و.ک(043)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 22 - هفت شاه که به دیدار بهرام گور آمدند.
***
هفت شاه که به دیدار بهرام گور آمدند:
بیامد به درگاه او هفت شاه/که آیند با رای شنگل به راه-
یکی شاه کابل دگر هند شاه/دگر شاه سندل بشد با سپاه-
دگر شاه مندل که بد نامدار/همان نیز جندل که بد کامگار-
ابا ژنده پیلان و زنگ و درای/یکی چتر هندی به سر بر به پای-
همه نامجوی و همه نامدار/همه پاک با طوق و با گوشوار-
همی راند منزل به منزل سپاه/چو زان آگهی یافت بهرامشاه-
بزرگان ز هر شهر برخاستند/پذیره شدن را بیاراستند-
بیامد شهنشاه تا نهروان/خردمند و بیدار و روشن روان-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (102) - پند بهرام گور به مردمان.
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند بهرام گور به مردمان:
همه رای با مرد دانا زنید/دل کودک بی پدر مشکنید-
از اندیشهٔ دیو باشید دور/گه جنگ دشمن مجویید سور-
کسی کو جوانست شادی کنید/دل مردمان جوان مشکنید-
به پیری به مستی میازید دست/که همواره رسوا بود پیر مست-
گنهکار یزدان مباشید هیچ/به پیری به آید به رفتن بسیچ-
چو خشنود گردد ز ما کردگار/به هستی غم روز فردا مدار-
دل زیردستان به ما شاد باد/سر سرکشان از غم آزاد باد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 21 - بهرام گور و موبدانش، پاسخگوی هفت پرسش قیصر.
***
سپهبد فرستاده را پیش خواند/بران نامور پیشگاهش نشاند-
بیامد جهاندیده دانای پیر/سخن گوی و بادانش و یادگیر-
بپرسید بهرام و بنواختش/بر تخت پیروزه بنشاختش-
سخن هرچ گویی تو پاسخ دهیم/وز آواز تو روز فرخ نهیم-
فرستادهٔ پیر کرد آفرین/که بی تو مبادا زمان و زمین-
اگر چه فرستادهٔ قیصرم/همان چاکر شاه را چاکرم-
درودی رسانم ز قیصر به شاه/که جاوید باد این سر و تاج و گاه-
و دیگر که فرمود تا هفت چیز/بپرسم ز دانندگان تو نیز-
بدو گفت شاه این سخنها بگوی/سخن گوی را بیشتر آب روی-
بفرمود تا موبد موبدان/بشد پیش با مهتران و ردان-
بشد موبد و هرکه دانا بدند/به هر دانشی بر توانا بدند-
سخن گوی بگشاد راز از نهفت/سخنهای قیصر به موبد بگفت-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 20 - بهرام گور و نخواستن خراج هفت ساله از خاقان چین.
***
بهرام گور:
از ایدر برفتم به اندک سپاه/شدند آنک بدخواه بد نیک خواه-
یکی نامداری چو خاقان چین/جهاندار با تاج و تخت و نگین-
به دست من اندر گرفتار شد/سر بخت ترکان نگونسار شد-
مرا کرد پیروز یزدان پاک/سر دشمنان رفت در زیر خاک-
جز از بندگی پیشهٔ من مباد/جز از راست اندیشهٔ من مباد-
نخواهم خراج از جهان هفت سال/اگر زیردستی بود گر همال-
به هر کارداری و خودکامه ای/نوشتند بر پهلوی نامه ای-
که از زیردستان جز از رسم و داد/نرانید و از بد نگیرید یاد-
هرانکس که درویش باشد به شهر/که از روز شادی نیابند بهر-
فرستید نزدیک ما نامشان/برآریم زان آرزو کامشان-
دگر هرک هستند پهلونژاد/که گیرند از رفتن رنج یاد-
هم از گنج ما بی نیازی دهید/خردمند را سرفرازی دهید-
بهادر امیرعضدی