برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

#نقش دو زن در حاشیه ی روند آوردن کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران

و.ک(182)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

#نقش دو زن در حاشیه ی روند آوردن کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران

***

روند آوردن کیخسرو و فرنگیس(*۱)  از سیاوشگِرد به ایران توسط گیو گودرز و نبوغ حکیم طوس در مقام و منزلت دادن و برجسته کردن و گنجاندن نقش دو زن ِ ایرانی و تورانی در متن داستان.
 ***
در پی خواب دیدن گودرزِکشوادگان، پیر و مرادِ فخیمِ رستم، مقدّرست کیخسرو بر ایران حکم روا دارد:

چنان دید گودرز یک شب به خواب / که ابری برآمد ز ایران پر آب -
بران ابر باران خجسته سروش / به گودرز گفتی که بگشای گوش -
چو خواهی که یابی ز تنگی رها / وزین نامور ترک نر اژدها -
به توران یکی نامداری نوست / کجا نام آن شاه کیخسروست -
ز پشت سیاوش یکی شهریار / هنرمند و از گوهر نامدار -
ازین تخمه از گوهر کیقباد / ز مادر سوی تور دارد نژاد -
چو آید به ایران پی فرخش / ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش -
میان را ببندد به کین پدر / کند کشور تور زیر و زبر -
به دریای قلزم به جوش آرد آب / نخارد سر از کین افراسیاب - 
پر اندیشه مر گیو را پیش خواند / وزان خواب چندی سخنها براند -
به فرمان یزدان خجسته سروش / مرا روی بنمود در خواب دوش -
نبیند کس او را ز گردان نیو / مگر نامور پور گودرز گیو -
چنین کرد بخشش سپهر بلند / که از تو گشاید غم و رنج بند -

سروش، گیو را برای یافتن کیخسرو گمارده ست: 
ز گردان ایران و گردنکشان / نیابد جز از گیو ازو کس نشان -
چنین است فرمان گردان سپهر / بدو دارد از داد گسترده مهر -

 گیوِ گودرز، آوردن ِ کیخسرو از سیاوشگِرد به ایران را گردن می نهد :
بدو گفت گیو ای پدر بنده ام / بکوشم به رای تو تا زنده ام -
به ایوان شد و ساز رفتن گرفت / ز خواب پدر مانده اندر شگفت -
بیامد "کمربسته" گیو دلیر / یکی بارکش بادپایی به زیر –

گیو، هفت سال رنج و محنت ِ آوارگی  و جستجو را  برای یافتن کیخسرو به جان می خرد:

 چنین تا برآمد برین هفت سال / میان سوده از تیغ و بند دوال -

همی گشت گرد بیابان و کوه / به رنج و به سختی و دور از گروه -

گیو، کیخسرو پسر سیاوش و مادرش فرنگیس و شبرنگ ِ بهزاد اسب سیاوش را می یابد:

 یکی چشمه ای دید تابان ز دور / یکی سرو بالا دل آرام پور -

همی بوی مهر آمد از روی او / همی زیب تاج آمد از موی او -
چو کیخسرو از چشمه او را بدید / بخندید و شادان دلش بردمید -
چو آمد برش گیو بردش نماز / بدو گفت کای نامور سرافراز -
برآنم که پور سیاوش توی / ز تخم کیانی و کیخسروی -
گرفتش به بر شهریار زمین / ز شادی برو بر گرفت آفرین -
برفتند سوی سیاووش گرد / چو آمد دو تن را دل و هوش گرد -
فرنگیس را نیز کردند یار / نهانی بران بر نهادند کار -

فرنگیس به گیو:
تو بر گیر زین و لگام سیاه / برو سوی آن مرغزاران پگاه -
به بهزاد بنمای زین و لگام /  - چو او رام گردد تو بگذار گام - 

گیو، کیخسرو و فرنگیس، روی سوی ایران دارند:
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد / برفتند هر سه به کردار باد -
سران سوی ایران نهادند گرم / نهانی چنان چون بود نرم نرم -
نماند این سخن یک زمان در نهفت / کس آمد به نزدیک پیران بگفت -
سوی شهر ایران نهادند روی / فرنگیس و شاه و گو جنگ جوی -

