برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

هرمزد ِ دربند، نیازمند آگاهی از تاریخ(نامه ی شهریاران) ست.

و.ک(225)  

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

 هرمزد ِ دربند، نیازمند آگاهی از تاریخ(نامه ی شهریاران) ست.

***

هرمزد، نیاز ِ آگاهی از تاریخ را همسنگ "نیاز ِ حیاتی" به نان و آب و بهداشت خود در زندان ِ خسرو پرویز میداند:
چو پنهان شد آن چادر آبنوس / بگوش آمد از دور بانگ خروش -
جهانگیر(خسرو پرویز) شد تا بنزد پدر(هرمزد) / نهانش پر از درد و خسته جگر -
چو دیدش بنالید و بردش نماز / همی‌ بود پیشش زمانی دراز -
بدو گفت کای شاه نابختیار / ز نوشین روان در جهان یادگار -
تو دانی که گر بودمی پشت تو / به سوزن نخَستی سر انگشت تو -
نگر تا چه فرمایی اکنون مرا / غم آمد تو را دل پر از خون مرا -
گر ایدون که فرمان دهی بر درت / یکی بنده‌ام پاسبان سرت -
نجویم کلاه و نخواهم سپاه / ببرم سر خویش در پیش شاه -

هرمزد به خسرو پرویز:
روزهای سخت زندان، گذراست. مرا "درد و سختی"، بیخبری از تاریخ(نامه ی شهریاران) ست:
 بدو گفت هر مزد ای پرخرد / همین روز سختی ز من بگذرد -
مرا نزد تو آرزو بَد* سه چیز / برین بر فزونی نخواهیم نیز -

۱، هر بامدادن، نیوشای آواز تو باشم و شاد شوم:
یکی آنک شبگیر هر بامداد / کنی گوش ما را به آواز شاد -

۲، داننده مردی(تاریخدان)، که با دفتری از تاریخ ِ جنگها و شهریاران ِ پیشین، آگاهم سازد:
 و دیگر، سواری ز گردنکشان / که از رزم دیرینه دارد نشان -
بر من فرستی که از کارزار / سخن گوید و کرده باشد شکار -
"دگر آنک داننده مرد کهن / که از شهریاران گزارد سخن" -

"درد و سختی" ِ  زندان ِ  هرمزد نا آگاهی از تاریخ ست:
نوشته یکی دفتر آرد مرا / بدان درد و سختی سرآرد مرا -

۳، مرگ ِ بندوی و گستهم، تا روی جهان را به چشم نبینند:
سیم آرزوی آنک خال** تو اند / پرستنده و ناهمال تو اند -
نبینند زین پس جهان را بچشم / بریشان برانی برین سوک خشم -
.......................................
پ ن:
*، بَد، باشد - بُد، بود
**، خال، خالو، هالو، دایی، مراد بندوی و گستهم دایی های خسرو پرویز ند.  
 گستهم یا (بسطام):
چنین داد پاسخ که بستام نام/گوی بر منش باشد و شادکام -
برآشفت خسرو به بستام گفت/که با من سخن برگشا از نهفت -
 تو را مادرت نام گستهم کرد/تو گویی که بستامم اندر نبرد -

گستهم یا بسطام، برادر بندوی:
چنین گفت گستهم کای شهریار/برانم که آن مرد ابلق سوار-
 برادرم بندوی کنداورست/همان یارش از لشکری دیگرست -
 
گستهم یا بسطام، همسر گردیه و کشته به دست گردیه:
چو گستهم و بندوی را کرد بند/به زندان فرستاد نا سودمند -
کجا هر دو خالان خسرو بدند/ به مردانگی در جهان نو بدند -
ازان پس چنین گفت با رهنما/که او را هم اکنون ببر، دست و پا -
 بریدند هم در زمان او بمرد/ پر از خون روانش به خسرو سپرد -

گستهم و بندوی، قاتلین هرمزد ِ نوشیروان. گستهم یا بسطام، از طرفداران مزدک که با بندوی (برادرش) ، بعد از فرار خسرو پرویز، هرمزد نوشیروان را کور کردند:
چو او برگذشت این دو بیدادگر/ازو بازگشتند پر کینه سر-
ز راه اندر ایوان شاه آمدند/پر از رنج و دل پرگناه آمدند-
ز در چون رسیدند نزدیک تخت/زهی از کمان باز کردند سخت-
فگندند ناگاه در گردنش/بیاویختند آن گرامی تنش-
شد آن تاج و آن تخت شاهنشهان/توگفتی که هرمز نبد درجهان- 


بندوی، دایی خسرو پرویز:
به لشکرگهش یار بندوی بود/که بندوی، خال جهانجوی بود -
تو گفتی نه از خواهرش زاده بود/نه از بهر او تن به خون داده بود -
  بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد