و.ک(027,2)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آداب رزم، ادامه ی نبرد در شب را بر نمی تابد - بخش 2 - نبرد رستم و اسفندیار
***
رستم در نبرد با اسفندیار، از ترس جان به کوه پناه می گیرد:
به پستی همی بود اسفندیار/خروشید کای رستم نامدار-
به بالا چنین چند باشی به پای/که خواهد بدن مر ترا رهنمای-
کمان بفگن از دست و ببر بیان/برآهنج و بگشای تیغ از میان-
پشیمان شو و دست را ده به بند/کزین پس تو از من نیابی گزند-
بدین خستگی نزد شاهت برم/ز کردارها بیگناهت برم-
وگر جنگ جویی تو اندرز کن/یکی را نگهبان این مرز کن-
گناهی که کردی ز یزدان بخواه/سزد گر به پوزش ببخشد گناه-
مگر دادگر باشدت رهنمای/چو بیرون شوی زین سپنجی سرای-
رستم با فرا رسیدن شب، ادامه ی نبرد را به فردا وامیگذارد:
چنین گفت رستم که بیگاه شد/ز رزم و ز بد دست کوتاه شد-
*شب تیره هرگز که جوید نبرد/تو اکنون بدین رامشی بازگرد-*
من اکنون چنین سوی ایوان شوم/بیاسایم و یک زمان بغنوم-
ببندم همه خستگیهای خویش/بخوانم کسی را که دارم به پیش-
بهادر امیرعضدی