
رستم، "پرورنده" ی سیاوش:
به یزدان که تا در جهان زنده ام / به "کینِ" سیاوش، دل آکنده ام
***
"اجاقِ روشنِ" خشم و "کینه ی کورِ" رستم
***
فرامرز چون سرخه* را یافت چنگ / بیازید زان سان که یازد پلنگ -
گرفتش کمربند و از پشت زین / برآورد و زد ناگهان بر زمین -
پیاده به پیش اندر افگند خوار / به لشکرگه آوردش از کارزار -
فرامرز پیش پدر شد چو گرد / به پیروزی از روزگار نبرد -
به سرخه نگه کرد پس پیلتن / یکی سرو آزاده بد بر چمن -
برش چون بر شیر و رخ چون بهار / ز مشک سیه کرده بر گل نگار -
بفرمود پس تا برندش به دشت / ابا خنجر و روزبانان و تشت -
ببندند دستش به خم کمند / بخوابند بر خاک چون گوسفند -
بسان سیاوش سرش را ز تن / ببرند و کرگس بپوشد کفن -
چو بشنید طوسِ سپهبد، برفت / به خون ریختن روی بنهاد تفت -
بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه / چه ریزی همی خون من بیگناه -
سیاوش مرا بود هم سال و دوست / روانم پر از درد و اندوه اوست -
مرا دیده پرآب بد روز و شب / همیشه به نفرین گشاده دو لب -
دل طوس بخشایش آورد سخت / بران نامبردار برگشته بخت -
بر رستم آمد بگفت این سخن / که پور سپهدار افگند بن -
« چنین گفت رستم که گر شهریار / چنان خستهدل شاید و سوگوار -
همیشه دل و جان افراسیاب / پر از درد باد و دو دیده پرآب » -
همان تشت و خنجر زواره ببرد / بدان روزبانان لشکر سپرد -
سرش را به خنجر ببرید زار / زمانی خروشید و برگشت کار -
و خروش و گلایه فردوسی از دل بر می آید که:
جهانا چه خواهی ز پروردگان / چه پروردگان، داغ دل بردگان -
« چه خواهی ز پروردگان »، دستِ خود از سرِ این پدران و پرورندگان که نه، بل « داغ دل بردگان »، بدار. داغ دیدگانِ فرزند، که آتشِ "روشن" و خاموش ناشدنی کینه ی "کور" دمی رهایشان نمی سازد.
....................................................
پ ن:
*سرخه، پسر افراسیاب:
افراسیاب،
فرستاد و مر سرخه* را پیش خواند / ز رستم بسی داستانها براند -
تو فرزندی و نیکخواه منی / ستون سپاهی و ماه منی -
ز پیش پدر سرخه* بیرون کشید / درفش و سپه را به هامون کشید -
سرخه*، اسیر فرامرز رستم:
فرامرز پیش پدر شد چو گرد / به پیروزی از روزگار نبرد -
به پیش اندرون سرخه* را بسته دست / بکرده ورازاد** را یال پست -
سرخه*، کشته بدست طوس:
رستم اورا به تلافی مرگ سیاوش، به دست طوس سپرد، تا با تدارکِ " تشت و خنجر" و شبیه سازی کشتن سیاووش، سر از بدنش جدا سازند.
طوس (ایفاگر نقش دمور و گروی زره در کشتن سیاووش) به درخواست رستم و به کین سیاووش، دستور بریدن سرش را داد:
همان سرخه* ی نامور کشته شد/چنان دولت تیز برگشته شد -
سرخه* به مباشرت زواره و بدستِ "روزبانان"، سرش بریده شد:
دل طوس بخشایش آورد سخت / بران نامبردار برگشته بخت -
بر رستم آمد بگفت این سخن / که پور سپهدار افگند بن -
همان تشت و خنجر زواره ببرد / بدان روزبانان لشکر سپرد -
سرش را به خنجر ببرید زار / زمانی خروشید و برگشت کار -
** ورازاد:
ورازاد**، شاه سپنجاب:
همی رفت تا مرز توران رسید / ز دشمن کسی را به ره بر ندید -
دران مرز شاه سپیجاب بود / که با لشکر و گنج و با آب بود -
ورازاد** بد نام آن پهلوان / دلیر و سپه تاز و روشن روان -
چنان بر گرفتش ز زین خدنگ/ که گفتی یکی پشه دارد به چنگ -
بیفکند بر خاک و آمد فرود/ سیاووش را داد چندی درود -
سر نامور دور کرد از تنش/ پر از خون بیالود پیراهنش -
بهادر امیرعضدی
و.ک(291)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
روا داری، مروّت و مدارای کیخسرو با سرانِ سپاهِ شکست خورده یِ "دشمنِ استراتژیک" و دیرینه اش:
فرستاده آمد بنزدیک شاه / خردمند مردی ز توران سپاه -
بجان گر دهد شاه مان زینهار / ببندیم پیشش میان بنده وار -
سران سربسر نزد شاه آوریم / بسی پوزش اندر گناه آوریم -
گر از ما بدلش اندرون کین بود / بریدن سر دشمن آیین بود -
ور ایدونک بخشایش آرد رواست / همان کرد باید که او را هواست -
چو بشنید گفتار ایشان بدرد / ببخشودشان شاه آزاد مرد -
همه یکسره در پناه منید / و گر چند بدخواه گاه منید -
هر آنکس که خواهد نباشد رواست / بدین گفته افزایش آمد نه کاست -
هر آنکس که خواهد سوی شاه خویش / گذارد نگیرم برو راه پیش -
بهادر امیرعضدی
و.ک(292)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
مفهوم و برداشت از نژاد، در شاهنامه:
به پالیز چون برکشد سرو شاخ / سر شاخ سبزش برآید ز کاخ -
به بالای او شاد باشد درخت / چو بیندش بینادل و نیکبخت -
سزد گر گمانی برد بر "سه چیز" / کزین "سه" گذشتی چه چیزست نیز –
"هنر با نژادست و با گوهر" است / سه چیزست و هر سه به بند اندرست -
هنر کی بود تا نباشد گهر / نژاده بسی دیدهای بیهنر؟ -
گهر آنک از فر یزدان بود / نیازد به بد دست و بد نشنود -
نژاد آنک باشد ز تخم پدر / سزد کاید از تخم پاکیزه بر -
هنر گر بیاموزی از هر کسی / بکوشی و پیچی ز رنجش بسی -
ازین هر "سه" گوهر بود مایهدار / که زیبا بود خلعتِ کردگار –
حکیم طوس، این هر سه را لازم و نه کافی میداند.
و می فرماید:
برای بایستگی و کمالِ انسانی، قدرتِ تشخیص و "خرد بایدت".
چو هر سه بیابی، "خرد بایدت" / شناسندهٔ نیک و بد بایدت -
چو این چار با یک تن آید بهم / براساید از آز وز رنج و غم –