برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - 8 - نماد ِ جبر، در قامت ِ آفرینش.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ آفرینش:
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر/کش از آفرینش چنین است بهر-
و
گرش زآرزو بازدارد سپهر/همان آفرینش نخواند بمهر-
و
تو با آفرینش بسنده نه ای/مشو تیز گر پرورنده نه ای -
و
به دست وی اندر یکی پشه ام/وزان آفرینش پر اندیشه ام-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - (7) - نماد ِ جبر، در قامت ِ سرای سپنج.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ سرای سپنج:
جبر اندیشی از زبان مهراب کابلی به همسرش سیندخت:
سرای سپنجی بدین سان بود/خرد یافته زو هراسان بود-
یکی اندر آید دگر بگذرد/گذر نی که چرخش همی بسپرد-
بهادرامیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - (6) - نماد ِ جبر، در قامت ِ گنبد تیزگرد.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ گنبد تیزگرد:
چه جوییم زین گنبد تیزگرد/که هرگز نیاساید از کارکرد-
یکی راهمی تاج شاهی دهد/یکی را بدریا بماهی دهد-
یکی را برهنه سروپای و سفت/نه آرام و خواب و نه جای نهفت-
و
سیاوش:
چنین گردد این گنبد تیزرو/سرای کهن را نخوانند نو-
و
پدید آمد این گنبد تیزرو/شگفتی نمایندهٔ نوبه نو-
و
شکیبا نبد گنبد تیزگرد/سر خفته از خواب بیدار کرد-
و
چنین آمد این گنبد تیزگرد /گهی شادمانی دهد گاه درد-
و
که داند کزین گنبد تیزگرد /درو سور چند است و چندی نبرد-
و
نگه کن بدین گنبد گنبد تیزگرد /که درمان ازویست و زویست درد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - (5) - نماد ِ جبر، در قامت ِ قضا.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ قضا:
تو خرسند گردان دل مادرم/چنین کرد یزدان قضا بر سرم-
و
قضا گفت گیر و قدر گفت ده/فلک گفت احسنت و مه گفت زه-
و
همی نان کشکین فراز آورم/چنین راند یزدان قضا بر سرم-
و
ازیشان یکی بود فرزانه تر/بپرسید ازو از قضا و قدر-
که انجام و فرجام چونین سخن/چه گونه است و این برچه آید ببن-
و
چنینست رسم قضا و قدر/ز بخشش نیابی به کوشش گذر-
جهاندار دانا و پروردگار/چنین آفرید اختر روزگار-
و
هژبر جهانسوز و نر اژدها/ز دام قضا هم نیابد رها-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - (4) - نماد ِ جبر، در قامت ِ دهر.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ دهر:
چنین است کردار گردنده دهر/نگه کن کزو چند یابی تو بهر-
و
خردمند و گر مردم بی هنر/کس از آفرنیش نیابد گذر-
چنین بود تا بود دوران دهر /یکی زهر یابد یکی پای زهر-
و
مبادا که گستاخ باشی به دهر /که از پای زهرش فزونست زهر-
و
ببخشد درم هر چه یابد ز دهر /همی آفرین یابد از دهر بهر-
و
چنین داد پاسخ که ای نیک بخت/همی گوید این برگ شاخ درخت-
که چندین سکندر چه پوید به دهر /که برداشت از نیکویهایش بهر-
و
چنین است کردار گردنده دهر /گهی نوش یابیم ازو گاه زهر-
چه بندی دل اندر سرای سپنج/چو دانی که ایدر نمانی مرنچ-
و
نگه کن بدین کار گردنده دهر/مر آن را که از خویشتن کرد بهر-
برآرد گل تازه از خار خشک/شود خاک بابخت بیدار مشک-
و
اگر تاج جوید جهانجوی مرد/وگر خاک گردد بروز نبرد-
بناکام می رفت باید ز دهر /چه زو بهر تریاک یابی چه زهر-
ندانم سرانجام و فرجام چیست/برین رفتن اکنون بباید گریست-
و
ولیکن چنینست گردنده دهر /گهی نوش یابند ازو گاه زهر-
و
چنین است کردار گردنده دهر /نگه کن کزو چند یابی تو بهر-
بخور هرچ داری به فردا مپای/که فردا مگر دیگر آیدش رای-
ستاند ز تو دیگری را دهد/جهان خوانیش بی گمان بر جهد-
بخور هرچ داری فزونی بده/تو رنجیده ای بهر دشمن منه-
هرآنگه که روز تو اندر گذشت/نهاده همه باد گردد به دشت-
و
بجز رنج و سختی نبینم ز دهر /پراگنده بر جای تریاک زهر-
و
چنین است آیین گردنده دهر /گهی نوش بار آورد گاه زهر-
بهادر امیرعضدی