برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مفاهیم متفاوت ِ "باز" در شاهنامه

و.ک(042)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

مفاهیم متفاوت ِ "باز" در شاهنامه
***
بازِ جای:
بازِ جای، از "ویژگی های سبکی" حکیم طوس فردوسی ست. باز ِ، به از - همسان و مترادف ِ به ب، از الف & به دو، از یک & به بالا، از پایین - & - به مقصد، از مبداء -
باز ِ خاک، به خاک - باز ِ راه، به راه - باز ِ جای، به جای -
که سودابه را باز ِ جای آورند/سراپرده را زیر پای آورند
- & -
روانم بماند هم ایدر بجای/ز شرم پدر چون شوم باز ِ جای
- & -
بدانگه که شد نامور باز ِ جای/پشوتن بیامد ز پرده سرای
- & -
چو من بگذرم زین سپنجی سرای/تو لشکر بیارای و شو باز ِ جای

باز ِ، به:
بدان خستگی باز ِ جنگ آمدند/گرازان بسان پلنگ آمدند
- & -
من اکنون یکی باز ِ لشگر شوم/به شبگیر نزدیک مهتر شوم

باز، دوباره، مکرر، از نو:
وزان پس ز آرام سردی نمود/ز سردی همان باز تری فزود
- & -
سراسر زمانه بدو گشت باز/برآمد برین روزگار دراز
-  & -
کنون بازگردم به آغاز کار/سوی نامهٔ نامور شهریار
- & -
به بد مهری من روانم مسوز/به من باز بخش و دلم برفروز

باز، مانع، سد:
کسی کو شود زیر نخل بلند/همان سایه زو بازدارد گزند
- & -
سرم را همی باز داری ز خواب/به بیداری من گرفتت شتاب
- & -
سپه را ز کار بدی باز داشت/که با پاک یزدان یکی راز داشت
- & -
کمند کیانی همی داد خم/که آن کره را باز گیرد ز رم
- & -
سپه را ز کار بدی باز داشت/که با پاک یزدان یکی راز داشت

باز، شاهین، عقاب، پرنده ی شکاری:
ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز/چو باز و چو شاهین گردن فراز
- & -
ببد شاه یک ماه در نیمروز/گهی رود و می خواست گه باز و یوز

باز، گشادن، گشودن:
در گنجهای کهن کرد باز/گشاد آنچه یک چند گه بود راز
- & -
سخن گفتن آمد نهفته به راز/در خوابگه نرم کردند باز
- & -
همه تا در آز رفته فراز/به کس بر نشد این در راز باز
- & -
گو پیلتن کرد چنگال باز/بران آزمایش نبودش نیاز
- & -
نوندی برافگند نزدیک زال/که پرنده شو باز کن پر و بال

باز، بخشیدن، سخاوت کردن:
همان کز جهان آفرین کرد یاد/ببخشود و دیده بدو باز داد
- & -
بدو باز دادند فرزند او/به خوبی بجستند پیوند او

باز، ساکن، راکد، متوقف:
پریدند بسیار و ماندند باز/چنین باشد آنکس که گیردش آز
- & -
فرو بست دستش بر آن کوه باز/بدان تا بماند به سختی دراز

باز، چشم پوشی، لاقیدی، بی تفاوتی:
چنین گفت با لشکر سرفراز/که از نیزهٔ مژگان مدارید باز

باز، تفاوت:
از ایران برآرم یکی تیره خاک/بلندی ندانند باز از مغاک
- & -
بدرد دل و مغزتان از نهیب/بلندی ندانید باز از نشیب

باز، شناخت، شناختن، درک کردن:
چو رسم بدش بازداند کسی/نخواهد که ماند به گیتی بسی


بهادر امیرعضدی

(159) - مترادف اصطلاحِ "بی گدار به آب زدن" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(159) - مترادف اصطلاحِ "بی گدار به آب زدن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاحِ بی گدار به آب زدن:
به هر کار، هنگام ِ جَستن نکوست/زدن رای با مرد ِ هشیار و دوست-

چو کاهل شود مرد، هنگام کار/از آن پس نیابد چنان روزگار-


بهادر امیرعضدی

(158) - مترادف اصطلاحِ "سر از پا نشناختن" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(158) - مترادف اصطلاحِ "سر از پا نشناختن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاحِ سر از پا نشناختن:
چوشاپور ارمزد بگرفت جای/ندانست نرسی سرش را ز پای-
جهان سوی داد آمد و ایمنی/ز بد بسته شد دست آهرمنی-

و
چنان برگرفتند لشکر ز جای/که پیدا نیامد همی سر ز پای-
بکشتند چندان ز جنگ آوران/که شد خاک لعل از کران تا کران-

و
برآمد یکی ابر و بادی سیاه/بشد روشنایی ز خورشید و ماه-
سر از پای دشمن ندانست باز/بیابان گرفتند و راه دراز-

بهادر امیرعضدی