 گیو با ممانعت پیران ویسه مواجه میشود:
چو بشنید پیران غمی گشت سخت / بلرزید برسان برگ درخت -
ز گردان گزین کرد کلباد را / چو نستیهن و گُرد پولاد را -
بفرمود تا تُرک، سیصد سوار / برفتند تازان بران کارزار -
سر گیو بر نیزه سازید گفت / فرنگیس را خاک باید نهفت -
ببندید کیخسرو شوم را / بداختر پی او بر و بوم را –

با رسیدن گسیل شدگان پیران، جدالی سخت در میگیرد: 
چو از دور گرد سپه را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید -
ازیشان بیفگند بسیار گیو / ستوه آمدند آن سواران ز نیو -
همه خسته و بسته گشتند باز / به نزدیک پیران گردن فراز -
چو ترکان به نزدیک پیران شدند / چنان خسته و زار و گریان شدند -
برآشفت پیران به کلباد گفت / که چونین شگفتی نشاید نهفت -
چه کردید با گیو و خسرو کجاست / سخن بر چه سانست برگوی راست -
بدیشان چنین گفت پیران که زود / عنان تگاور بباید بسود - 


گیو، "پا"ی ان دارد که با جدا کردن "سر" از "تن" ِ پیران، حقش را کف "دست"ش بگذارد. و این را کمترین سزای پیران می بیند و خود را "کمر بسته ی" این پیمان با دادار دادگر می بیند.

گیو پای در رکاب می نهد: 
بپوشید درع و بیامد چو شیر / همان باره دستکش را به زیر -
سبک شد عنان وگران شد رکیب / سر سرکشان خیره گشت از نهیب -
چو رعد بهاران بغرید گیو / ز سالار لشکر همی جست نیو -
هزارید و من نامور یک دلیر / سر سرکشان اندر آرم به زیر -
هم آورد با گیو نزدیک شد / جهان چون شب تیره تاریک شد -

 پیران، به بند ِ گیو گرفتار می شود:
پیچید گیو سرافراز یال / کمند اندرافگند و کردش دوال -
سر پهلوان اندر آمد به بند / ز زین برگرفتش به خم کمند -
دمان تا به نزدیک پیران رسید / همی خواست از تن سرش را برید –
 
حکیم طوس، در این گیر و دار و جنگ و پیکار، به "یکی دیگر" از گره گاه های نفس گیر ِ داستانهایش میرسد. و مرگ ِ زود هنگام ِ پیران در این برهه ی داستان را بر نمی تابد. از سویی مرگ را حق ِ پیران نمی یابد و از دیگر سو، از دیدگاه گیو، "خون ِ پیران، به گردن خودش" ست و بنا به سوگند پیشین گیو، "باید" خونش به زمین ریخته شود. حکیم فرزانه ی طوس، در این مسیر یک طرفه و بی بازگشت، خود را مکلف به باز گشایی مسیر رهاندن پیران از مرگ زود هنگام می یابد. حکیم طوس، چفت و بست ِ چارچوب ِ داستان را با "چانه" زدن پیران برای جانش از کیخسرو به هم بند می زند.
پیران به پاس گذشته و حمایتش از کیخسرو در برابر خدعه و فریبکاری گرسیوز و کین توزی افراسیاب، زندگی و جانش را از کیخسرو خواستار می شود:

ابر شاه، پیران گرفت آفرین / خروشان ببوسید روی زمین -
همی گفت کای شاه دانش پژوه / چو خورشید تابان میان گروه -
تو دانسته ای درد و تیمار من / ز بهر تو با شاه، پیگار من -
سزد گر من از چنگ این اژدها / به بخت و به فر تو یابم رها -
به کیخسرو اندر نگه کرد گیو / بدان تا چه فرمان دهد شاه نیو –

حکیم طوس، با نبوغی سرشار، با "ترفندی  رمانتیک" و تغزلی، کلید ِ گشایش راز ِ سر به مهُر ِ جدال مرگ و زندگی پیران ِ تورانی را به دست دو شخصیت ِ زن، ایرانی و تورانی ِ شاهنامه می سپارد. فرنگیس و گلشهر(*۲).
و بدین سان، حکیم طوس در قالب ِ "کارگردان و سناریستی" ماهر و کار آزموده ظاهر میشود و داستان (صحنه نمایش) را، اینگونه می آراید :

