برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

#نقش دو زن در حاشیه ی روند آوردن کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران

و.ک(182)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

#نقش دو زن در حاشیه ی روند آوردن کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران

***

روند آوردن کیخسرو و فرنگیس(*۱)  از سیاوشگِرد به ایران توسط گیو گودرز و نبوغ حکیم طوس در مقام و منزلت دادن و برجسته کردن و گنجاندن نقش دو زن ِ ایرانی و تورانی در متن داستان.
 ***
در پی خواب دیدن گودرزِکشوادگان، پیر و مرادِ فخیمِ رستم، مقدّرست کیخسرو بر ایران حکم روا دارد:

چنان دید گودرز یک شب به خواب / که ابری برآمد ز ایران پر آب -
بران ابر باران خجسته سروش / به گودرز گفتی که بگشای گوش -
چو خواهی که یابی ز تنگی رها / وزین نامور ترک نر اژدها -
به توران یکی نامداری نوست / کجا نام آن شاه کیخسروست -
ز پشت سیاوش یکی شهریار / هنرمند و از گوهر نامدار -
ازین تخمه از گوهر کیقباد / ز مادر سوی تور دارد نژاد -
چو آید به ایران پی فرخش / ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش -
میان را ببندد به کین پدر / کند کشور تور زیر و زبر -
به دریای قلزم به جوش آرد آب / نخارد سر از کین افراسیاب - 
پر اندیشه مر گیو را پیش خواند / وزان خواب چندی سخنها براند -
به فرمان یزدان خجسته سروش / مرا روی بنمود در خواب دوش -
نبیند کس او را ز گردان نیو / مگر نامور پور گودرز گیو -
چنین کرد بخشش سپهر بلند / که از تو گشاید غم و رنج بند -

سروش، گیو را برای یافتن کیخسرو گمارده ست: 
ز گردان ایران و گردنکشان / نیابد جز از گیو ازو کس نشان -
چنین است فرمان گردان سپهر / بدو دارد از داد گسترده مهر -

 گیوِ گودرز، آوردن ِ کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران را گردن می نهد :
بدو گفت گیو ای پدر بنده ام / بکوشم به رای تو تا زنده ام -
به ایوان شد و ساز رفتن گرفت / ز خواب پدر مانده اندر شگفت -
بیامد "کمربسته" گیو دلیر / یکی بارکش بادپایی به زیر –

گیو، هفت سال رنج و محنت ِ آوارگی  و جستجو را  برای یافتن کیخسرو به جان می خرد:

 چنین تا برآمد برین هفت سال / میان سوده از تیغ و بند دوال -

همی گشت گرد بیابان و کوه / به رنج و به سختی و دور از گروه -

گیو، کیخسرو پسر سیاوش و مادرش فرنگیس و شبرنگ ِ بهزاد اسب سیاوش را می یابد:

 یکی چشمه ای دید تابان ز دور / یکی سرو بالا دل آرام پور -

همی بوی مهر آمد از روی او / همی زیب تاج آمد از موی او -
چو کیخسرو از چشمه او را بدید / بخندید و شادان دلش بردمید -
چو آمد برش گیو بردش نماز / بدو گفت کای نامور سرافراز -
برآنم که پور سیاوش توی / ز تخم کیانی و کیخسروی -
گرفتش به بر شهریار زمین / ز شادی برو بر گرفت آفرین -
برفتند سوی سیاووش گرد / چو آمد دو تن را دل و هوش گرد -
فرنگیس را نیز کردند یار / نهانی بران بر نهادند کار -

فرنگیس به گیو:
تو بر گیر زین و لگام سیاه / برو سوی آن مرغزاران پگاه -
به بهزاد بنمای زین و لگام /  - چو او رام گردد تو بگذار گام - 

گیو، کیخسرو و فرنگیس، روی سوی ایران دارند:
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد / برفتند هر سه به کردار باد -
سران سوی ایران نهادند گرم / نهانی چنان چون بود نرم نرم -
نماند این سخن یک زمان در نهفت / کس آمد به نزدیک پیران بگفت -
سوی شهر ایران نهادند روی / فرنگیس و شاه و گو جنگ جوی -

