برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی-۷ - فرایین ِ نا لایق، شاهی که شایستگی شاهی ندارد

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 
***
 فرایین ِ نا لایق ، شاهی که شایستگی شاهی ندارد.
***

 فرایین*۱ چو تاج کیان بر نهاد/همی گفت چیزی که آمدش یاد-
همی گفت شاهی کنم یک زمان/نشینم برین تخت بر، شادمان-
به از بندگی توختن شست سال/برآورده رنج و فرو برده یال-
پس از من، پسر بر نشیند به گاه/نهد بر سر آن خسروانی کلاه-
نهانی بدو گفت مهتر پسر/که اکنون به گیتی تویی تاجور-
مباش ایمن و گنج را چاره کن/جهانبان شدی کار یکباره کن-
"چو از تخمه ی شهریاران کسی/بیاید، نمانی تو ایدر بسی" -
وزان پس چنین گفت کهتر پسر/که اکنون به گیتی توی تاجور-
 "چو با گنج باشی نمانی به رنج/سزاوار شاهی سپاهست و گنج"-
فریدون که بد آبتین ش پدر/مر او را که بد پیش او تاجور-
جهان را به سه پور فرخنده داد/که اندر جهان او بد از داد شاد-
"به مرد و به گنج این جهان را بدار/نزاید ز مادر کسی شهریار"-
ورا خوش نیامد بدین سان سخن/به مهتر پسر گفت خامی مکن-
عرض*۲ را به دیوان شاهی نشاند/سپه را سراسر به درگاه خواند-
شب تیره تا روز دینار داد/بسی خلعت ناسزاوار داد-
به دو هفته از گنج شاه اردشیر/نماند از بهایی یکی پر تیر-
هر آنگه که رفتی به می سوی باغ/نبردی جز از شمع عنبر چراغ-
همان تشت زرین و سیمین بدی/چو زرین بدی گوهر آگین بدی-
چو هشتاد در پیش و هشتاد پس/پس شمع یاران فریادرس-
همه شب بُدی خوردن آیین اوی/دل مهتران پر شد از کین اوی-
شب تیره همواره گَردان بُدی/به پالیزها گر به میدان بُدی-
نماندش به ایران یکی دوستدار/شکست اندر آمد به آموزگار-
فرایین همان ناجوانمرد گشت/ابی داد و بی بخشش و خورد گشت-
همی زر بر چشم بر دوختی/جهان را به دینار بفروختی-
همی ریخت خون سر بیگناه/از آن پس برآشفت به روی سپاه-
به دشنام لبها بیاراستند/جهانی همه مرگ او خواستند-
شب تیره هر مزد، شهران گراز/سخنها همی گفت چندان به راز-
گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر-
به ایرانیان گفت کای مهتران/شد این روزگار فرایین گران-
همی دارد او مهتران را سبک/چرا شد چنین مغز و دلتان تنک-
همه دیده ها زو شده پر سرشک/جگر پر ز خون شد بباید پزشک-
چنین داد پاسخ مرا او را سپاه/که چون کس نماند از در پیشگاه-
نه کس را همی آید از رشک یاد/که پردازدی دل بدین بد نژاد-

شهران گراز*۳، کمر به کشتن فرایین می بندد:
بدیشان چنین گفت شهران گراز/که این کار ایرانیان شد دراز-
گر ایدون که بر من نسازید بد/کنید آنک از داد و گُردی سزد-
هم اکنون به نیروی یزدان پاک/مر او را ز باره در آرم به خاک-
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان/که بر تو مبادا که آید زیان-
همه لشکر امروز یار توایم/گرت زین بد آید حصار توایم-
چو بشنید ز ایشان ز ترکش نخست/یکی تیر پولاد پیکان بجست-
برانگیخت از جای اسپ سیاه/همی داشت لشکر مر او را نگاه-
کمان را به بازو همی درکشید/گهی در بروگاه*۴ بر سر کشید-
به شورشگری، تیر با زه ببست/چو شد غرفه پیکانش، بگشاد شست-

مرگ، فرجام و پادافره ی فرایین ِ بی لیاقت، شاهی که شایستگی شاهی ندارد:
بزد تیر ناگاه بر پشت اوی/بیفتاد تازانه از مشت اوی-
همه تیر تا پر، در خون گذشت/سر آهن از ناف بیرون گذشت-
ز باره در افتاد سر، سرنگون/روان گشت زان زخم او، جوی خون-
بپیچید و بر زد یکی باد سرد/به زاری بران خاک، دل پر ز درد-
سپه تیغ ها بر کشیدند پاک/بر آمد شب تیره از دشت، خاک-
همه شب همی خنجر انداختند/یکی از دگر باز نشناختند-
همی این از آن بستد و آن ازین/یکی یافت نفرین، دگر آفرین-
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ/چو میشان ِ بَد دل، که بینند گرگ-
فراوان بماندند بی شهریار/نیامد کسی تاج را خواستار-
"بجُستند فرزند شاهان بسی/ندیدند زان نامداران کسی"-
..............................................................................
پ ن:
*۱  فرایین، جانشین اردشیر شیرویه.

*۲  عَرِض، مخفف عارض، عریضه نویس، آمار نویس سپاه، سان دهنده، مفتش

*۳  شهران گراز، از سران سپاه بهرام چوبینه از اصطخر، قاتل فرائین، معاصر خسرو پرویز و بهرام چوبینه، پیشنهاد دهنده ی شاه شدن بهرام چوبینه به سران و اولین نفری که شاهی بهرام چوبینه را تایید کرد:

گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر -
 کجا نام او بود شهران گراز / گوی پیر سر، مهتری دیرباز -  

*۴  بروگاه، ابروگاه، کنایه از شقیقه، بنا گوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد