برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش دوازدهم - رستم
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
رستم و نگفتن نامش به هومان
هومان:
کنون گر بگویی مرا نام خویش / شوم شاد دل سوی آرام خویش -
رستم:
بدو گفت رستم که نامم مجوی / «ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی» -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش یازدهم - رستم
***
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
رستم و نگفتن نامش به هومان ویسه
***
هومان به رستم:
ز شهر و نژاد و ز آرام خویش / سخن گوی و از تخمه و نام خویش -
کنون گر بگویی مرا نام خویش / برو بوم و پیوند وآرام خویش -
سپاسی برین کار بر من نهی / کز اندیشه گردد دل من تهی -
رستم:
بدو گفت رستم که چندین سخن / که گفتی و افگندی از مهر بن -
چرا تو نگویی مرا نام خویش / بر و کشور و بوم و آرام خویش -
بدو گفت رستم که نامم مجوی/ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی-
چرا آمدستی بنزدیک من / بنرمی و چربی و چندین سخن -
هومان ویسه:
بپرسیدی از گوهر و نام من/بدل دیگر آمد ترا کام من-
مرا کوه گوشست نام ای دلیر/پدر بوسپاسست مردی چو شیر-
من از وهر با این سپاه آمدم/سپاهی بدین رزمگاه آمدم-
ازان باز جویم همی نام تو/که پیدا کنم در جهان کام تو-
کنون گر بگویی مرا نام خویش/شوم شاد دل سوی آرام خویش-
رستم:
بدو گفت رستم که نامم مجوی/ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی-
ز پیران مرا دل بسوزد همی/ز مهرش روان برفروزد همی-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش دهم - رستم
***
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
رستم و نگفتن نامش به چنکش:
بدو گفت چنگش که نام تو چیست / نژادت کدامست و کام تو چیست -
بدو گفت رستم که ای شوربخت / که هرگز مبادا گل آن درخت -
کجا چون تو در باغ بار آورد / چو تو میوه اندر شمار آورد -
«سر نیزه و نام من، مرگ تست» / سرت را بباید ز تن دست شست -
..................................................................
پ ن:
رستم بیشتر برای رد گم کردن، با ریشخندی رعب آور و خوف انگیز، خود را مرگ، اجل، قضا، جانستان و ... معرفی میکرده. و یا، خود را پهلوانی معرفی میکرده که سپاه ایران، او را به عاریت از ختن گرفته اند.
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش نهم - فرامرز
بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده.
***
فرامرز و نگفتن نام ش به ورازاد*:
ورازاد از قلب لشکر برفت / بیامد به نزد فرامرز تفت -
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی / چرا کردهای سوی این مرز روی -
سزد گر بگویی مرا نام خویش / بجویی ازین کار فرجام خویش -
نباید که بینام بر دست من / روانت برآید ز تاریک تن -
فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
که از نام او شیر پیچان شود/چو خشم آورد پیل بیجان شود-
مرا با تو بدگوهر دیوزاد / چرا کرد باید همی نام یاد -
................................................................
پ ن:
ورازاد*، شاه سپنجاب:
همی رفت تا مرز توران رسید / ز دشمن کسی را به ره بر ندید -
دران مرز شاه سپیجاب بود / که با لشکر و گنج و با آب بود -
ورازاد* بد نام آن پهلوان / دلیر و سپه تاز و روشن روان -
ورازاد*، از گردان تورانی - سی هزار سرباز داشت و در نبرد خونخواهی سیاوش ، با فرامرز جنگید.
ورازاد*، اسیر و کشته بدست فرامرزِ رستم:
یکی نیزه زد بر کمر بند اوی/ که بگسست زیر زره بند او -
چنان بر گرفتش ز زین خدنگ/ که گفتی یکی پشه دارد به چنگ -
بیفکند بر خاک و آمد فرود/ سیاووش را داد چندی درود -
سر نامور دور کرد از تنش/ پر از خون بیالود پیراهنش -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش هشتم - اسفندیار
***
"خراد"، نام عاریه ایی اسفندیار:
بخندید ارجاسب و بنواختش / گرانمایه تر پایگه ساختش -
چه نامی، بدو گفت، "خراد"، نام / جهانجوی با رادی و شادکام -
بفرمود کان کو گرامی ترست / وزین لشکر امروز نامی ترست -
به ایوان خراد مهمان شوند / وگر می بود پاک مستان شوند -