برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مفاهیم متعدد و متفاوت از "زخم" در شاهنامه

و.ک(044)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
مفاهیم متعدد و متفاوت از "زخم" در شاهنامه.
***
زخم، آسیب،جراحت:

 پر از زخم شمشیر دیدم تنش/دریده برو مغفر و جوشنش -
و
گذر کرد پر خستگیها بر آب/ازان زخم پیکان شده پرشتاب-
و
همه تنش پر زخم شمشیر بود/که فرزند شیران بد و شیر بود -
و
همی بود قیصر به زندان و بند/به زاری و خواری و زخم کمند -
و
یکی بنده چون زخم پیکان بدید/بیامد ز دیباش بیرون کشید-
و
همه تیر تا پر در خون گذشت/سرآهن ازناف بیرون گذشت-
ز باره در افتاد سرسرنگون/روان گشت زان زخم او جوی خون -
و
سر زخم آن دشنه کردند خشک/به دبق و به قیر و به کافور و مشک -
و
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه/رهاشد به زخم اندر از شاه آه-

زخم، نشانه روی، هدف گیری:
 نر و ماده را هر دو بر هم بدوخت/دل لشکر از زخم او بر فروخت-
 ز لشکر هرانکس که آن زخم دید/بران شهریار آفرین گسترید-
و
نشانه نباید که خم آورد/چو پیچان شود زخم کم آورد-
و
چنین گفت پس شاه توران بدوی/که یاران گزینیم در زخم گوی-
و
مرا یار باشند بر زخم گوی/بران سان که آیین بود بر دو روی-
و
بیار آنک گفتی ز نخچیرگاه/ز رزم و سر نیزه و زخم شاه-
و
هم انگاه گور اندر آمد به سر/برفتند گردان زرین کمر-
شگفت اندران زخم او ماندند/یکایک برو آفرین خواندند -

زخم، شکار کردن:
چو ده ساله شد گشت گردی سترگ/به زخم گراز آمد و خرس و گرگ-
و
به یاران چنین گفت کان زخم گرگ/نبد جز به شمشیر مردی سترگ-
و
منم بیژن گیو ز ایران بجنگ/به زخم گراز آمدم بی درنگ-

زخم، ضربت:
بگفت این و از جای برکرد رخش/به زخمی سواری همی کرد پخش-
و
هزار و صد و شصت گرد دلیر/به یک زخم شد کشته چون نره شیر -
و
ز زین برگرفتش به کردار گوی/چو چوگان به زخم اندر آمد بدوی-
و
من آورد رستم بسی دیده ام/ز جنگ آوران نیز بشنیده ام-
به زخمش ندیدم چنین پایدار/نه در کوشش و پیچش کارزار-
و
ز جوش سواران و زخم تبر/همی سنگ خارا برآورد پر-
و
بزد پتک و بشکست سندان و گوی/ازو گشت بازار پر گفت وگوی-
بترسید بوراب و گفت ای جوان/به زخم تو آهن ندارد توان-
و
من این گرز یک زخم برداشتم/سپه را هم آنجای بگذاشتم-
و
چو بشنید کاکوی آواز من/چنان زخم سرباز کوپال من-
و
به کابل که با سام یارد چخید/ازان زخم گرزش که یارد چشید -

زخم زبان، ریشخند، استهزا:
 چنین گفت کای بی خرد چنگ زن/چه بایست جستن به من بر شکن-
اگر کند بودی گشاد برم/ازین زخم ننگی شدی گوهرم-
و
به زندان نبُد بر شما تنگ و بند/همان زخم خواری و بیم گزند-


زخم، زخمه، کوبه، کوبش، نوا، آوا:

به گوش زن جادو آمد سرود/همان نالهٔ رستم و زخم رود -

و
بفرمود اسکندر فیلقوس/تبیره به زخم آوریدند و کوس-
و
چو این کرده شد ماکیان و خروس/کجا بر خروشد گه زخم کوس-
و
ازان چرم کاهنگران پشت پای/بپوشند هنگام زخم درای- 

و

برآمد ز درگاه زخم درای/ز پیلان خروشیدن کرنای-

و

ازان لوریان برگزین ده هزار/نر و ماده بر زخم بربط سوار-
به ایران فرستش که رامشگری/کند پیش هر کهتری بهتری-
و
ز کشور بشد تا به درگاه شاه/همی کرد رامشگران را نگاه-
چوبشنید سرکش دلش تیره شد/به زخم سرود اندرو خیره شد-
  
زخم، حمله، یورش:
 بدان شورش اندر میان سپاه/ازان زخم گردان و گرد سیاه-

بهادر امیرعضدی

گلایه ی فردوسی از باد و برف و تنگدستی اش

و.ک(045)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
گلایه ی فردوسی از باد و برف و تنگدستی اش:

 ز گیتی برآمد سراسر خروش/در آذر بد این جشن روز سروش-
برآمد یکی ابر و شد تیره ماه/همی تیر بارید ز ابر سیاه-
نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ/نبینم همی در هوا پر زاغ-
حواصل فشاند هوا هر زمان/چه سازد همی زین بلند آسمان-
نماندم نمکسود و هیزم نه جو/نه چیزی پدیدست تا جودرو-
بدین تیرگی روز و بیم خراج/زمین گشته از برف چون کوه عاج-
 همه کارها را سراندر نشیب/مگر دست گیرد حسین قتیب-
کنون داستانی بگویم شگفت/کزان برتر اندازه نتوان گرفت-

بهادر امیرعضدی

تازیان، از دیدگاه فردوسی و یزدگرد سوم.

و.ک(046)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
تازیان، از دیدگاه فردوسی و یزدگرد سوم.
***
تازیان، از دیدگاه فردوسی:
تازیان، نیزه داران ِ خنجرگزار

گزین کرد از تازیان سی هزار/همه نیزه داران خنجرگزار -

فردوسی، عربستان را با قید ِ دشت نیزه وران و دشت نیزه گزاران می نمایاند و می نامد:
فراوان کس از دشت نیزه وران/بر خویش خواند آزموده سران -
&
 به سالی هم دشت نیزه وران/نیابند خورد از کران تا کران -
&
هم ایران و هم دشت نیزه وران/هم آن تخت شاهی و تاج سران -

ز ترکان و از دشت نیزه وران/ز هر سو بیامد سپاهی گران -
&
وگرنه مرا با سپاهی گران/هم از روم وز دشت نیزه وران -
&
جوانوی دانا ز پیش سران/بیامد سوی دشت نیزه وران -
&
ور ایدون که از دشت نیزه وران/نبالد کسی از کران تا کران -

 تازیان از زبان یزدگرد سوم:
  همانا که آمد شما را خبر/که ما را چه آمد ز اختر به سر -
ازین مارخوار اهرمن چهرگان/ز دانایی و شرم بی بهر گان -
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گیتی به باد -
چنین گشت پرگار چرخ بلند/که آید بدین پادشاهی گزند -
ازین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ - 
بدین تخت شاهی نهادست روی / شکم گرسنه کام دیهیم جوی -
پراکنده گردد بدی در جهان / گزند آشکارا و نیکی نهان -

اعتراف منذر تازی:
سه دیگر که خون ریختن کار ماست/همان ایزد دادگر یار ماست-

تازیان، نیزه وران، در نبرد شعیب با سپاه داراب:
شد از جنگ نیزه وران تا به روم/همی جست رزم اندر آباد بوم -


بهادر امیرعضدی

داوری گشسپ دبیر، از نابکاری یزدگرد بزه کار.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داوری گشسپ دبیر، از نابکاری یزدگرد بزه کار.
***
نقد و نکوهش گشسپ دبیر بر فراز دخمه ی یزدگرد بزه کار:

چنین گفت گویا گشسپ دبیر/که ای نامداران برنا و پیر-
جهاندارمان تا جهان آفرید/کسی زین نشان شهریاری ندید-
که جز کشتن و خواری و درد و رنج/بیاگندن از چیز درویش گنج-
ازین شاه ناپاک تر کس ندید/نه از نامداران پیشین شنید-
نخواهیم بر تخت زین تخمه کس/ز خاکش به یزدان پناهیم و بس-
.................... .................... ....................
پ ن:
 گشسب، دانای روزگار، - دبیر یزد گرد بزه گر - مشاور بهرام گور - بعد از یزد گرد تا بزرگ شدن بهرام گور ، پسرش بهرام گشسب را بر تخت نشاند.

بهادر امیرعضدی

مفهومی متفاوت از واژه ی "دهید"(بجنگید، برزمید)، در یک بیت

 و.ک(007)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
مفهومی متفاوت از واژه ی "دهید"(بجنگید، برزمید)، در یک بیت:
به ترکان بفرمود کاندر "دهید"/درین دشت، کشتی به خون برنهید-
***
مراد از دهید، همان دهاده، داد و ستد، بده بستان، گیر و دار(بگیر و بدار)، زد و خورد، بلوا، آشوب، جنگ و ستیز.
***

به لشکر بفرمود کاندر "دهید"

کمان ها سراسر به زه بر نهید

و

به ترکان بفرمود کاندر "دهید"

درین دشت، کشتی به خون برنهید

و

 به تاریکی اندر "دهاده" بخاست
ز دست چپ لشکر و دست راست
و
 برفتند از جای یکسر چو کوه
"دهاده" برآمد ز هر دو گروه
و
 "دهاده" برآمد ز نخچیرگاه
پرآواز شد گوش شاه و سپاه
و
 "دهاده" برآمد ز هر دو گروه
بیابان نبود ایچ پیدا ز کوه
و
 "دهاده" برآمد ز هر پهلوی
چکاچاک برخاست از هر سوی
و
 "دهاده" برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
و
 زواره بیامد به پیش سپاه
"دهاده" برآمد ز آوردگاه
و
 "" برآمد ز هر دو سپاه
تو گفتی برآویخت با شید ماه


دِه و دار، بده و بدار: 

خروش آمد از لشکر هر دو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی

و

کز ایران ده و دار و بانگ خروش
فراوان ز هر شب فزون بود دوش

و

برآمد ز ناگه ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر

و

برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا را بتیر

و

ده و دار برخاست از رزمگاه
هوا شد به کردار ابر سیاه


بهادر امیرعضدی