برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

رجز خوانی در شاهنامه - ۱۹ - رجز خوانی رستم و اسفندیار – بخش اول

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

رجز خوانی در شاهنامه - ۱۹ - رجز خوانی رستم و اسفندیار – بخش اول

***

رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه.

***

رجز خوانی دو همآورد، در دیدار پیش از رزم شان.  

***

رستم دستان، آزرده خاطر از بی توجهی اسفندیار:

 خرامی نیرزید مهمان تو؟/چنین بود تا بود پیمان تو؟- 

سخن هرچ گویم همه یاد گیر/مشو تیز با پیر بر خیره خیر- 

همی خویشتن را بزرگ آیدت/وزین نامداران سترگ آیدت- 

همانا به مردی سبک داریم/به رای و به دانش تُنُک داریم- 


رجز خوانی رستم:

به گیتی چنان دان که رستم منم/فروزنده ی تخم نیرم منم- 

بخاید ز من چنگ دیو سپید/بسی جاودان را کنم نا امید- 

بزرگان که دیدند ببر مرا/همان رخش غران هژبر مرا- 

چو کاموس جنگی چو خاقان چین/سواران جنگی و مردان کین- 

که از پشت زینشان به خم کمند/ربودم سر و پای کردم به بند- 

نگهدار ایران و توران منم/به هر جای پشت دلیران منم-


رجز خوانی اسفندیار:

 چنین گفت با رستم اسفندیار/که این نیک دل مهتر نامدار- 

من ایدون شنیدستم از بخردان/بزرگان و بیداردل موبدان- 

ازان برگذشته نیاکان تو/سرافراز و دیندار و پاکان تو- 

که دستان بدگوهر دیوزاد/به گیتی فزونی ندارد نژاد- 

فراوان ز سام ش نهان داشتند/همی رستخیز جهان داشتند- 

تنش تیره بد موی و رویش سپید/چو دیدش دل سام شد نا امید- 

بفرمود تا پیش دریا برند/مگر مرغ و ماهی ورا بشکرند- 

بیامد بگسترد سیمرغ پر/ندید اندرو هیچ آیین و فر- 

ببردش به جایی که بودش کنام/ز دستان مر او را خورش بود کام- 

اگر چند سیمرغ ناهار بود/تن زال پیش اندرش خوار بود- 

بینداختش پس به پیش کنام/به دیدار او کس نبد شادکام- 

همی خورد افگنده مردار اوی/ز جامه برهنه تن خوار اوی- 

چو افگند سیمرغ بر زال مهر/برو گشت زین گونه چندی سپهر- 

ازان پس که مردار چندی چشید/برهنه سوی سیستان ش کشید- 

پذیرفت سام ش ز بی بچه گی/ز نادانی و دیوی و غرچه گی- 

خجسته بزرگان و شاهان من/نیای من و نیکخواهان من- 

ورا برکشیدند و دادند چیز/فراوان برین سال بگذشت نیز- 

یکی سرو بد نابسوده سرش/چو با شاخ شد رستم آمد برش- 

ز مردی و بالا و دیدار اوی/به گردون برآمد چنین کار اوی- 

برین گونه ناپارسایی گرفت/ببالید و پس پادشاهی گرفت-


رستم:

 بدو گفت رستم که آرام گیر/چه گویی سخنهای نادلپذیر- 

دلت بیش کژی بپالد همی/روانت ز دیوان ببالد همی- 

تو آن گوی کز پادشاهان سزاست/نگوید سخن پادشا جز که راست- 

جهاندار داند که دستان سام/بزرگست و با دانش و نیکنام- 

همان سام پور نریمان بدست/نریمان گرد از کریمان بدست- 

بزرگست و گرشاسپ بودش پدر/به گیتی بدی خسرو تاجور- 

همانا شنیدستی آواز سام/نبد در زمانه چنو نیکنام- 

بکشتش به طوس اندرون اژدها/که از چنگ او کس نیابد رها- 

به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ/ورا کس ندیدی گریزان ز جنگ-

 به دریا سر ماهیان برفروخت/هم اندر هوا پر کرگس بسوخت- 

همی پیل را در کشیدی به دم/دل خرم از یاد او شدم دژم- 

و دیگر یکی دیو بُد بدگمان/تنش بر زمین و سرش به آسمان- 

که دریای چین تا میانش بدی/ز تابیدن خور زیانش بدی- 

همی ماهی از آب برداشتی/سر از گنبد ماه بگذاشتی- 

به خورشید ماهی ش بریان شدی/ازو چرخ گردنده گریان نشدی- 

دو پتیاره زین گونه پیچان شدند/ز تیغ یلی هر دو بیجان شدند- 

همان مادرم دخت مهراب بود/بدو کشور هند شاداب بود- 

که ضحاک بودیش پنجم پدر/ز شاهان گیتی برآورده سر- 

نژادی ازین نامورتر کراست/خردمند گردن نپیچد ز راست- 

دگر آنک اندر جهان سر بسر/یلان را ز من جست باید هنر- 

همان عهد کاوس دارم نخست/که بر من بهانه نیارند جست- 

همان عهد کیخسرو دادگر/که چون او نبست از کیان کس کمر- 

زمین را سراسر همه گشته ام/بسی شاه بیدادگر کشته ام- 

چو من برگذشتم ز جیحون بر آب/ز توران به چین آمد افراسیاب- 

ز کاوس در جنگ هاماوران/به تنها برفتم به مازندران- 

نه ارژنگ*۱ ماندم نه دیو سپید*۲/نه سنجه*۳ نه پولاد غندی*۴ نه بید*۵- 

همی از پی شاه فرزند را/بکشتم دلیر خردمند را- 

که گردی چو سهراب هرگز نبود/به زور و به مردی و رزم آزمود- 

ز پانصد همانا فزونست سال/که تا من جدا گشتم از پشت زال- 

همی پهلوان بودم اندر جهان/یکی بود با آشکارم نهان- 

به سام فریدون فرخنژاد/که تاج بزرگی به سر بر نهاد-

ز تخت اندر آورد ضحاک را/سپرد آن سر و تاج او خاک را- 

دگر سام کو بود ما را نیا/ببرد از جهان دانش و کیمیا- 

سه دیگر که چون من ببستم کمر/تن آسان شد اندر جهان تاجور- 

برآن خرمی روز هرگز نبود/پی مرد بیراه بر دز نبود- 

که من بودم اندر جهان کامران/مرا بود شمشیر و گرز گران- 

بدان گفتم این تا بدانی همه/تو شاهی و گردنکشان چون رمه- 

تو اندر زمانه رسیده نوی/اگر چند با فر کیخسروی- 

تن خویش بینی همی در جهان/نه ای آگه از کارهای نهان- 

چو بسیار شد گفت ها می خوریم/به می جان اندیشه را بشکریم-


چو از رستم اسفندیار این شنید/بخندید و شادان دلش بردمید-


 اسفندیار

بدو گفت ازین رنج و کردار تو/شنیدم همه درد و تیمار تو- 

کنون کارهایی که من کرده ام/ز گردنکشان سر برآورده ام- 

نخستین کمر بستم از بهر دین/تهی کردم از بت پرستان زمین- 

کس از جنگجویان گیتی ندید/که از کشتگان خاک شد ناپدید- 

نژاد من از تخم گشتاسپ ست/که گشتاسپ از تخم لهراسپ ست- 

که لهراسپ بد پور اورند شاه/که او را بدی از مهان تاج و گاه- 

هم اورند از گوهر کی پشین/که کردی پدر بر پشین آفرین- 

پشین بود از تخمه ی کیقباد/خردمند شاهی دلش پر ز داد- 

همی رو چنین تا فریدون شاه/که شاه جهان بود و زیبای گاه- 

همان مادرم دختر قیصرست/کجا بر سر رومیان افسرست- 

همان قیصر از سلم دارد نژاد/ز تخم فریدون با فر و داد- 

همان سلم پور فریدون گرد/که از خسروان نام شاهی ببرد- 

بگویم من و کس نگوید که نیست/که بیراه بسیار و راه اندکیست- 

تو آنی که پیش نیاکان من/بزرگان بیدار و پاکان من- 

پرستنده بودی همی با نیا/نجویم همی زین سخن کیمیا- 

بزرگی ز شاهان من یافتی/چو در بندگی تیز بشتافتی- 

ترا باز گویم همه هرچ هست/یکی گر دروغست بنمای دست- 

که تا شاه گشتاسپ را داد تخت/میان بسته دارم به مردی و بخت- 

هرانکس که رفت از پی دین به چین/بکردند زان پس برو آفرین- 

