برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - بنام نوشیدن می در شاهنامه - 5
***
بنام نوشیدن می و آداب میگساری (اول ساقی بعدا باقی) در شاهنامه
***بدو گفت شاپور کای میزبان / سخن گوی و پر مایه پالیزبان –
کسی کو می آرد نخست او خورد / چو بیشش بود سالیان و خرد –
تو از من، به سال، اندکی برتری / تو باید که چون می دهی، می خوری –
بدو باغبان گفت کای پر هنر / نخست آن خورد می، که با زیب تر –
تو باید که باشی برین پیشرو / که پیری به فرهنگ و بر سال، نو –
*
چو نان خورده شد کار می ساختند / سبک مایه جایی بپرداختند -سبک باغبان می به شاپور داد / که بردار ازان کس که آیدت یاد -
*
نشستند خوان و می آراستند/کسی کاو سزا بود بنشاستند-
میی چند خوردند و گشتند شاد / به نام سیاووش کردند یاد-*
ز پیش پدر نوذر نامدار/بیامد به نزدیک سام سوار-
رسیدند پس پیش سام سوار/بزرگان و کی نوذر نامدار-
پیام پدر شاه نوذر بداد/به دیدار او سام یل گشت شاد-
همی ماند از رستم اندر شگفت / ازان خوردن و یال و بازوی و کفت -
*
خنک آنک جامی بگیرد به دست / خورد یاد شاهان یزدانپرست –
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - بنام نوشیدن می در شاهنامه - 3
***
بنام نوشیدن می در شاهنامه
***شوم ره بگیرم به افراسیاب / نمانم که آید بدین روی آب -
............................................................................
پ ن:
بلبل*: کوزه، سبو:
زواره چو بلبل به کف برنهاد/هم از شاه کاووس کی کرد یاد-
بلبلی، لبالب، لبریز، آکنده:
تو ای میگسار از می بابلی / بپیمای تا سر یکی « بلبلی » -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - 2
***
زیاده روی در نوشیدن می
بهرام گور: حرامست می در جهان سربسر
***
بزرگان لشکر نزد بهرام گور بار می یابند:
چو بنشست می خواست از بامداد / بزرگان لشکر برفتند شاد -
بیامد همانگه یکی مرد مه / ورا میوه آورد چندی ز ده -
شتربارها نار و سیب و بهی / ز گل دسته ها کرده شاهنشهی -
جهاندار چون دید بنواختش / میان یلان پایگه ساختش -
همین مه که با میوه و بوی بود / ورا پهلوی نام، کبروی بود -
به روی جهاندار جام نبید / دو من را به یکبار اندر کشید -
چو شد مرد خرم ز دیدار شاه / ازان نامداران و آن جشنگاه -
یکی جام دیگر پر از می بلور / به دلش اندر افتاد زان جام شور -
ز پیش بزرگان بیازید دست / بدان جام می تاخت و بر پای جست -
کبروی سر گرم، سرگرم منم زدن و جویای حریف در تازش به جام شراب می شود:
به یاد شهنشاه بگرفت جام / منم گفت، میخواره کبروی نام -
به روی شهنشاه جام نبید / چو من در کَشَم، یار خواهم گزید -
به جام اندرون بود می، پنج من / خورم هفت ازین بر سر انجمن -
پس انگه سوی ده روم من به هوش / ز من نشنود کس به مستی خروش -
چنان هفت جام پر از می بخورد / ازان می پرستان، برآورد گرد -
به دستوری شاه بیرون گذشت / که داند که می در تنش چون گذشت -
وزان جای خرم بیامد به دشت / چو در سینه ی مرد، می گرم گشت -
برانگیخت اسپ از میان گروه / ز هامون همی تاخت تا پیش کوه -
کبروی، سیاه مست، در سایه ی کوهی بخواب در می غلتد:
فرود آمد از باره جایی نهفت / یله کرد و در سایه ی کوه خفت -
ز کوه اندر آمد کلاغ سیاه / دو چشمش بکند اندران خوابگاه -
همی تاختند از پس اندر گروه / ورا مرده دیدند بر پیش کوه -
دو چشمش ز سر کنده زاغ سیاه / برش اسپ او ایستاده به راه -
برو کهترانش خروشان شدند / وزان مجلس و جام جوشان شدند -
چو بهرام برخاست از خوابگاه / بیامد بر او یکی نیکخواه -
که کبروی را چشم روشن کلاغ / ز مستی بکندست در پیش راغ -
رخ شهریار جهان زرد شد / ز تیمار کبروی پر درد شد -
همانگه برآمد ز درگه خروش / که ای نامداران با فر و هوش -
حرامست می در جهان سربسر / اگر زیردست ست گر نامور -
به قاعده خوردن می :
ز می نیزهم شادمانی گزین/که مست از کسی نشنود آفرین-
و
نشاط و طرب جوی و مستی مکن /گزافه مپرداز مغز سخن -
و
به اندازه بر هر کسی می خورید/ به آغاز و انجام خود بنگرید -
و حافظ نیز به تاسی از حکیم بزرگوار طوس می فرماید:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد/ ورنـه انـدیـشـه ایـن کـار فـراموشش باد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - 1
***
بهرام گور: نبید حلالست، میخواره باید گزید.
***
در عهد انوشیروان، بهرام گور بعد از اینکه گیروی از سردارانش هفت جام ِ شراب می نوشد و زیر درختی به خواب می رود و کلاغی چشمانش را به در می آورد، خوردن شراب را روا نمی دارد:
برینگونه بگذشت سالی تمام / همی داشتی هرکسی می حرام -
مدتی نوشیدن می حرام بود تا روزی کودک ِ کفشگری، سه جام می به توصیه ی مادرش نوشید و توانست بر پشت شیری سوار شود:
چنین بود تا کودکی کفشگر / زنی خواست با چیز و نام و گهر -