 گیو با ممانعت پیران ویسه مواجه میشود:
چو بشنید پیران غمی گشت سخت / بلرزید برسان برگ درخت -
ز گردان گزین کرد کلباد را / چو نستیهن و گُرد پولاد را -
بفرمود تا تُرک، سیصد سوار / برفتند تازان بران کارزار -
سر گیو بر نیزه سازید گفت / فرنگیس را خاک باید نهفت -
ببندید کیخسرو شوم را / بداختر پی او بر و بوم را –

با رسیدن گسیل شدگان پیران، جدالی سخت در میگیرد: 
چو از دور گرد سپه را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید -
ازیشان بیفگند بسیار گیو / ستوه آمدند آن سواران ز نیو -
همه خسته و بسته گشتند باز / به نزدیک پیران گردن فراز -
چو ترکان به نزدیک پیران شدند / چنان خسته و زار و گریان شدند -
برآشفت پیران به کلباد گفت / که چونین شگفتی نشاید نهفت -
چه کردید با گیو و خسرو کجاست / سخن بر چه سانست برگوی راست -
بدیشان چنین گفت پیران که زود / عنان تگاور بباید بسود - 


گیو، "پا"ی ان دارد که با جدا کردن "سر" از "تن" ِ پیران، حقش را کف "دست"ش بگذارد. و این را کمترین سزای پیران می بیند و خود را "کمر بسته ی" این پیمان با دادار دادگر می بیند.

گیو پای در رکاب می نهد: 
بپوشید درع و بیامد چو شیر / همان باره دستکش را به زیر -
سبک شد عنان وگران شد رکیب / سر سرکشان خیره گشت از نهیب -
چو رعد بهاران بغرید گیو / ز سالار لشکر همی جست نیو -
هزارید و من نامور یک دلیر / سر سرکشان اندر آرم به زیر -
هم آورد با گیو نزدیک شد / جهان چون شب تیره تاریک شد -

 پیران، به بند ِ گیو گرفتار می شود:
پیچید گیو سرافراز یال / کمند اندرافگند و کردش دوال -
سر پهلوان اندر آمد به بند / ز زین برگرفتش به خم کمند -
دمان تا به نزدیک پیران رسید / همی خواست از تن سرش را برید –
 
حکیم طوس، در این گیر و دار و جنگ و پیکار، به "یکی دیگر" از گره گاه های نفس گیر ِ داستانهایش میرسد. و مرگ ِ زود هنگام ِ پیران در این برهه ی داستان را بر نمی تابد. از سویی مرگ را حق ِ پیران نمی یابد و از دیگر سو، از دیدگاه گیو، "خون ِ پیران، به گردن خودش" ست و بنا به سوگند پیشین گیو، "باید" خونش به زمین ریخته شود. حکیم فرزانه ی طوس، در این مسیر یک طرفه و بی بازگشت، خود را مکلف به باز گشایی مسیر رهاندن پیران از مرگ زود هنگام می یابد. حکیم طوس، چفت و بست ِ چارچوب ِ داستان را با "چانه" زدن پیران برای جانش از کیخسرو به هم بند می زند.
پیران به پاس گذشته و حمایتش از کیخسرو در برابر خدعه و فریبکاری گرسیوز و کین توزی افراسیاب، زندگی و جانش را از کیخسرو خواستار می شود:

ابر شاه، پیران گرفت آفرین / خروشان ببوسید روی زمین -
همی گفت کای شاه دانش پژوه / چو خورشید تابان میان گروه -
تو دانسته ای درد و تیمار من / ز بهر تو با شاه، پیگار من -
سزد گر من از چنگ این اژدها / به بخت و به فر تو یابم رها -
به کیخسرو اندر نگه کرد گیو / بدان تا چه فرمان دهد شاه نیو –

حکیم طوس، با نبوغی سرشار، با "ترفندی  رمانتیک" و تغزلی، کلید ِ گشایش راز ِ سر به مهُر ِ جدال مرگ و زندگی پیران ِ تورانی را به دست دو شخصیت ِ زن، ایرانی و تورانی ِ شاهنامه می سپارد. فرنگیس و گلشهر(*۲).
و بدین سان، حکیم طوس در قالب ِ "کارگردان و سناریستی" ماهر و کار آزموده ظاهر میشود و داستان (صحنه نمایش) را، اینگونه می آراید :

فرنگیس را دید دیده پرآب / زبان پر ز نفرین افراسیاب -
به گیو آن زمان گفت کای سرافراز / کشیدی بسی رنج راه دراز -
چنان دان که این پیرسر پهلوان / خردمند و رادست و روشن روان -
پس از داور دادگر رهنمون / بدان، کاو رهانید ما را ز خون -
ز بد، مهر او، پرده ی جان ماست / وزین کرده ی خویش زنهار خواست -
بدو گفت گیو ای سر بانوان / انوشه روان باش تا جاودان -
یکی "سخت سوگند خوردم" به ماه / به تاج و به تخت شه نیک خواه -
"که گر دست یابم برو روز کین / کنم ارغوانی ز خونش زمین" –

کیخسرو نیز در راستای گذشت ِ مادرش فرنگیس در "گذشتن از خون ِ پیران"، بزرگ منشانه فروغ ِ چاره اندیشی سوگند را بر گیو می تاباند:
بدو گفت کیخسرو ای شیرفَش / زبان را ز سوگند ِ یزدان مَکَش -
کنونش به سوگند گستاخ کن / به خنجر ورا گوش سوراخ کن -
"چو از خنجرت خون چکد بر زمین / هم از مهر یاد آیدت هم ز کین" -
بشد گیو و گوشش به خنجر بسفت / ز سوگند برتر، درشتی نگفت –

پیران به پاس بخشایش فرنگیس، اسبی از کیخسرو میخواهد تا از خبر بردن کلباد به افراسیاب پیشگیری کرده باشد:
چنین گفت پیران ازان پس به شاه / که کلباد شد بی گمان با سپاه -
بفرمای کاسپم دهد باز نیز / چنان دان که بخشیده ای جان و چیز –

گیو ِ گودرز، در مقابل، برای پیشگیری از نارو و عهد شکنی پیران، اینبار با "قید"ِ سوگند، پیران را به بند می کشد و کلید ِ قفل و بندِ "پای" فرار و پیمان شکنی پیران را غیابی به "دستِ گلشهر، همسر پیران، "زنِ تورانی" می سپارد: 
بدو گفت گیو ای دلیر سپاه / چرا سست گشتی به آوردگاه -
"به سوگند یابی مگر باره باز / دو دستت ببندم به بند دراز" -
"که نگشاید این بند تو هیچ کس / گشاینده گلشهر خواهیم و بس" -
بدان گشت همداستان پهلوان / به سوگند بخرید اسپ و روان -
که نگشاید آن بند را کس به راه / ز گلشهر سازد وی آن دستگاه -
بدو داد اسپ و دو دستش ببست / ازان پس بفرمود تا برنشست -  

و بدینسان، حکیم طوس، پیران ویسه را از مرگی زود هنگام می رهاند.

............................................................................................

پ ن:

(*۱)  فرنگیس،
دخت افراسیاب، همسر سیاووش و بعد از مرگ سیاووش زن فریبرز (برادر ناتنی سیاووش) -
فرنگیس از دید پیران:

اگر چند فرزند من خویش تست / مرا غم ز بهر کم و بیش تست -
فرنگیس مهتر ز خوبان اوی / نبینی به گیتی چنان موی و روی -
به بالا ز سرو سهی برترست / ز مشک سیه بر سرش افسرست -
هنرها و دانش ز اندازه بیش / خرد را پرستار دارد به پیش -
از افراسیاب ار بخواهی رواست / چنو بت به کشمیر و کابل کجاست -
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت / که فرمان یزدان نشاید نهفت -
اگر آسمانی چنین است رای / مرا با سپهر روان نیست پای -

  (*۲)  گلشهر،
همسر پیران ویسه:

در خانه اش جامه ای نابرید / به گلشهر بسپرد پیران کلید -
کجا بود کدبانوی پهلوان / ستوده زنی بود روشن روان -
پرستار فرنگیس ِ افراسیاب -
به توصیۀ پیران، پرستار ِ همسر دوم سیاووش(فرنگیس) شد
   

بهادر امیرعضدی

آداب به پیشواز رفتن بزرگان در شاهنامه ی فردوسی - ۱ - کیخسرو به پیشواز رستم می آید

 و.ک(030,1)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

آداب به پیشواز رفتن بزرگان در شاهنامه ی فردوسی - ۱ - کیخسرو به پیشواز رستم می آید

***

کیخسرو به پیشواز رستم می آید:
 به گیو آنگهی گفت رستم کجاست / که پشت بزرگی و تخم وفاست -
گرامیش کردن سزاوار هست / که نیکی نمایست و خسروپرست -
بفرمود خسرو به فرزانگان / به مهتر نژادان و مردانگان -
پذیره شدن پیش او با سپاه / که آمد به فرمان خسرو براه -
بگفتند گودرز کشواد را / شه نوذران طوس و فرهاد را -
دو بهره ز گردان گردنکشان / چه از گرزداران مردمکشان -
بر آیین کاوس برخاستند / پذیره شدن را بیاراستند -
جهان شد ز گرد سواران بنفش / درخشان سنان و درفشان درفش -
چو نزدیک رستم فراز آمدند / پیاده برسم نماز آمدند -
ز اسب اندر آمد جهان پهلوان / کجا پهلوانان به پشش نوان -
بپرسید مر هر یکی را ز شاه / ز گردنده خورشید و تابنده ماه -
نشستند گردان و رستم بر اسب / به کردار رخشنده آذرگشسب -
چو آمد بر شاه کهتر نواز / نوان پیش او رفت و بردش نماز -
ستایش کنان پیش خسرو دوید / که مهر و ستایش مر او را سزید -
برآورد سر آفرین کرد و گفت / مبادت جز از بخت پیروز جفت -
چو هرمزد بادت بدین پایگاه / چو بهمن نگهبان فرخ کلاه -
همه ساله اردیبهشت هژیر / نگهبان تو با هش و رای پیر -
چو شهریورت باد پیروزگر / بنام بزرگی و فر و هنر -
سفندارمذ پاسبان تو باد / خرد جان روشن روان تو باد -
چو خردادت از یاوران بر دهاد / ز مرداد باش از بر و بوم شاد -
دی و اورمزدت خجسته بواد / در هر بدی بر تو بسته بواد -
دیت آذر افروز و فرخنده روز / تو شادان و تاج تو گیتی فروز -
چو این آفرین کرد رستم به پای / بپرسید و کردش بر خویش جای -
بدو گفت خسرو درست آمدی / که از جان تو دور بادا بدی -
تویی پهلوان کیان جهان / نهان آشکار آشکارت نهان -
گزین کیانی و پشت سپاه / نگهدار ایران و لشکر پناه -
مرا شاد کردی به دیدار خویش / بدین پر هنر جان بیدار خویش -
زواره فرامرز و دستان سام / درستند ازیشان چه داری پیام -
فرو بود رستم ببوسید تخت / که ای نامور خسرو نیکبخت -
به بخت تو هر سه درستند و شاد / انوشه کسی کش کند شاه یاد -
به سالار نوبت بفرمود شاه / که گودرز و طوس و گوان را بخواه -
در باغ بگشاد سالار بار / نشستنگهی بود بس شاهوار -
بفرمود تا تاج زرین و تخت / نهادند زیر گلفشان درخت -
همه دیبه ی خسروانی به باغ / بگسترد و شد گلستان چون چراغ -
درختی زدند از بر گاه شاه / کجا سایه گسترد بر تاج و گاه -
تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر / برو گونه گون خوشه های گهر -
عقیق و زمرد همه برگ و بار / فروهشته از تاج چون گوشوار -
همه بار زرین ترنج و بهی / میان ترنج و بهی ها تهی -
بدو اندرون مشک سوده به می/ همه پیکرش سفته برسان نی -
کرا شاه بر گاه بنشاندی / برو باد ازو مشک بفشاندی -
همه میگساران بیپش اندرا / همه بر سران افسر از گوهرا -
ز دیبای زربفت چینی قبای / همه پیش گاه سپهبد بپای -
همه طوق بربسته و گوشوار / بریشان همه جامه گوهرنگار -
همه رخ چو دیبای رومی برنگ / فروزنده عود و خروشنده چنگ -
همه دل پر از شادی و می بدست / رخان ارغوانی و نابوده مست -

