برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(67) - اصطلاح ِ هر کسی را بهر ِ کاری ساختند، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

(67) - اصطلاح ِ هر کسی را بهر ِ کاری ساختند، در شاهنامه ی فردوسی
***

اصطلاح ِ هر کسی را بهر ِ کاری ساختند
***
لهراسب را سر ِ دل کندن  از تخت و تاج نیست. گشتاسب، شاهی را به التماس و استغاثه نمی خواهد. عطای ِ تاج لهراسب را به لقایش می بخشد. دل به  دریا می زند و راهی هند و بعد تر، روم میشود:  

چو گشتاسپ آمد بدان شارستان/همی جست جای یکی کارستان-
همی گشت یک هفته بر گرد روم/همی کار جست اندر آباد بوم-
 
گشتاسب بعد از باز گشتن از هند، روی سوی دربار قیصر میکند:
چو در شهر آباد چندی بگشت/ز ایوان به دیوان*۱ قیصر گذشت-
به اسقف چنین گفت کای دستگیر/ز ایران یکی نامجویم دبیر-
بدین کار باشم ترا یارمند/ز دیوان کنم هرچ آید پسند-

تیر گشتاسب به سنگ میخورد و به دبیری دربار نمی پذیرندش:
دبیران که بودند در بارگاه/همی کرد هریک به دیگر نگاه-
کزین کلک پولاد گریان شود/همان روی قرطاس بریان شود-
یکی باره باید به زیرش بلند/به بازو کمان و به زین بر کمند-
به آواز گفتند ما را دبیر/زیانست پیش آمدن ناگزیر-

گشتاسب، سر خورده از دربار و مسند دبیری سر می تابد و به پذیرش در پیشه ی چوپانی قیصر امید می بندد:
چو بشنید گشتاسپ دل پر ز درد/ز دیوان بیامد دو رخساره زرد-
یکی باد سرد از جگر برکشید/به نزدیک چوپان قیصر رسید-
چه مردی بدو گفت با من بگوی/که هم شاه شاخی و هم نامجوی-
چنین داد پاسخ که ای نامدار/یکی کره تازم دلیر و سوار-

نستاو، رمه بان قیصر، میش  به گرگ آواره وا نهادن را روا نمی دارد:
بدو گفت نستاو، زین در بگرد/تو ایدر غریبی و بی پای، مرد-
بیابان و دریا و اسپان یله/به ناآشنا چون سپارم گله-

گشتاسب و پیشه ی ساربانی:
چو بشنید گشتاسپ غمگین برفت/ره ساربانان قیصر گرفت-
یکی آفرین کرد بر ساربان/که پیروز بادی و روشن روان-
 چنین گفت گشتاسپ با ساروان/که این مرد بیدار و روشن روان-
مرا ده یکی کاروانی شتر/چو رای آیدت مزد ما هم ببُر-


بدو ساربان گفت کای شیرمرد/نزیبد ترا هرگز این کارکرد-
به چیزی که ما راست، چون سر کنی؟/به آید گر آهنگ قیصر کنی-
ترا بی نیازی دهد زین سَخُن/جز آهنگ ِ  درگاه ِ قیصر مکن-

گشتاسب، سر گران و سمج، آهنگری*۲ را با امید به برگزیده شدن می آزماید: 
شد آن دردها بر دلش بر گران/ بیامد به بازار آهنگران-
یکی نامور بود بوراب نام/پسندیده آهنگری شادکام-
 
بدو گفت آهنگر، ای نیکخوی/چه داری به دکان ما آرزوی-
چنین داد پاسخ که ای نیکبخت/نپیچم سر از پتک، وز کار سخت-

گشتاسب، در آزمون آهن و آتش:
گرانمایه، گویی به آتش بتافت/چو شد تافته، سوی سندان شتافت-
به گشتاسپ دادند پتکی گران/برو انجمن گشته آهنگران-
بزد پتک و بشکست سندان و گوی/ازو گشت بازار پر گفت وگوی-
بترسید بوراب و گفت ای جوان/به زخم تو آهن ندارد توان- 
نه پتک و نه آتش نه سندان نه دَم/چو بشنید گشتاسپ، زان شد دژم-
بینداخت پتک و بشد گرسنه/نه روی خورش بُد نه جای بُنه-

