برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش یازدهم - رستم و نگفتن نامش به هومان ویسه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش یازدهم -  رستم

***

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

رستم و نگفتن نامش به هومان ویسه

***

هومان به رستم:

 ز شهر و نژاد و ز آرام خویش / سخن گوی و از تخمه و نام خویش - 

کنون گر بگویی مرا نام خویش / برو بوم و پیوند وآرام خویش - 

سپاسی برین کار بر من نهی / کز اندیشه گردد دل من تهی -


رستم:

بدو گفت رستم که چندین سخن / که گفتی و افگندی از مهر بن -

 چرا تو نگویی مرا نام خویش / بر و کشور و بوم و آرام خویش -

بدو گفت رستم که نامم مجوی/ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی-

 چرا آمدستی بنزدیک من / بنرمی و چربی و چندین سخن -


هومان ویسه:

بپرسیدی از گوهر و نام من/بدل دیگر آمد ترا کام من-
مرا کوه گوشست نام ای دلیر/پدر بوسپاسست مردی چو شیر-
من از وهر با این سپاه آمدم/سپاهی بدین رزمگاه آمدم-
ازان باز جویم همی نام تو/که پیدا کنم در جهان کام تو-
کنون گر بگویی مرا نام خویش/شوم شاد دل سوی آرام خویش-


رستم:
بدو گفت رستم که نامم مجوی/ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی-
ز پیران مرا دل بسوزد همی/ز مهرش روان برفروزد همی-


بهادر امیرعضدی

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش دهم - رستم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 


***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش دهم - رستم

***

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

رستم و نگفتن نامش به چنکش:

بدو گفت چنگش که نام تو چیست / نژادت کدامست و کام تو چیست - 

بدو گفت رستم که ای شوربخت / که هرگز مبادا گل آن درخت -

 کجا چون تو در باغ بار آورد / چو تو میوه اندر شمار آورد -

 «سر نیزه و نام من، مرگ تست» / سرت را بباید ز تن دست شست -

..................................................................

پ ن:

رستم بیشتر برای رد گم کردن، با ریشخندی رعب آور و خوف انگیز، خود را مرگ، اجل، قضا، جانستان و ... معرفی میکرده. و یا، خود را پهلوانی معرفی میکرده که سپاه ایران، او را به عاریت  از ختن گرفته اند.


نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش نهم - فرامرز

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش نهم - فرامرز

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

فرامرز و نگفتن نام ش به ورازاد*:

ورازاد از قلب لشکر برفت / بیامد به نزد فرامرز تفت -

 بپرسید و گفتش چه مردی بگوی / چرا کرده‌ای سوی این مرز روی - 

سزد گر بگویی مرا نام خویش / بجویی ازین کار فرجام خویش - 

نباید که بی‌نام بر دست من / روانت برآید ز تاریک تن -

 

فرامرز گفت ای گو شوربخت/منم بار آن خسروانی درخت-
که از نام او شیر پیچان شود/چو خشم آورد پیل بیجان شود-
مرا با تو بدگوهر دیوزاد / چرا کرد باید همی نام یاد -

.........................................‌‌.......................‌‌‌

پ ن:

ورازاد*، شاه سپنجاب:
 همی رفت تا مرز توران رسید / ز دشمن کسی را به ره بر ندید -
 دران مرز شاه سپیجاب بود / که با لشکر و گنج و با آب بود -
ورازاد* بد نام آن پهلوان / دلیر و سپه تاز و روشن روان -

ورازاد*، از گردان تورانی - سی هزار سرباز داشت و در نبرد خونخواهی سیاوش ، با فرامرز جنگید.

ورازاد*، اسیر و کشته بدست فرامرزِ رستم:

 یکی نیزه زد بر کمر بند اوی/ که بگسست زیر زره بند او -
 چنان بر گرفتش ز زین خدنگ/ که گفتی یکی پشه دارد به چنگ -
بیفکند بر خاک و آمد فرود/ سیاووش را داد چندی درود -
 سر نامور دور کرد از تنش/ پر از خون بیالود پیراهنش -


بهادر امیرعضدی

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش هشتم - اسفندیار

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش هشتم - اسفندیار

*** 

"خراد"، نام عاریه ایی اسفندیار: 

بخندید ارجاسب و بنواختش / گرانمایه تر پایگه ساختش - 

چه نامی، بدو گفت، "خراد"، نام / جهانجوی با رادی و شادکام -

 بفرمود کان کو گرامی ترست / وزین لشکر امروز نامی ترست -

 به ایوان خراد مهمان شوند / وگر می بود پاک مستان شوند -

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش هفتم - اسکندر

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش هفتم 

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

*** 

« بیطقون »،نام عاریه ایی اسکندر.

***

 اسکندر، نزد قیدافه،  خود را « بیطقون »، وزیر اسکندر معرفی میکند:

ورا دید قیدافه بنواختش / بپرسید بسیار و بنشاختش -

 خورشهای بسیار آورده شد / می آورد و چون خوردنی خورده شد -

 طبقهای زرین و سیمین نهاد / نخستین ز قیدافه کردند یاد -

 به می خوردن اندر گرانمایه شاه / فزون کرد سوی سکندر نگاه -

 به گنجور گفت آن درخشان حریر / نوشته برو صورت دلپذیر -

 به پیش من آور چنان هم که هست / به تندی برو هیچ مبسای دست -

 بیاورد گنجور و بنهاد پیش / چو دیدش نگه کرد ز اندازه بیش - 

 بدانست قیدافه کو قیصرست / بران لشکر نامور مهترست -

 فرستاده ای کرده از خویشتن / دلیر آمدست اندر این انجمن - 


 بخندید قیدافه از کار اوی / دلش گشت خرم به بازار اوی -

 ازان پس بدر کرد کسهای خویش / فرستاده را تنگ بنشاند پیش -

 بدو گفت کای زاده ی فیلقوس ** / همت بزم و رزمست و هم نعم و بوس -

 سکندر ز گفتار او گشت زرد / روان پر ز درد و رخان لاژورد - 

بدو گفت کای مهتر پر خرد / چنین گفتن از تو نه اندر خورد - 

منم « بیطقون »کدخدای جهان / چنین زاده فیلقوسم مخوان - 

بدو گفت قیدافه کز داوری / لبت را بپرداز کاسکندری -

 بیاورد بنهاد پیشش حریر / نوشته برو صورت دلپذیر - 

..........................................................................

پ ن:

 *    « بیطقون »، وزیر اسکندر:

 بفرمود تا پیش او شد وزیر / بدو داد فرمان و تاج و سریر - 

خردمند را « بیطقون » بود نام / یکی رای زن مرد گسترده کام –


 **    فیلقوس، کنایه به نام پدرِ مادرِ اسکندر، فیلیپوس یا فیلیپ. (اسکندر، به تعبیری فرزند دارابِ بهمن و ناهید یا همای، دخترِ قیصرِ روم ( فیلیپ) بود:

 یکی دختری دارد این نامدار / به بالای سرو و به رخ چون بهار -

 نگاری که ناهید خوانی ورا / بر اورنگ زرین نشانی ورا - 


 ناهید یا همای: 

نوشتند نامه که پور همای / سپاهی بیاورد بی مر ز جای -


و به تعبیری دیگر، فیلیپ شاه یونانیان، و به تعبیرِ فردوسی قیصر روم:

 به روم اندرون شاه بد فیلقوس / کجا بود با رای او شاه سوس


 روسان و فرنگیان ، اسکندر را کنار مرده مادرش می یابد . او را به فرزندی می برد و تربیتش را به ارسطو می سپارد .