ازان پس که ما را به گفت ِ گُرزم/ببستم پدر دور کردم ز بزم- 

به لهراسپ از بند من بد رسید/شد از ترک روی زمین ناپدید- 

بیاورد جاماسپ آهنگران/که ما را گشاید ز بند گران- 

همان کار آهنگران دیر بود/مرا دل بر آهنگ شمشیر بود- 

دلم تنگ شد بانگشان بر زدم/تن از دست آهنگران بستدم- 

برافراختم سر ز جای نشست/غل و بند بر هم شکستم به دست- 

گریزان شد ارجاسپ از پیش من/بران سان یکی نامدار انجمن- 

به مردی ببستم کمر بر میان/همی رفتم از پس چو شیر ژیان- 

شنیدی که در هفتخوان پیش من/چه آمد ز شیران و از اهرمن- 

به چاره به رویین دژ اندر شدم/جهانی بران گونه بر هم زدم- 

بجستم همه کین ایرانیان/به خون بزرگان ببستم میان- 

به توران و چین آنچ من کرده ام/همان رنج و سختی که من برده ام- 

همانا ندیدست گور از پلنگ/نه از شست ملاح کام نهنگ- 

ز هنگام تور و فریدون گرد/کس اندر جهان نام این دژ نبرد-

یکی تیره دژ بر سر کوه بود/که از برتری دور از انبوه بود- 

چو رفتم همه بت پرستان بدند/سراسیمه برسان مستان بدند- 

به مردی من آن باره را بستدم/بتان را همه بر زمین بر زدم- 

برافراختم آتش زردهشت/که با مجمر آورده بود از بهشت- 

به پیروزی دادگر یک خدای/به ایران چنان آمدم باز جای- 

که ما را به هر جای دشمن نماند/به بتخانه ها در، برهمن نماند- 

به تنها تن خویش جستم نبرد/به پرخاش تیمار من کس نخورد- 

سخنها به ما بر کنون شد دراز/اگر تشنه ای جام می را فراز-


رستم:

 چنین گفت رستم به اسفندیار/که کردار ماند ز ما یادگار- 

کنون داده باش و بشنو سخن/ازین نامبردار مرد کهن- 

اگر من نرفتی به مازندران/به گردن برآورده گرز گران- 

کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس/شده گوش کر یکسر از بانگ کوس- 

که کندی دل و مغز دیو سپید/که دارد به بازوی خویش این امید- 

سر جادوان را بکندم ز تن/ستودان ندیدند و گور و کفن- 

ز بند گران بردمش سوی تخت/شد ایران بدو شاد و او نیک بخت- 

مرا یار در هفتخوان رخش بود/که شمشیر تیزم جهانبخش بود- 

وزان پس که شد سوی هاماوران/ببستند پایش به بند گران- 

ببردم ز ایرانیان لشکری/به جایی که بد مهتری گر سری- 

بکشتم به جنگ اندرون شاهشان/تهی کردم آن نامور گاهشان- 

جهاندار کاوس ِ کی، بسته بود/ز رنج و ز تیمار دل خسته بود- 

بیاوردم از بند کاوس را/همان گیو و گودرز و هم طوس را- 

به ایران بد افراسیاب آن زمان/جهان پر ز درد از بد بدگمان-

 به ایران کشیدم ز هاماوران/خود و شاه با لشکری بیکران- 

شب تیره تنها برفتم ز پیش/همه نام جستم نه آرام خویش- 

چو دید آن درفشان درفش مرا/به گوش آمدش بانگ رخش مرا- 

بپردخت ایران و شد سوی چین/جهان شد پر از داد و پر آفرین- 

گر از یال کاوس خون آمدی/ز پشتش سیاوش چون آمدی- 

وزو شاه کیخسرو پاک و راد/که لهراسپ را تاج بر سر نهاد- 

پدرم آن دلیر گرانمایه مرد/ز ننگ اندران انجمن خاک خورد- 

که لهراسپ را شاه بایست خواند/ازو در جهان نام چندین نماند- 

چه نازی بدین تاج گشتاسپی/بدین تازه آیین لهراسپی- 

که گوید برو دست رستم ببند/نبندد مرا دست، چرخ بلند- 

که گر چرخ گوید مراکاین نیوش/به گرز گرانش بمالم دو گوش- 

من از کودکی تا شدستم کهن/بدین گونه از کس نبردم سخن- 

مرا خواری از پوزش و خواهش است/وزین نرم گفتن مرا کاهش است- 


 اسفندیار:

بخندید ازو فرخ اسفندیار/چنین گفت کای رستم نامدار- 

تو امروز می خور که فردا به رزم/بپیچی و یادت نیاید ز بزم- 

چو من زین زرین نهم بر سپاه/به سر بر نهم خسروانی کلاه- 

به نیزه ز اسپت نهم بر زمین/ازان پس نه پرخاش جویی نه کین- 

دو دستت ببندم برم نزد شاه/بگویم که من زو ندیدم گناه- 

بباشیم پیشش به خواهشگری/بسازیم هرگونه یی داوری- 

رهانم ترا از غم و درد و رنج/بیابی پس از رنج خوبی و گنج-

 

رستم:

بخندید رستم ز اسفندیار/بدو گفت سیر آیی از کارزار- 

کجا دیده ای رزم جنگاوران/کجا یافتی باد گرز گران- 

اگر بر جزین روی گردد سپهر/بپوشد میان دو تن روی مهر- 

به جای می سرخ کین آوریم/کمند نبرد و کمین آوریم- 

غو کوس خواهیم از آوای رود/به تیغ و به گوپال باشد درود- 

ببینی تو ای فرخ اسفندیار/گراییدن و گردش کارزار- 

چو فردا بیایی به دشت نبرد/به آورد مرد اندر آید به مرد- 

ز باره به آغوش بردارمت/ز میدان به نزدیک زال آرمت- 

نشانمت بر نامور تخت عاج/نهم بر سرت بر دل افروز تاج- 

کجا یافتستم من از کیقباد/به مینو همی جان او باد شاد- 

گشایم در گنج و هر خواسته/نهم پیش تو یکسر آراسته- 

دهم بی نیازی سپاه ترا/به چرخ اندر آرم کلاه ترا- 

ازان پس بیابم به نزدیک شاه/گرازان و خندان و خرم به راه-

 به مردی ترا تاج بر سر نهم/سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم- 

ازان پس ببندم کمر بر میان/چنانچون ببستم به پیش کیان- 

همه روی پالیز بی خو کنم/ز شادی تن خویش را نو کنم- 

چو تو شاه باشی و من پهلوان/کسی را به تن در نباشد روان-


 اسفندیار:

چنین پاسخ آوردش اسفندیار/که گفتار بیشی نیاید به کار- 

شکم گرسنه روز نیمی گذشت/ز گفتار پیکار بسیار گشت- 

بیارید چیزی که دارید خوان/کسی را که بسیار گوید مخوان- 

چو از شهر زاول به ایران شوم/به نزدیک شاه و دلیران شوم- 

هنر بیش بینی ز گفتار من/مجوی اندرین کار تیمار من-


 رستم:

چنین گفت پس با سرافراز مرد/که اندیشه روی مرا زرد کرد- 

که چندین بگویی تو از کار بند/مرا بند و رای تو آید گزند- 

مگر کاسمانی سخن دیگرست/که چرخ روان از گمان برترست- 

همه پند دیوان پذیری همی/ز دانش سخن برنگیری همی- 

ترا سال برنامد از روزگار/ندانی فریب بد شهریار –

تو یکتادلی و ندیده جهان/جهانبان به مرگ تو کوشد نهان-

گر ایدونک گشتاسپ از روی بخت/نیابد همی سیری از تاج و تخت- 

به گرد جهان بر دواند ترا/به هر سختی یی پروراند ترا -

به روی زمین یکسر اندیشه کرد/خرد چون تبر هوش چون تیشه کرد- 

که تا کیست اندر جهان نامدار/کجا سر نپیچاند از کارزار- 

کزان نامور بر تو آید گزند/بماند بدو تاج و تخت بلند- 

که شاید که بر تاج نفرین کنیم/وزین داستان خاک بالین کنیم- 

همی جان من در نکوهش کنی/چرا دل نه اندر پژوهش کنی- 

به تن رنج کاری تو بر دست خویش/جز از بدگمانی نیایدت پیش- 

مکن شهریارا جوانی مکن/چنین بر بلا کامرانی مکن- 

دل ما مکن شهریارا نژند/میاور به جان خود و من گزند- 

ز یزدان و از روی من شرمدار/مخور بر تن خویشتن زینهار- 

ترا بی نیازیست از جنگ من/وزین کوشش و کردن آهنگ من- 

زمانه همی تاختت با سپاه/که بر دست من گشت خواهی تباه- 

بماند به گیتی ز من نام بد/به گشتاسپ بادا سرانجام بد-

 

 اسفندیار:

چو بشنید گردنکش اسفندیار/بدو گفت کای رستم نامدار- 

به دانای پیشی نگر تا چه گفت/بدانگه که جان با خرد کرد جفت- 

که پیر فریبنده کانا بود/وگر چند پیروز و دانا بود- 

تو چندین همی بر من افسون کنی/که تا چنبر از یال بیرون کنی- 

تو خواهی که هرکس که این بشنود/بدین خوب گفتار تو بگرود- 

مرا پاک خوانند ناپاک رای/ترا مرد هشیار نیکی فزای- 

بگویند کو با خرام و نوید/بیامد ورا کرد چندی امید- 

بدانی که من سر ز فرمان شاه/نتابم نه از بهر تخت و کلاه- 

بدو یابم اندر جهان خوب و زشت/بدویست دوزخ بدو هم بهشت- 

ترا هرچ خوردی فزاینده باد/بداندیشگان را گزاینده باد- 

تو اکنون به خوبی به ایوان بپوی/سخن هرچ دیدی به دستان بگوی- 

سلیحت همه جنگ را ساز کن/ازین پس مپیمای با من سخن- 

پگاه آی در جنگ من چاره ساز/مکن زین سپس کار بر خود دراز-

تو فردا ببینی به آوردگاه/که گیتی شود پیش چشمت سیاه- 

بدانی که پیکار مردان مرد/چگونه بود روز جنگ و نبرد-


 رستم

بدو گفت رستم که ای شیرخوی/ترا گر چنین آمدست آرزوی- 

ترا بر تگ رخش مهمان کنم/سرت را به گوپال درمان کنم -

تو در پهلوی خویش بشنیده ای/به گفتار ایشان بگرویده ای- 

که تیغ دلیران بر اسفندیار/به آوردگه بر، نیاید به کار- 

ببینی تو فردا سنان مرا/همان گرد کرده عنان مرا-

 که تا نیز با نامداران مرد/به خویی به آوردگه بر، نبرد-


 اسفندیار:  

به رستم چنین گفت کای نامجوی/چرا تیز گشتی بدین گفت و گوی- 

چو فردا بیابی به دشت نبرد/ببینی تو آورد مردان مرد- 

نه من کوهم و زیرم اسپی چو کوه/یگانه یکی مردمم چون گروه- 

گر از گرز من باد یابد سرت/بگرید به درد جگر مادرت- 

وگر کشته آیی به آوردگاه/ببندمت بر زین برم نزد شاه- 

بدان تا دگر بنده با شهریار/نجوید به آوردگه کارزار- 

.......................................................................

پ ن:

*۱ ارژنگ، دیوی از لشکر شاه مازندران، کشته بدست رستم در خوان ششم: 

برون آمد از خیمه ارژنگ دیو/چو آمد به گوش اندرش آن غریو - 

چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ/بیامد بر ِ وی چو آذر گشسپ - 

سر و گوش بگرفت و یالش دلیر/سر از تن بکندش به کردار شیر - 

پر از خون سر دیو کنده ز تن/بینداخت ز آنسو که بود انجمن - 

*۲ دیو سپید، دیو لشکر مازندران - 

*۳ سنجه، از دیوان مازندران که مباشر بارگاه شاه مازندران نیز بود.

*۴  پولاد غندی از دیوان مازندران

*۵ بید، از دیوان مازندران 

.................‌‌......................

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد