برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خرد، شرم، فرّ، نژاد، رادی و داد ، معیار و مبنای شاه شدن در شاهنامه

و.ک(168) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

خرد، شرم، فرّ، نژاد، رادی و داد ، معیار و مبنای شاه شدن در شاهنامه

***

سنگ محک شایستگی شاه شدن، از دیدگاه کیخسرو: 

چو یزدان کسی را کند نیک بخت/سزاوار شاهی و زیبای تخت-

خرد دارد و شرم و فرّ و نژاد/بود راد و پیروز و از داد، شاد-


 زال، لهراسب را بی هنر و بی نژاد می داند و رای کیخسرو به برگزیدن لهراسب به شاهی را بر نمی تابد: 

ز چندین بزرگان خسرو نژاد/نیامد کسی بر دل شاه یاد- 

نژادش ندانم ندیدم هنر/ازین گونه نشنیده ام تاجور- 

خروشی برآمد ز ایرانیان/کزین پس نبندیم شاها میان- 

نجوییم کس نام در کارزار/چو لهراسب را کی*۱ کند شهریار-


زال چون از زبان کیخسرو می شنود که لهراسب، نژاد از شاهان دارد، به اعتبار ِ باور کیخسرو، از مخالفتش با گزینش لهراسب به شاهی، دست بر می دارد:

 چو بشنید زال این سخن های پاک/بیازید انگشت و بر زد به خاک- 

بیالود لب را به خاک سیاه*۳/به آوز، لهراسب را خواند شاه-

چو سوگند خوردم به خاک سیاه/لب آلوده شد مَشمَر آن از گناه-

....................................................................................

*۱  کی، پادشاه

*۲  اشاره به  کیخسرو ست

*۳  مترادف ِ  رباعی معروف حکیم عمر خیام:

 ابریق می مرا شکستی، ربی/ بر من در عیش را ببستی، ربی –

من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی/ خاکم به دهن مگر که مستی، ربی -


اوج پشیمانی:
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن/پشیمان شدم "خاکم اندر دهن"


بهادر امیرعضدی

دیو های شاهنامه - ۸ - خزوران یا خروزان یا خزروان دیو

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خزوران یا خروزان یا خزروان دیو
***
خروزان دیو، معاصر طهمورث دیو بند  و سیامک طهمورث، که سیامک را می کشد:

سیامک به دست خروزان دیو/تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو-
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه/ز تیمار، گیتی برو شد سیاه-
فرود آمد از تخت ویله کنان/زنان بر سر و موی و رخ را کنان-
دو رخساره پر خون و دل سوگوار/دو دیده پر از نم چو ابر بهار-
خروشی برآمد ز لشکر به زار/کشیدند صف بر در شهریار-
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ/دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ-
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه/برفتند ویله کنان سوی کوه-

دیو های شاهنامه - ۷ - سیه دیو

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سیه دیو
***
 معاصر طهمورث دیو بند  و سیامک طهمورث:

همه نره دیوان و افسونگران / برفتند جادو سپاهی گران -
دمنده سیه دیوشان پیشرو / همی به آسمان برکشیدند غو - 
جهاندار تهمورس بافرین / بیامد کمر بسته ی جنگ و کین -

سیه دیو، در نبرد با سیامک، پیروز میدان ست:
سخن چون به گوش سیامک رسید/ز کردار بدخواه دیو پلید-
دل شاه بچه برآمد به جوش/سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش-
بپوشید تن را به چرم پلنگ/که جوشن نبود و نه آیین جنگ-
پذیره شدش دیو را جنگجوی/سپه را چو روی اندر آمد به روی-
سیامک بیامد برهنه تنا/برآویخت با پور آهرمنا-
بزد چنگ وارونه دیو سیاه/دوتا اندر آورد بالای شاه-
فکند آن تن شاهزاده به خاک/به چنگال کردش کمرگاه چاک-

سیه دیو، بدست هوشنگ کشته می شود:
 خجسته سیامک یکی پور داشت/که نزد نیا جاه دستور داشت-
گرانمایه را نام هوشنگ بود/تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود-
چو بنهاد دل کینه و جنگ را/بخواند آن گرانمایه هوشنگ را-
همه گفتنیها بدو بازگفت/همه رازها بر گشاد از نهفت-
که من لشکری کرد خواهم همی/خروشی برآورد خواهم همی-
ترا بود باید همی پیشرو/که من رفتنیام تو سالار نو-
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر/ز درندگان گرگ و ببر دلیر-
سپاهی دد و دام و مرغ و پری/سپهدار پرکین و کندآوری-
پس پشت لشکر کیومرث شاه/نبیره به پیش اندرون با سپاه-
بیامد سیه دیو با ترس و باک/همی به آسمان بر پراگند خاک-
بیازید هوشنگ چون شیر، چنگ/جهان کرد بر دیو نستوه، تنگ-
کشیدش سراپای یکسر دوال/سپهبد برید آن سر بی همال-
به پای اندر افگند و بسپرد خوار/دریده برو چرم و برگشته کار-

دیو های شاهنامه - ۶ - ارژنگ

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ارژنگ
***
 ارژنگ دیو، دیوی از لشکر شاه مازندران.
  ***
کشته شدن ارژنگ دیو بدست رستم در خوان ششم از هفت خوان رستم: 

بخفت آن زمان رستم جنگجوی/چو خورشید تابنده بنمود روی-
 به زین اندر افگند گرز نیا/همی رفت یکدل پر از کیمیا-
یکی مغفری خسروی بر سرش/خوی آلوده ببر بیان در برش-
به ارژنگ سالار بنهاد روی/چو آمد بر لشکر نامجوی-
یکی نعره زد در میان گروه/تو گفتی بدرید دریا و کوه-
برون آمد از خیمه ارژنگ دیو / چو آمد به گوش اندرش آن غریو -
چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ / بیامد بر وی چو آذر گشسپ -
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر / سر از تن بکندش به کردار شیر -
پر از خون سر دیو کنده ز تن / بینداخت ز آنسو که بود انجمن -
چو دیوان بدیدند گوپال اوی/بدریدشان دل ز چنگال اوی-

رستم:
ز کاووس در جنگ هاماوران / به تنها برفتم به مازندران -
نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید/نه سنجه نه پولاد غندی نه بید -
.............................................................................
پ ن:
 ارژنگ، ارژنگ زره، پسر زره:

یکی نامداری بُد ارژنگ نام/به ابر اندر آورده از جنگ نام-

 طوس به ارژنگ:
به پور زره گفت نام تو چیست/ز ترکان جنگی ترا یار کیست-
چو گفتار پور ِ زره شد به بُن/سپهدار ایران شنید این سَخُن-

ارژنگ زره، برادر گروی زره و از سرداران سپاه پیران در نبرد با کیخسرو
ارژنگ زره، از یلان تژاو در جنگ با طوس، کشته به دست طوس نوذر:
بپاسخ نداد ایچ رای درنگ/همان آبداری* که بودش به چنگ-
بزد بر سر و ترگ آن نامدار/تو گفتی تنش سر نیاورد بار-
...........
*  آبدار، کنایه از شمشیر طوس که از پولاد آبدیده ست.   
 
ارژنگ، نام کتاب مانی نقاش 

دیو های شاهنامه - ۵ - بید

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بید
***

بید، از  دیو های مازندران:
بید از نگهبانان بر سر چاه ارژنگ که بیژن در آن چاه به بند افراسیاب بود:
 ز دیوان جنگی ده و دو هزار/به شب پاسبانند بر چاهسار-
چو پولاد غندی سپهدار اوی/چو بید ست و سنجه نگهدار اوی-


کشته به دست رستم:
ز کاووس در جنگ هاماوران/به تنها برفتم به مازندران -
نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید/نه سنجه نه پولاد غندی نه بید -
بدرید پهلوی دیو سپید/جگرگاه پولاد غندی و بید-