بفرمود تا رستم آمد به تخت / نشست از بر گاه زیر درخت -

بهادر امیرعضدی

نطق ِ رستم پیش از شروع جنگ هماون

و.ک(183)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

نطق ِ رستم پیش از شروع جنگ هماون

***

نطق ِ برانگیزاننده ی رستم پیش از شروع نبرد در برهه ایی از جنگ هماون:
 وزین روی رستم یلان را بخواند/ سخنهای بایسته چندی براند-
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو/ فریبرز و گستهم و خراد نیو-
چو گرگین کارآزموده سوار / چو بیژن فروزنده ی کارزار -
تهمتن چنین گفت با بخردان / هشیوار و بیدار دل موبدان -
کسی را که یزدان کند نیکبخت / سزاوار باشد ورا تاج و تخت -
جهانگیر و پیروز باشد به جنگ / نباید که بیند ز خود زور چنگ -
ز یزدان بود زور ما خود که ایم / بدین تیره خاک اندرون بر چه ایم -
بباید کشیدن گمان از بدی / ره ایزدی باید و بخردی -
که گیتی نماند همی بر کسی / نباید بدو شاد بودن بسی -
همی مردمی باید و راستی / ز کژی بود کمی و کاستی - 

بهادر امیرعضدی

مقایسه ی خوان چهارم اسفندیار، با خوان چهارم رستم

و.ک(184)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
 مقایسه ی خوان چهارم از هفت خوان رستم با خوان چهارم از هفت خوان اسفندیار
***
خوان چهارم اسفندیار:

 یکی ساخته نیز تنبور خواست / همی رزم پیش آمدش سور خواست -


۱ یکی بیشه ای دید همچون بهشت / تو گفتی سپهر اندرو لاله کشت -
ندید از درخت اندرو آفتاب / به هر جای بر چشمهیی چون گلاب -

۲ فرود آمد از بارگی چون سزید / ز بیشه لب چشمه ای برگزید -
یکی جام زرین به کف بر نهاد / چو دانست کز می دلش گشت شاد -

۳ همانگاه تنبور را بر گرفت / سراییدن و ناله اندر گرفت -
همی گفت بد اختر اسفندیار / که هرگز نبیند می و میگسار -
نبیند جز از شیر و نر اژدها / ز چنگ بلاها نیابد رها -
نیابد همی زین جهان بهره ای / به دیدار فرخ پری چهره ای -
بیابم ز یزدان همی کام دل / مرا گر دهد چهره ی دلگسل -
به بالا چو سرو و چو خورشید روی / فرو هشته از مشک تا پای موی - 

۴ زن جادو آواز اسفندیار / چو بشنید شد چون گل اندر بهار -
چنین گفت کامد هژبری به دام / ابا چامه و رود و پر کرده جام -
پر آژنگ رویی بی آیین و زشت / بدان تیرگی جادویها نوشت -
بسان یکی ترک شد خوب روی / چو دیبای چینی رخ از مشک موی -

۵ بیامد به نزدیک اسفندیار / نشست از بر سبزه و جویبار -
جهانجوی چون روی او را بدید / سرود و می و رود برتر کشید -
چنین گفت کای دادگر یک خدای / به کوه و بیابان توی رهنمای -
بجستم هماکنون پری چهرهیی / به تن شهرهیی زو مرا بهرهیی -
بداد آفرینندهی داد و راد / مرا پاک جام و پرستنده داد -
یکی جام پر بادهی مشک بوی / بدو داد تا لعل گرددش روی -
 یکی نغز پولاد زنجیر داشت/نهان کرده از جادو آژیر داشت -
به بازوش در بسته بد زردهشت/بگشتاسب آورده بود از بهشت -
بدان آهن از جان اسفندیار/نبردی گمانی به بد روزگار -

۶ بینداخت زنجیر در گردنش/ بران سان که نیرو ببرد از تنش -
زن جادو از خویشتن شیر کرد / جهانجوی آهنگ شمشیر کرد -
بدو گفت بر من نیاری گزند / اگر آهنین کوه گردی بلند -
بیارای زان سان که هستی رخت / به شمشیر یازم کنون پاسخت -
به زنجیر شد گنده پیری تباه / سر و موی چون برف و رنگی سیاه -
یکی تیز خنجر بزد بر سرش / مبادا که بینی سرش گر برش -