 همی بود گشتاسپ دل مستمند/خروشان و جوشان ز چرخ بلند-
.................................................................................
پ ن:
*۱  دیوان، دیوها پدید آورندگان ِ فن ِ نوشتن، بنا سازی و پرچین و حصار و دیوار سازی(دیوار=دیو آر)، کِشت و زرع، پزشکی و ... بوده اند. دیوان، کنایه به نگارشگری، منشیگری، دیوان سالاری، کاتبی، دفترداری،   


مولانا:

*۲  آنچنانَک عاشقی بر سروری/عاشقست آن خواجه بر آهنگری-
هر کسی را بهر کاری ساختند/میل آن را در دلش انداختند-
ز ابتدای کار آخر را ببین/تا نباشی تو پشیمان یوم دین-


بهادر امیرعضدی

(66) - اصطلاح ِ سر به باد دادن در شاهنامه ی فردوسی

 برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***

ردّ ِ  پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه

***

(66) - اصطلاح ِ سر به باد دادن در شاهنامه ی فردوسی:

 پدر چون ز گشتاسپ آگاه شد/بپیچید و شادیش کوتاه شد-
زریر و همه بخردان را بخواند/ز گشتاسپ چندی سخنها براند-
بدیشان چنین گفت کاین شیر مرد/سر تاجدار اندر آرد به گرد-

بهادر امیرعضدی

نقش اثر گذار سران و سپهسالاران در دربار شاهان.

و.ک(166) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نقش اثر گذار سران و سپهسالاران در دربار شاهان.

***

گشتاسب برای کسب مقام به هند میرود لهراسب زریر را پی گشتاسب برای باز گرداندنش می فرستد:
 زریر سپهبد به پیش سپاه/چو باد دمان اندر آمد ز راه-
چو گشتاسپ را دید گریان برفت/پیاده بدو روی بنهاد تفت-
جهانآفرین را ستایش گرفت/به پیش برادر نیایش گرفت-
گرفتند مر یکدگر را کنار/نشستند شادان در آن مرغزار-
ز لشکر هر آنکس که بد پیشرو/ورا خواندی شاه گشتاسپ گو-
بخواندند و نزدیک بنشاندند/ز هر جایگاهی سخن راندند-

سران و سپاهیان، سیاهی لشکر نیستند. دستی در راهبرد دربار شاهان و یارای جهت دادن به راستای سرحد داری را نیز، دارند.

یکی از همراهان زریر، به گشتاسب:
طالع نیک ِ تو، هم سنگ کیخسرو دیده شده، اگر به هندوستان (چنانچه به بهای کسب تاج  شاهی هندیانی که یزدان نمی پرستند هم شده باشد) بگروی، با تو همداستان نخواهیم شد:  

چنین گفت زیشان یکی نامور/به گشتاسپ کای گرد زرین کمر-
ستاره شناسان ایران گروه/هرانکس که دانیم دانش پژوه-
به اخترت گویند کیخسروی/به شاهی به تخت مهی بر شوی-
کنون افسر شاه هندوستان/بپوشی نباشیم همداستان-
ازیشان کسی نیست یزدان پرست/یکی هم ندارند، با شاه دست-
نگر تا پسند آید اندر خرد/کجا رای را شاه فرمان برد-
ترا از پدر سربسر نیکویست/ندانم که آزردن از بهر چیست-

و بدینسان، گشتاسب هرچند به دریافت تاج شاهی از پدر، باور چندانی ندارد، اما به تدبیر سران باور دارد و چون هندیان را یزدان پرست نمی بیند، به بارگاه لهراسب باز میگردد:
 بدو گفت گشتاسپ کای نامجوی/ندارم به پیش پدر آبروی-
به کاوسیان خواهد او نیکوی/بزرگی و هم افسر خسروی-
اگر تاج ایران سپارد به من/پرستش کنم چون بتان را شمن-
وگرنه نباشم به درگاه اوی/ندارم دل روشن از ماه اوی-
به جایی شوم که نیابند نیز/به لهراسپ مانم همه مرز و چیز-

بگفت این و برگشت زان مرغزار/بیامد بر نامور شهریار-


بهادر امیرعضدی

شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی-۷ - فرایین ِ نا لایق، شاهی که شایستگی شاهی ندارد

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 
***
 فرایین ِ نا لایق ، شاهی که شایستگی شاهی ندارد.
***

 فرایین*۱ چو تاج کیان بر نهاد/همی گفت چیزی که آمدش یاد-
همی گفت شاهی کنم یک زمان/نشینم برین تخت بر، شادمان-
به از بندگی توختن شست سال/برآورده رنج و فرو برده یال-
پس از من، پسر بر نشیند به گاه/نهد بر سر آن خسروانی کلاه-
نهانی بدو گفت مهتر پسر/که اکنون به گیتی تویی تاجور-
مباش ایمن و گنج را چاره کن/جهانبان شدی کار یکباره کن-
"چو از تخمه ی شهریاران کسی/بیاید، نمانی تو ایدر بسی" -
وزان پس چنین گفت کهتر پسر/که اکنون به گیتی توی تاجور-
 "چو با گنج باشی نمانی به رنج/سزاوار شاهی سپاهست و گنج"-
فریدون که بد آبتین ش پدر/مر او را که بد پیش او تاجور-
جهان را به سه پور فرخنده داد/که اندر جهان او بد از داد شاد-
"به مرد و به گنج این جهان را بدار/نزاید ز مادر کسی شهریار"-
ورا خوش نیامد بدین سان سخن/به مهتر پسر گفت خامی مکن-
عرض*۲ را به دیوان شاهی نشاند/سپه را سراسر به درگاه خواند-
شب تیره تا روز دینار داد/بسی خلعت ناسزاوار داد-
به دو هفته از گنج شاه اردشیر/نماند از بهایی یکی پر تیر-
هر آنگه که رفتی به می سوی باغ/نبردی جز از شمع عنبر چراغ-
همان تشت زرین و سیمین بدی/چو زرین بدی گوهر آگین بدی-
چو هشتاد در پیش و هشتاد پس/پس شمع یاران فریادرس-
همه شب بُدی خوردن آیین اوی/دل مهتران پر شد از کین اوی-
شب تیره همواره گَردان بُدی/به پالیزها گر به میدان بُدی-
نماندش به ایران یکی دوستدار/شکست اندر آمد به آموزگار-
فرایین همان ناجوانمرد گشت/ابی داد و بی بخشش و خورد گشت-
همی زر بر چشم بر دوختی/جهان را به دینار بفروختی-
همی ریخت خون سر بیگناه/از آن پس برآشفت به روی سپاه-
به دشنام لبها بیاراستند/جهانی همه مرگ او خواستند-
شب تیره هر مزد، شهران گراز/سخنها همی گفت چندان به راز-
گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر-
به ایرانیان گفت کای مهتران/شد این روزگار فرایین گران-
همی دارد او مهتران را سبک/چرا شد چنین مغز و دلتان تنک-
همه دیده ها زو شده پر سرشک/جگر پر ز خون شد بباید پزشک-
چنین داد پاسخ مرا او را سپاه/که چون کس نماند از در پیشگاه-
نه کس را همی آید از رشک یاد/که پردازدی دل بدین بد نژاد-

شهران گراز*۳، کمر به کشتن فرایین می بندد:
بدیشان چنین گفت شهران گراز/که این کار ایرانیان شد دراز-
گر ایدون که بر من نسازید بد/کنید آنک از داد و گُردی سزد-
هم اکنون به نیروی یزدان پاک/مر او را ز باره در آرم به خاک-
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان/که بر تو مبادا که آید زیان-
همه لشکر امروز یار توایم/گرت زین بد آید حصار توایم-
چو بشنید ز ایشان ز ترکش نخست/یکی تیر پولاد پیکان بجست-
برانگیخت از جای اسپ سیاه/همی داشت لشکر مر او را نگاه-
کمان را به بازو همی درکشید/گهی در بروگاه*۴ بر سر کشید-
به شورشگری، تیر با زه ببست/چو شد غرفه پیکانش، بگشاد شست-

مرگ، فرجام و پادافره ی فرایین ِ بی لیاقت، شاهی که شایستگی شاهی ندارد:
بزد تیر ناگاه بر پشت اوی/بیفتاد تازانه از مشت اوی-
همه تیر تا پر، در خون گذشت/سر آهن از ناف بیرون گذشت-
ز باره در افتاد سر، سرنگون/روان گشت زان زخم او، جوی خون-
بپیچید و بر زد یکی باد سرد/به زاری بران خاک، دل پر ز درد-
سپه تیغ ها بر کشیدند پاک/بر آمد شب تیره از دشت، خاک-
همه شب همی خنجر انداختند/یکی از دگر باز نشناختند-
همی این از آن بستد و آن ازین/یکی یافت نفرین، دگر آفرین-
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ/چو میشان ِ بَد دل، که بینند گرگ-
فراوان بماندند بی شهریار/نیامد کسی تاج را خواستار-
"بجُستند فرزند شاهان بسی/ندیدند زان نامداران کسی"-
..............................................................................
پ ن:
*۱  فرایین، جانشین اردشیر شیرویه.

*۲  عَرِض، مخفف عارض، عریضه نویس، آمار نویس سپاه، سان دهنده، مفتش

*۳  شهران گراز، از سران سپاه بهرام چوبینه از اصطخر، قاتل فرائین، معاصر خسرو پرویز و بهرام چوبینه، پیشنهاد دهنده ی شاه شدن بهرام چوبینه به سران و اولین نفری که شاهی بهرام چوبینه را تایید کرد:

گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر -
 کجا نام او بود شهران گراز / گوی پیر سر، مهتری دیرباز -  

*۴  بروگاه، ابروگاه، کنایه از شقیقه، بنا گوش

شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی-۶ - گوهر (نژاد)، مبنای لیاقت و شایستگی از دیدگاه گردیه

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 
***
گزینه ی گوهر (نژاد)، مبنای لیاقت و شایستگی برای گزینش شاهی از دیدگاه گردیه
***

بهرام از سران، در باب پس زدن قباد از تخت شاهی مشاوره میخواهد:
 چه بینی چه گویی بدین کار ما/بود گاه شاهی سزاوار ما؟-

گردیه، از دور خیز برادرش بهرام، برای ستاندن شاهی از قباد، پریشان ست و تیره روان:
 زگفتارشان خواهر پهلوان/همی بود پیچان و تیره روان-
بران داوری هیچ نگشاد لب/ز برگشتن هور تا نیم شب-
بدو گفت بهرام کای پاک تن/چه بینی به گفتار این انجمن-
ورا گردیه هیچ پاسخ نداد/نه از رای آن مهتران بود شاد-

گردیه، بهرام ِ بیگانه با نژاد را شایسته ی بزرگی و شاهی نمی شمارد و رای سران و بهرام در پس زدن قباد از شاهی را بر نمی تابد:
همان خواهرش نیز بهرام را/بگفت آن سواران خودکام را-
نه نیکوست این دانش ورای تو/به کژی خرامد همی پای تو-
نه بیگانه زیبای افسر بود/سزای بزرگی به گوهر بود-
 
آنگاه گردیه از بادافره ی نهاد ِ کژاندیش ِ کیکاووس و کژ رفتاریش از راه راست گواه می آورد:
ز کاوس شاه اندر آیم نخست/کجا راه یزدان همی بازجست-
که بر آسمان اختران بشمرد/خم چرخ گردنده را بشکرد-
به خواری و زاری به ساری فتاد/از اندیشه ی کژ وز بدنهاد-
 به ایرانیان گفت، کین ناسزاست/بزرگی وتاج از پی پادشاست-
قباد ار چه خرد ست، گردد بزرگ/نیاریم در بیشه ی شیر، گرگ-
"چو خواهی که شاهی کنی بی نژاد/همه دوده را داد خواهی به باد"-