فرنگیس را دید دیده پرآب / زبان پر ز نفرین افراسیاب -
به گیو آن زمان گفت کای سرافراز / کشیدی بسی رنج راه دراز -
چنان دان که این پیرسر پهلوان / خردمند و رادست و روشن روان -
پس از داور دادگر رهنمون / بدان، کاو رهانید ما را ز خون -
ز بد، مهر او، پرده ی جان ماست / وزین کرده ی خویش زنهار خواست -
بدو گفت گیو ای سر بانوان / انوشه روان باش تا جاودان -
یکی "سخت سوگند خوردم" به ماه / به تاج و به تخت شه نیک خواه -
"که گر دست یابم برو روز کین / کنم ارغوانی ز خونش زمین" –

کیخسرو نیز در راستای گذشت ِ مادرش فرنگیس در "گذشتن از خون ِ پیران"، بزرگ منشانه فروغ ِ چاره اندیشی سوگند را بر گیو می تاباند:
بدو گفت کیخسرو ای شیرفَش / زبان را ز سوگند ِ یزدان مَکَش -
کنونش به سوگند گستاخ کن / به خنجر ورا گوش سوراخ کن -
"چو از خنجرت خون چکد بر زمین / هم از مهر یاد آیدت هم ز کین" -
بشد گیو و گوشش به خنجر بسفت / ز سوگند برتر، درشتی نگفت –

پیران به پاس بخشایش فرنگیس، اسبی از کیخسرو میخواهد تا از خبر بردن کلباد به افراسیاب پیشگیری کرده باشد:
چنین گفت پیران ازان پس به شاه / که کلباد شد بی گمان با سپاه -
بفرمای کاسپم دهد باز نیز / چنان دان که بخشیده ای جان و چیز –

گیو ِ گودرز، در مقابل، برای پیشگیری از نارو و عهد شکنی پیران، اینبار با "قید"ِ سوگند، پیران را به بند می کشد و کلید ِ قفل و بندِ "پای" فرار و پیمان شکنی پیران را غیابی به "دستِ گلشهر، همسر پیران، "زنِ تورانی" می سپارد: 
بدو گفت گیو ای دلیر سپاه / چرا سست گشتی به آوردگاه -
"به سوگند یابی مگر باره باز / دو دستت ببندم به بند دراز" -
"که نگشاید این بند تو هیچ کس / گشاینده گلشهر خواهیم و بس" -
بدان گشت همداستان پهلوان / به سوگند بخرید اسپ و روان -
که نگشاید آن بند را کس به راه / ز گلشهر سازد وی آن دستگاه -
بدو داد اسپ و دو دستش ببست / ازان پس بفرمود تا برنشست -  

و بدینسان، حکیم طوس، پیران ویسه را از مرگی زود هنگام می رهاند.

............................................................................................

پ ن:

(*۱)  فرنگیس،
دخت افراسیاب، همسر سیاووش و بعد از مرگ سیاووش زن فریبرز (برادر ناتنی سیاووش) -
فرنگیس از دید پیران:

اگر چند فرزند من خویش تست / مرا غم ز بهر کم و بیش تست -
فرنگیس مهتر ز خوبان اوی / نبینی به گیتی چنان موی و روی -
به بالا ز سرو سهی برترست / ز مشک سیه بر سرش افسرست -
هنرها و دانش ز اندازه بیش / خرد را پرستار دارد به پیش -
از افراسیاب ار بخواهی رواست / چنو بت به کشمیر و کابل کجاست -
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت / که فرمان یزدان نشاید نهفت -
اگر آسمانی چنین است رای / مرا با سپهر روان نیست پای -

  (*۲)  گلشهر،
همسر پیران ویسه:

در خانه اش جامه ای نابرید / به گلشهر بسپرد پیران کلید -
کجا بود کدبانوی پهلوان / ستوده زنی بود روشن روان -
پرستار فرنگیس ِ افراسیاب -
به توصیۀ پیران، پرستار ِ همسر دوم سیاووش(فرنگیس) شد
   

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد