برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 4

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 4 –

***

فردوسی بزرگ، با نبوغی سرشار و روانکاوانه، در مقامِ "روانشناسی کارکشته"، نقاط "ضعفِ" رستم، "قوی ترین" اَبَر پهلوانِ شاهنامه اش را نیز صادق و صمیمی به رخ می کشد.

***

چهارمین مورد،

رستم، چاره ی مرگ را در ترفند و فریب می بیند :

بدان "چاره" از چنگ آن اژدها / همی خواست کاید ز کشتن رها  -


سهراب از سر جوانمردی و مراعات پیری رستم و نازک دلی، به رستم امان میدهد: 

دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود این سخن دلپذیر - 

یکی از دلی و دوم از زمان / سوم از جوانمردیش بی‌گمان - 

چو سهراب شیراوژن او را بدید / ز باد جوانی دلش بردمید - 


و رستم از خوف جان، به سهراب امان نمی دهد:

زدش بر زمین بر به کردار شیر / بدانست کاو هم نماند به زیر - 

سبک تیغ تیز از میان برکشید / بر شیر بیدار دل بردرید – 


رستم به رغم دو بار فریفتن سهراب، سخن از "رو راستی" میگوید:

بسی گشته‌ام در فراز و نشیب / نیم مرد گفتار و بند و فریب  -


اما رستم با فریب و نیرنگ، خود را از چنگال مرگ می رهاند.


..........................................................................

پ ن:

سهراب، پیش ازین نیز هجیر گودرز را امان می دهد و جانی دو باره بدو می بخشد:

ز اسپ اندر آمد نشست از برش/همی خواست از تن بریدن سرش-

بپیچید و برگشت بر دست راست/غمی شد ز سهراب و زنهار خواست-

رها کرد ازو چنگ و زنهار داد/چو خشنود شد پند بسیار داد-


بهادر امیرعضدی

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 3

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 3 -

***

فردوسی بزرگ، با نبوغی سرشار و روانکاوانه، در مقامِ "روانشناسی کارکشته"، نقاط "ضعفِ" رستم، "قوی ترین" اَبَر پهلوانِ شاهنامه اش را نیز صادق و صمیمی به رخ می کشد.

***

سومین مورد،

 گاهِ رزم، سهراب آرام و مطمئن و مهرجو می نماید: 

 ز رستم بپرسید خندان دو لب / تو گفتی که با او به هم بود شب - 

ز کف بفگن این گرز و شمشیر کین / بزن جنگ و بیداد را بر زمین -

 نشنیم هر دو پیاده به هم / به می تازه داریم روی دژم -

 دل من همی با تو مهر آورد / همی آب شرمم به چهر آورد -

 

و رستم ، مضطرب و پریش و سر در گم، مهرجویی و خوی آشتی جوی سهراب را فریبکاری ترجمان میکند:

 بدو گفت رستم که‌ای نامجوی / نبودیم هرگز بدین گفت‌وگوی - 

ز کشتی گرفتن سخن بود دوش / نگیرم فریب تو زین در مکوش - 

نه من کودکم گر تو هستی جوان / به کشتی کمر بسته‌ام بر میان -

 بکشتی گرفتن برآویختند / ز تن خون و خوی را فرو ریختند -

 نشست از بر سینهٔ پیلتن / پر از خاک چنگال و روی و دهن -

 یکی خنجری آبگون برکشید / همی خواست از تن سرش را برید -


 رستم به ترفند،  از دگرگونگی آیین سخن میگوید: 

دگرگونه‌تر باشد آیین ما / جزین باشد آرایش دین ما -

 گرش "بار دیگر" به زیر آورد / ز افگندنش نام شیر آورد - 

بهادر امیرعضدی

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 2

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 2 –

***

فردوسی بزرگ، با نبوغی سرشار و روانکاوانه، در مقامِ "روانشناسی کارکشته"، نقاط "ضعفِ" رستم، "قوی ترین" اَبَر پهلوانِ شاهنامه اش را نیز صادق و صمیمی به رخ می کشد.

***

دومین مورد،

  به رخ کشیدن برتری روحی سهراب به روحیه ی در هم کوبیده شده ی رستم:

 چنین گفت سهراب کاو زین سپاه / نکرد از دلیران کسی را تباه -

 از ایرانیان من بسی کشته‌ام / زمین را به خون و گل آغشته‌ام -

  وزان روی رستم سپه را بدید / سخن راند با گیو و گفت و شنید - 

گر از باد جنبان شود کوهِ خار / نجنبید بر زین بر آن نامدار -

 چو فردا بیاید به دشت نبرد / به کُشتی همی بایدم "چاره" کرد -

 بکوشم ندانم که پیروز کیست / ببینیم تا رای یزدان به چیست - 

به لشکر گه خویش بنهاد روی / " پُراندیشه ی جان" و سرش کینه جوی - 


 زان سوی، سهراب، میگسار:

 کنون خوان همی باید آراستن / بباید به می غم ز دل کاستن -

 

زین سوی، رستم ، غمگسار:

 چنین راند پیش برادر سخن / که بیدار دل باش و تندی مکن -

 و گر خود دگرگونه گردد سخن / تو زاری میاغاز و تندی مکن -

 تو خرسند گردان دل مادرم / چنین کرد یزدان قضا بر سرم - 

بگویش که تو دل به من در مبند / که سودی ندارت بودن نژند -

 همه مرگ راییم پیر و جوان / به گیتی نماند کسی جاودان -

بهادر امیرعضدی

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 1

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

کفه ی ترازوی جانبداری عاطفیِ روحِ بلندِ فردوسی، سوی سهراب سنگینی میکند. – 1 –

***

فردوسی بزرگ، با نبوغی سرشار و روانکاوانه، در مقامِ "روانشناسی کارکشته"، نقاط "ضعفِ" رستم، "قوی ترین" اَبَر پهلوانِ شاهنامه اش را نیز صادق و صمیمی به رخ می کشد.

*** 

نخستین مورد،

 روی گردانیدن رستم از ادامه ی پیکار سهراب و زدن به سپاه تورانیان:

 تهمتن به توران سپه شد به جنگ / بدانسان که نخچیر بیند پلنگ -

 میان سپاه اندر آمد چو گرگ / پراگنده گشت آن سپاه بزرگ -

 

 سهراب نیز به تلافی، به سپاه ایران میتازد

 عنان را بپچید سهراب گرد / به ایرانیان بر یکی حمله برد -

 بزد خویشتن را به ایران سپاه / ز گرزش بسی نامور شد تباه - 


رستم،

 میان سپه دید سهراب را / چو می لعل کرده به خون آب را -

 غمی گشت رستم چو او را بدید / خروشی چو شیر ژیان برکشید - 

 

رستم به " فرافکنی " در میغلتد:

 بدو گفت کای ترک خونخواره مرد / از ایران سپه جنگ با تو که کرد -

 چرا دست یازی به سوی همه / چو گرگ آمدی در میان رمه -

 بدو گفت سهراب توران سپاه / ازین رزم بودند بر بی‌گناه -

 "تو آهنگ کردی بدیشان نخست" / کسی با تو پیگار و کینه نجست -


  رستم گزیر را در "گریز" از صحنه ی نبرد می بیند:

 بدو گفت رستم که شد تیره‌روز / چه پیدا کند تیغ گیتی فروز - 

بگردیم شبگیر با تیغ کین / برو تا چه خواهد جهان آفرین - 

بهادر امیرعضدی

نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه - بخش 5

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه - بخش 5 -

***

کیخسرو، زمانی که پشت دیوار نفوذ ناپذیر ِ گنگ دژ ِ  افراسیاب می رسد، پیروزی را جز به داد از دادارِ داد گستر، نمی خواهد:

  وزآن جایگه شهریار زمین / بیامد بپیش جها نآفرین - 

ز لشکر بشد تا بجای نماز / ابا کردگار جهان گفت زار - 

ابر خاک چون مار پیچان ز کین / همی خواند بر کردگار آفرین -

 همی گفت کام و بلندی ز تست / بهر سختیی یارمندی ز تست - 

اگر داد بینی همی رای من / مگردان ازین جایگه پای من -

 نگون کن سر جاودانرا ز تخت / مرادار شادا ندل و نی کبخت -

 چو برداشت از پیش یزدان سرش / بجوشن بپوشید روشن برش - 

کمر بر میان بست و برجست زود / بجنگ اندر آمد بکردار دود -


بهادر امیرعضدی