برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (9) - هومان ویسه، مرگ را به بازی می‌گیرد. هومان، مرگ را داد و فرجامی ناگزیر می‌داند.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (9) - هومان ویسه، مرگ را به بازی می‌گیرد. هومان، در نبرد با طوس نوذر، مرگ را داد و فرجامی ناگزیر می‌داند.
هومان ویسه:
اگر مرگ باشد مرا بی گمان/به آوردگه، به که آید زمان-
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
هومان ویسه، مرگ را به بازی می‌گیرد. هومان، در نبرد با طوس نوذر، مرگ را داد و فرجامی ناگزیر می‌داند. هومان ویسه، مرگ در میدان رزم و "به دست ِ سواری که دارد هنر" و "سپهبد سر و گُرد و پرخاشخر" ست را خوشتر می دارد:
بدو گفت طوس این چه آشفتنست/بدین دشت پیکار تو با منست-
بیا تا بگردیم و کین آوریم/بجنگ ابروان پر ز چین آوریم-
بدو گفت هومان که دادست مرگ/سری زیر تاج و سری زیر ترگ-
اگر مرگ باشد مرا بی گمان/به آوردگه به که آید زمان-
بدست سواری که دارد هنر/سپهبدسر و گرد و پرخاشخر-
گرفتند هر دو عمود گران/همی حمله برد آن برین این بران-
ز می گشت گردان و شد روز تار/یکی ابر بست از بر کارزار-
تو گفتی شب آمد بریشان بروز/نهان گشت خورشید گیتی فروز-
.........................................................................
پ ن:
هومان برادر پیران ویسه ست و بفرجام در نبرد تن به تن ِ یازده رخ، بدست بیژن گیو، کشته می شود.

پیران:
ابر دست چون بیژنی کشته شد / سر من ز تیمار او گشته شد


بهادر امیرعضدی

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (8) - گودرز کشواد، با به داو ِ مرگ گذاردن جان خود، پیشمرگ سپاهش می شود و مرگ را به هیچ می انگارد.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (8) - گودرز کشواد در نبرد "یازده رخ"، با به داو ِ مرگ گذاردن جان خود، پیشمرگ سپاهش می شود و مرگ را به هیچ می انگارد.

***

گودرز کشوادگان:

پذیرفتم اندر شما سربسر/که من پیش بندم بدین کین کمر-

***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
گودرز کشواد در نبرد "یازده رخ"، با به داو ِ مرگ گذاردن جان خود، پیشمرگ سپاهش می شود و مرگ را به هیچ می انگارد:

ور ایدونک پیران ازین رای خویش/نگردد نهد رزم را پای پیش-
پذیرفتم اندر شما سربسر/که من پیش بندم بدین کین کمر-
ابا پیر سر من بدین رزمگاه/بکشتن دهم تن بپیش سپاه-
من و گرد پیران* و رویین و گیو**/یکایک بسازیم مردان نیو-
که کس در جهان جاودانه نماند/بگیتی بما جز فسانه نماند-
هم آن نام باید که ماند بلند/چو مرگ افگند سوی ما برکمند-
زمانه بمرگ و بکشتن یکیست/وفا با سپهر روان اندکیست-
شما نیز باید که هم زین نشان/ابا نیزه و تیغ مردم کشان-
بکینه ببندید یکسر کمر/هرانکس که هست از شما نامور-
که دولت گرفتست از ایشان نشیب/کنون کرد باید بکین بر نهیب-

......................................................................................
پ ن:
من و گرد پیران* رویین و گیو**

در نبرد تن به تن(رخ به رخ) یازده رخ، گودرز همآورد پیران ویسه ست و بیژن گیو، نوه گودرز، دختر زاده ی رستم، هماورد رویین پسر پیران ویسه ست.
پیران و رویین، هر دو به دست همآوردانشان، گودرز و بیژن کشته می شوند.


بهادر امیرعضدی

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (7) - گیو، با به سُخره ‌گرفتن ِ هیبت ِ مرگ، پدر(گودرز کشواد) را از پشت کردن به آوردگاه باز میدارد.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (7) - گیو، با به سُخره ‌گرفتن ِ هیبت ِ مرگ، پدر(گودرز کشواد) را از پشت کردن به آوردگاه باز میدارد.
***
گیو:
چو پیش آمد این روزگار درشت/ترا روی بینند بهتر که پشت-
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
گودرز کشواد، در گرماگرم ِ نبرد با سپاه پیران ویسه، فریبرز کاووس و یلان سپاه ایران را نمی بیند. موش کور بیم و هراس در دلش رخنه می‌کند و راه گریز پیشه میکند:
چو گودرز کشواد بر قلبگاه/درفش فریبرز کاوس شاه-
ندید و یلان سپه را ندید/بکردار آتش دلش بردمید-
عنان کرد پیچان براه گریز/برآمد ز گودرزیان رستخیز-


گیو گودرز، بهای مرگ را به جان می خرد و با رخ به رخ مرگ کشیدن، هیبت ِ مرگ را به سُخره می‌گیرد و پدر(گودرز کشواد) را از پشت کردن به آوردگاه باز میدارد:
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر/بسی دیده ای گرز و گوپال و تیر-
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت/بباید بسر بر مرا خاک ریخت-
نماند کسی زنده اندر جهان/دلیران و کارآزموده مهان-
ز مردن مرا و ترا چاره نیست/درنگی تر از مرگ پتیاره نیست-
چو پیش آمد این روزگار درشت/ترا روی بینند بهتر که پشت-
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ/نیاریم بر خاک کشواد ننگ-


بهادر امیرعضدی

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (6) - رستم ، با سلاح ِ نام و زندگی، تن به مرگ می سپارد و به آورد با مرگ می پردازد.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (6) - رستم ، با سلاح ِ نام و زندگی، تن به مرگ می سپارد و به آورد با مرگ می پردازد.
رستم:
مرا نام باید که تن، مرگ راست
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
چنین گفت سیمرغ کز راه مهر/بگویم کنون باتو راز سپهر-
که هرکس که او خون اسفندیار/بریزد ورا بشکرد روزگار-
همان نیز تا زنده باشد ز رنج/رهایی نیابد نماندش گنج-
بدین گیتیش شوربختی بود/وگر بگذرد رنج و سختی بود-


رستم شوربختی این جهان و رنج و سختی آن جان را به جان می‌خرد و مرگ را به سُخره میگیرد:
چو بشنید رستم میان را ببست/وزان جایگه رخش را برنشست-
به سیمرغ گفت ای گزین جهان/چه خواهد برین مرگ ما ناگهان-
جهان یادگارست و ما رفتنی/به گیتی نماند بجز مردمی-
به نام نکو گر بمیرم رواست/مرا نام باید که تن مرگ راست-
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه/که بودند با گنج و تخت و کلاه-
برفتند و ما را سپردند جای/جهان را چنین است آیین و رای-


بهادر امیرعضدی

مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (5) - رستم ، چنگ به گریبان طلسم و جادوی مرگ می اندازد

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (5) - رستم ، چنگ به گریبان طلسم و جادوی مرگ می اندازد
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی. 
در شاهنامه، این برخی از  پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
زال دلواپس گذر رستم از هفت خوان ست:
شب تیره تا برکشد روز چاک/نیایش کنم پیش یزدان پاک-
مگر باز بینم بر و یال تو/همان پهلوی چنگ و گوپال تو-
و گر هوش تو نیز بر دست دیو/برآید به فرمان گیهان خدیو-
تواند کسی این سخن بازداشت/چنان کاو گذارد بباید گذاشت-
نخواهد همی ماند ایدر کسی/بخوانند اگرچه بماند بسی-
کسی کاو جهان را بنام بلند/گذارد به رفتن نباشد نژند-


رستم بی پروای مرگ، کمر به فرمانبری پدر می بندد و چنگ در گریبان مرگ می اندازد:
چنین گفت رستم به فرخ پدر/که من بسته دارم به فرمان کمر-
ولیکن بدوزخ چمیدن به پای/بزرگان پیشین ندیدند رای-
همان از تن خویش نابوده سیر/نیاید کسی پیش درنده شیر-
کنون من کمربسته و رفته گیر/نخواهم جز از دادگر دستگیر-
تن و جان فدای سپهبد کنم/طلسم دل جادوان بشکنم-
هرانکس که زنده است ز ایرانیان/بیارم ببندم کمر بر میان-
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید/نه سنجه نه پولاد غندی نه بید-
به نام جهان آفرین یک خدای/که رستم نگرداند از رخش پای-
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ/فگنده به گردنش در پالهنگ-


بهادر امیرعضدی