برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

کیخسرو و کین خواهی خون سیاوش در شاهنامه

و.ک(288)

971125

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***  

  کیخسرو و کین خواهی خون سیاوش در شاهنامه 

***

قسم خوردن کیخسرو در آتشکده به کین خواهی سیاوش: 

 چو روز درخشان برآورد چاک/بگسترد یاقوت بر تیره خاک-

جهاندار بنشست و کاوس کی/دو شاه سرافراز و دو نیک پی-

ابا رستم گرد و دستان به هم/همی گفت کاوس هر بیش و کم-

از افراسیاب اندر آمد نخست/دو رخ را به خون دو دیده بشست-

بگفت آنکه او با سیاوش چه کرد/از ایران سراسر برآورد گرد-

بسی پهلوانان که بیجان شدند/زن و کودک خرد پیچان شدند-

بسی شهر بینی ز ایران خراب/تبه گشته از رنج افراسیاب-

ترا ایزدی هرچ بایدت هست/ز بالا و از دانش و زور دست-

ز فر تمامی و نیک اختری/ز شاهان به هر گونهای برتری-

کنون از تو سوگند خواهم یکی/نباید که پیچی ز داد اندکی-

که پرکین کنی دل ز افراسیاب/دمی آتش اندر نیاری به آب -

  بگویم که بنیاد سوگند چیست/خرد را و جان ترا پند چیست-

بگویی به دادار خورشید و ماه/به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه-

به فر و به نیکاختر ایزدی/که هرگز نپیچی به سوی بدی-

میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز/منش برز داری و بالای برز- 


بهادر امیرعضدی

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش شانزدهم - گشتاسب

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش شانزدهم - گشتاسب

***

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

گشتاسب و "نگفتن" نامش به همسرش کتایون، و قیصر

گشتاسبِ لهراسب، تمام مدت، خود را نزد همسرش کتایون، و قیصر، فرخ زاد معرفی میکند 

***

لهراسب به کتایون:

 که آرام و شهر و نژادش کجاست / بگوید مگر مر ترا گفت راست -

 

کتایون:

چنین داد پاسخ که پرسیدمش / نه بر دامن راستی دیدمش -

 نگوید همی پیش من راز خویش / نهان دارد از هرکس آواز خویش -

 گمانم که هست از نژاد بزرگ / که پرخاش جویست و گرد و سترگ -

 ز هرچش بپرسم نگوید تمام / فر خزاد گوید که هستم به نام -


 چو قیصر ورا دید خامش بماند / بران نامور پیشگاهش نشاند -

 چنین گفت با هرک بد یادگیر / که بیدار باشید برنا و پیر -

 فرخ زاد را جمله فرمان برید / ز گفتار و کردار او مگذرید -

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش پانزدهم - رستم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش پانزدهم - رستم

***

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

رستم و "نگفتن" نامش به کاموس کشانی

***

کاموس کشانی

کشانی بخندید و خیره بماند / عنان را گران کرد و او را بخواند -

 بدو گفت خندان که نام تو چیست / تن بی‌سرت را که خواهد گریست -


رستم:

 تهمتن چنین داد پاسخ که نام / چه پرسی کزین پس نبینی تو کام -

 مرا مادرم نام مرگ تو کرد / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد -

چو رهام گشت از کشانی ستوه / بپیچید زو روی و شد سوی کوه -

 ز قلب سپاه اندر آشفت طوس / بزد اسپ کاید بر اشکبوس - 

تهمتن برآشفت و با طوس گفت / که رهام را جام باده‌ست جفت -

 بمی در همی تیغ‌بازی کند / میان یلان سرفرازی کند - 

چرا شد کنون روی چون سندروس / سواری بود کمتر از اشکبوس - 

تو قلب سپه را به‌آیین بدار / « من اکنون پیاده کنم کارزار » - 

کمان بزه را بباز و فگند / ببند کمر بر بزد تیر چند -  

کشانی بخندید و خیره بماند / عنان را گران کرد و او را بخواند - 

بدو گفت خندان که نام تو چیست / تن بی‌سرت را که خواهد گریست - 

تهمتن چنین داد پاسخ که نام  / چه پرسی کزین پس نبینی تو کام - 

مرا مادرم نام مرگ تو کرد / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد - 

کشانی بدو گفت « بی‌بارگی / بکشتن دهی سر بیکبارگی » - 

تهمتن چنین داد پاسخ بدوی / که ای بیهده مرد پرخاشجوی - 

پیاده ندیدی که جنگ آورد / سر سرکشان زیر سنگ اورد -

 هم اکنون ترا ای نبرده سوار / پیاده بیاموزمت کارزار - 

پیاده مرا زان فرستاد طوس / که تا اسپ بستانم از اشکبوس – 

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش چهاردهم - رستم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش چهاردهم 

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

رستم در نبرد هماون، پس ازآنکه نام و نشانِ خود را به پیران می گوید، دیگر کتمان نامش ایجاب نمی کند و در پاسخ درشتگویی شنگل، نام خود را می گوید


شنگل: 

بغرید شنگل ز پیش سپاه / منم گفت گرداوژن رزم‌خواه -

 بگویید کان مرد سگزی کجاست / یکی کرد خواهم برو نیزه راست -

 

چو آواز شنگل برستم رسید / ز لشکر نگه کرد و او را بدید -

 

رستم:

بر شنگل آمد به آواز گفت / که ای بدنژاد فرومایه جفت -

 «مرا نام رستم کند زال زر» / تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر - 

نگه کن که سگزی کنون مرگ تست / کفن بی‌گمان جوشن و ترگ تست -


بهادر امیرعضدی

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو - بخش سیزدهم - رستم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نام و نشان بزرگان، از اسرار مگو -  بخش سیزدهم  - رستم

بنا بر عادت و ایجاب، رسمِ نا نوشته ایی، بین یلان و سران برجسته ی سپاه مرسوم بوده ست که نامشان مخفی بماند. یا با نشانی و "آدرس" غلط، حریف را گمراه میکرده اند. و بیش از همه، نام رستم بنا به حفظ " امنیّتِ استراتژیک " نظامی، مخفی می مانده. 

***

رستم، دو بار نامش را در برابر ِ پرسش ِ "نام تو چیست"، بر زبان می آورد. نخست به  پیران ویسه از نامش  می گوید و دیگری، اژدها.

***

رستم، نامش را به پیران ِ ویسه میگوید.


هومان به رستم:

 بدو گفت هومان که ای سرفراز / بدیدار پیرانت آمد نیاز -

 چه دانی تو پیران و کلباد را / گروی زره را و پولاد را - 

بشد تیز هومان هم اندر زمان / شده گونه از روی و آمد دمان -

 

هومان به پیران:

 بپیران چنین گفت کای نیک بخت / بد افتاد ما را ازین کار سخت -

 که این شیردل، رستم زابلیست / برین لشکر اکنون بباید گریست -

 که هرگز نتابند با او بجنگ / بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ -

 نخست ای برادر، مرا نام برد / ز کین سیاوش، بسی برشمرد - 

بجز بر تو، بر کس ندیدمش مهر / فراوان سخن گفت و نگشاد چهر -

 

پیران:

بدو گفت پیران، که ای رزمساز / بترسم که روز بد آید فراز -

 گر ایدونک این تیغ زن، رستم ست / بدین دشت، ما را، گه ِ ماتم ست -

 همی رفت پیران، پر از درد و بیم / شد از کار ِ رستم، دلش به دو نیم - 


رستم:

بدو گفت رستم، که نام تو چیست / بدین آمدن رای و کام تو چیست -


پیران:

 چنین داد پاسخ، که پیران منم / سپهدار این شیر گیران، منم -

 ز هومان ِ ویسه، مرا خواستی / بخوبی زبان را بیاراستی -

 دلم تیز شد تا تو از مهتران / کدامی، ز گُردان ِ جنگ آوران -


 رستم:

"بدو گفت من رستم زابلی / زره‌دار با خنجر کابلی" –


رستم نامش را به اژدها می گوید.

 

اژدها:

چنین گفت دژخیم نر اژدها/که از چنگ من کس نیابد رها-

 صد اندر صد از دشت جای منست/بلند آسمانش هوای منست-
نیارد گذشتن به سر بر عقاب/ستاره نبیند زمینش به خواب-
 بدو اژدها گفت نام تو چیست/که زاینده را بر تو باید گریست-


رستم:

چنین داد پاسخ که من رستمم/ز دستان و از سام و از نیرمم-
به تنها یکی کینه ور لشکرم/به رخش دلاور زمین بسپرم-