  خوان چهارم رستم:
  ۱ چو چشم تذروان یکی چشمه دید / یکی جام زرین برو پر نبید -
یکی غرم بریان و نان از برش / نمکدان و ریچال گرد اندرش -
خور جادوان بد چو رستم رسید / از آواز او دیو شد ناپدید -

۲ فرود آمد از باره زین برگرفت / به غرم و به نان اندر آمد شگفت -
نشست از بر چشمه فرخنده پی / یکی جام زر دید پر کرده می -

۳ ابا می یکی نیز طنبور یافت / بیابان چنان خانه ی سور یافت -
تهمتن مر آن را به بر در گرفت / بزد رود و گفتارها برگرفت -
که آواره و بد نشان رستم است / که از روز شادیش بهره غم است -
همه جای جنگست میدان اوی / بیابان و کوهست بستان اوی -
همه جنگ با شیر و نر اژدهاست / کجا اژدها از کفش نا رهاست -
می و جام و بویا گل و میگسار / نکردست بخشش ورا کردگار -
همیشه به جنگ نهنگ اندر است / و گر با پلنگان به جنگ اندر است -

۴ به گوش زن جادو آمد سرود / همان ناله ی رستم و زخم رود -
بیاراست رخ را بسان بهار / وگر چند زیبا نبودش نگار -

۵ بر رستم آمد پر از رنگ و بوی / بپرسید و بنشست نزدیک اوی -
تهمتن به یزدان نیایش گرفت / ابر آفرینها فزایش گرفت -
که در دشت مازندران یافت خوان / می و جام، با میگسار جوان -
ندانست کاو جادویِ ریمن ست / نهفته به رنگ اندر اهریمن ست -
یکی طاس می بر کفش برنهاد / ز دادار نیکی دهش کرد یاد -

۶ چو آواز داد از خداوند مهر / دگرگونه تر گشت جادو به چهر -
روانش گمان نیایش نداشت / زبانش توان ستایش نداشت -
سیه گشت چون نام یزدان شنید / تهمتن سبک چون درو بنگرید -
بینداخت از باد خم کمند / سر جادو آورد ناگه ببند -
بپرسید و گفتش چه چیزی بگوی / بدانگونه کت هست بنمای روی -
یکی گنده پیری شد اندر کمند / پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند -
میانش به خنجر به دو نیم کرد / دل جادوان زو پر از بیم کرد -
................................................................................
پ ن:
 هفت خوان اسفندیار:
خوان نخست، کشتن اسفندیار دو گرگ را  -
خوان دویم، کشتن اسفندیار شیران را -
خوان سیوم، کشتن اسفندیار اژدها را -
خوان چهارم، کشتن اسفندیار زن جادو را -
خوان پنجم، کشتن اسفندیار سیمرغ را -
خوان ششم، گذشتن اسفندیار از برف -
خوان هفتم، گذشتن اسفندیار از رود و کشتن گرگسار را -
 *
هفت خوان رستم:
 خوان نخست، گذر از بیابان خشک -
خوان دویم، کشتن رخش، شیر را -
خوان سیوم، رزم رستم با اژدها -
خوان چهارم، زن جادو -
خوان پنجم، گرفتار شدن اولاد بر دست رستم -
خوان ششم، رسیدن رستم به نزد کاووس و ایرانیان -

خوان هفتم، رزم رستم با دیو سپید -  

بهادر امیرعضدی

نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه - بخش 6 - بهرام چوبینه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***

نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه - بخش 6 - بهرام چوبینه

***

بهرام چوبینه در نبرد با ساوه شاه، شاه خزر

***
بهرام چوبینه، پیروزی را جز به داد از یزدان پاک، نمی خواهد:

چو بهرام جنگی سپه راست کرد/ خروشان بیامد ز جای نبرد-
بغلتید درپیش یزدان بخاک/ همیگفت کای داور داد و پاک-
گرین جنگ بیداد بینی همی/ زمن ساوه را برگزینی همی-
دلم را برزم اندر آرام ده/ به ایرانیان بر ورا کام ده-
اگر من ز بهر تو کوشم همی/ به رزم اندرون سر فروشم همی-
مرا و سپاه مرا شاد کن/وزین جنگ ما گیتی آباد کن/-
خروشان ازان جایگه برنشست/ یکی گرزهی گاو پیکر بدست-