نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 6 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
«کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس».
***
کیخسرو، دادارِ دادگر را، به "داد" می ستاید.
***
کیخسرو پس از فایق آمدن بر افراسیاب در جنگ بزرگِ دشت خوارزم* و فرار افراسیاب از میدان رزم، دادارِ دادگر را، به "داد"ش می ستاید:
چو پیروزگر دادمان فرهی / بزرگی و دیهیم شاهنشهی -
ز گیتی ستایش مر او را کنید / شب آید نیایش مر او را کنید -
که آنرا که خواهد کند شوربخت / یکی بی هنر برنشاند بتخت -
ازین کوشش و پرسشت رای نیست / که با "داد" او بنده را پای نیست -
…………………………………………………………….
پ ن:
* دشت خوارزم،
همه رزم بر دشت خوارزم بود / ز چرخ آفرین بر چنان رزم بود -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 4 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
«کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس».
***
اسفندیار در هفت خوان، در جنگ با شیران نر و ماده، پس از کشتن شیران وضو می سازد و به نیایش "داور ِ داد" می پردازد:
بیامد چو با شیر نزدیک شد / جهان بر دل شیر تاریک شد -
یکی بود نر و دگر ماده شیر / برفتند پرخاشجوی و دلیر -
چو نر اندر آمد یکی تیغ زد / بشد ریگ، زیرش بسان بسد -
ز سر تا میانش به دو نیم گشت / دل شیر ماده پر از بیم گشت -
چو جفتش برآشفت و آمد فراز / یکی تیغ زد بر سرش رزمساز -
"به آب اندر آمد سر و تن بشست / نگهدار جز پاک یزدان نجست" -
چنین گفت کای داور داد و پاک / به دستم ددان را تو کردی هلاک -
و در جنگ با اژدها:
به شمشیر مغزش همی کرد چاک / همی دود زهرش برآمد ز خاک -
ازان دود برنده بیهوش گشت / بیفتاد و بیمغز و بیتوش گشت -
پشوتن بیامد هم اندر زمان / به نزدیک آن نامدار جهان -
جهانجوی چون چشمها باز کرد / به گردان گردنکش آواز کرد -
که بی هوش گشتم من از دود زهر / ز زخمش نیامد مرا هیچ بهر -
"ازان خاک برخاست و شد سوی آب / چو مردی که بیهوش گردد به خواب" -
" ز گنجور خود جامهٔ نو بجست / به آب اندر آمد سر و تن بشست" -
"بیامد به پیش خداوند پاک / همی گشت پیچان و گریان به خاک" -
همی گفت کین اژدها را که کشت / مگر آنک بودش جهاندار پشت –
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 3 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
«کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس».
***
ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت / ز دریا سوی خانِ آذر* شتافت -
بسی زر بر آتش بر افشاندند / به زمزم همی آفرین خواندند -
چو گنجور کیخسرو آمد زرسب / ببخشید گنجی بر آذرگشسب –
............................................
پ ن:
* خانِ آذر، آتشکده ی آذر گشسب.
کیخسرو بلافاصله بعد از بر تخت نشستن با رستم وگودرز و... به آتشکده آذر گشسب میاید:
همی رفت تا آذرابادگان / ابا او بزرگان و آزادگان -
گهی باده خورد و گهی تاخت اسب / بیامد سوی خانِ آذرگشسب* -
جهان آفرین را ستایش گرفت / به آتشکده در نیایش گرفت -
بیامد خرامان از آن جایگاه / نهادند سر سوی کاووس شاه -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 2 )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
«کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس».
***
در بخش نبرد خاقان چین، رستم و یلان سپاه، به "ازاء و بهای" کسب پیروزی، وضو می سازند و به نیایشِ جهاندار می نشینند:
چو او را ندیدند گشتند باز / دلیران سوی رستم سرفراز -
برفتند با کام دل سوی کوه / تهمتن بپیش اندرون با گروه -
تن از جنگ خسته دل از رزم شاد / جهان را چنینست ساز و نهاد -
چنین تا بشستن نپرداختند / یک از دیگری باز نشناختند -
سر و تن بشستند و دل شسته بود / که دشمن ببند گران بسته بود -
چنین گفت رستم بایرانیان / که اکنون بباید گشادن میان -
بپیش جهاندار پیروزگر / نه گوپال باید نه بند کمر -
همه سر بخاک سیه بر نهید / کزین پس همه تاج بر سر نهید -
چه مایه بکشتند و چندی اسیر / ببردند زان شهر برنا و پیر -
بسی سیم و زر و گرانمایه چیز / ستور و غلام و پرستار نیز -
تهمتن بیامد سر و تن بشست / بپیش جهانداور آمد نخست -
ز پیروز گشتن نیایش گرفت / جهان آفرین را ستایش گرفت -
بایرانیان گفت با کردگار / بیامد نهانی هم از آشکار -
به پیروزی اندر نیایش کنید / جهان آفرین را ستایش کنید -
بزرگان به پیش جهانآفرین / نیایش گرفتند سر بر زمین –
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش ۱ )
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
«کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس».
***
رستم در بخشِ رفتن رستم به مازندران:
برآویخت با او به جنگ اژدها / نیامد به فرجام هم زو رها -
چو زور تن اژدها دید رخش / کزان سان برآویخت با تاجبخش -
بمالید گوش اندر آمد شگفت / بلند اژدها را به دندان گرفت -
بدرید کتفش بدندان چو شیر / برو خیره شد پهلوان دلیر -
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش / فرو ریخت چون رود خون از برش -
تهمتن ازو در شگفتی بماند / همی پهلوی نام یزدان بخواند -
به آب اندر آمد سر و تن بشست / جهان جز به زور جهانبان نجست -
"به یزدان چنین گفت کای دادگر / تو دادی مرا دانش و زور و فر" -
.....................................................................................
پ ن:
بر خلاف پهلوانان شاهنامه که هیچ گاه خود را گناهکار نمی بینند، کیکاووس، خود را گناهکار می بیند.
احساس گناه در کیکاووس نابخرد، مغرور و آزمند:
چو با مرغ پرنده نیرو نماند/غمی گشت پرها به خوی درنشاند-
نگونسار گشتند ز ابر سیاه/کشان بر زمین از هوا تخت شاه-
سوی بیشهٔ شیرچین آمدند/به آمل بروی زمین آمدند-
به جای بزرگی و تخت نشست/پشیمانی و درد بودش به دست-
بمانده به بیشه درون زار و خوار/نیایش همی کرد با کردگار-
همی کرد پوزش ز بهر گناه/مر او را همی جست هر سو سپاه-
بهادر امیرعضدی