و.ک(159,3)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترور یا "حذف فیزیکی" در شاهنامه - 3 -هرمزد ِ نوشیروان و دستور دادن به ترور ِ فرزندش خسرو پرویز.
***
هرمزد از دیدن سکه به نام خسرو پرویز، بر افروخته میشود و دستور به ترور ِ فرزندش خسرو پرویز می دهد.
***
هرمزد از دیدن زدن سکه به نام خسرو پرویز، بر افروخته میشود:
که خسرو به مردی بجایی رسید / که از ما همی سر بخواهد کشید –
درم را همی مهر سازد به نیز/سبک داشتن بیشتر زین چه چیز –
چو نامه به نزدیک هرمز رسید/رخش گشت زان نامه چون شنبلید-
بپیچید و شد بر پسر بدگمان/بگفت این به آیین گشسب آن زمان-
که خسرو به مردی بجایی رسید/که از ما همی سر بخواهد کشید -
درم را همی مهر سازد به نیز/سبک داشتن بیشتر زین، چه چیز-
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب/که بی تو مبیناد میدان و اسب -
بدو گفت هرمز که در ناگهان/مر این شوخ را گم کنم از جهان -
نهانی یکی مرد را خواندند/شب تیره با شاه بنشاندند -
آیین گشسب، به آتش حسد هرمزد ِ نوشیروان بیشتر می دمد و او را تحریک میکند:
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب / که بی تو مبیناد میدان و اسب –
هرمزد نوشیروان، امر به زهر دادن پسرش خسرو پرویز و به بند کشیدن خویشان او می کند:
بدو گفت هرمز که درناگهان / مر این شوخ را گم کنم ازجهان -
نهانی یکی مرد راخواندند / شب تیره با شاه بنشاندند -
بدو گفت هرمزد فرمان گزین / ز خسرو بپرداز روی زمین -
چنین داد پاسخ که ایدون کنم / به افسون ز دل مهر بیرون کنم -
آیین گشسب طراح نقشه ی ترور خسرو پرویز:
کنون زهر فرماید از گنج شاه / چو او مست گردد شبان سیاه -
کنم زهر با می بجام اندرون / ازان به کجا دست یازم به خون –
دربان بارگاه هرمزد ِ نوشیروان، خسرو پرویز را از طرح ترور آگاه می سازد و خسرو پرویز از طیسفون به آذرآبادگان می گریزد:
ازین ساختن، حاجب آگاه شد/برو خواب و آرام کوتاه شد -
بیامد دوان پیش خسرو بگفت/همه رازها برگشاد ازنهفت-
چوبشنید خسرو که شاه جهان/همی کشتن او سگالد نهان-
شب تیره از طیسفون درکشید/توگفتی که گشت از جهان ناپدید-
نداد آن سر پر بها رایگان/همی تاخت تا آذر ابادگان-
پس از ترفند ترور ناموفق خسرو پرویز به دستور پدرش هرمزد نوشیروان، هرج و مرج حاکم میشود و بندوی و گستهم دایی های خسرو پرویز و سایر زندانیان، شورش کرده و به دربار هرمزد نوشیروان میروند و او را کور و برکنار و خسرو پرویز را شاه میکنند:
ز کار زمانه چو آگه شدند/ز فرمان بگشتند و بی ره شدند-
شکستند زندان و بر شد خروش/بران سان که هامون بر آید بجوش-
همی رفت گستهم و بندوی پیش/زره دار با لشکر و ساز خویش-
یکایک ز دیده بشستند شرم/سواران بدرگاه رفتند گرم-
که هرمز بگشتست از رای وراه/ازین پس مر او را مخوانید شاه-
بگفتار گستهم یکسر سپاه/گرفتند نفرین به آزرم شاه-
که هرگز مبادا چنین تاجور/کجا دست یازد به خون پسر-
چو تاج از سر شاه برداشتند/ز تختش نگونسار برگاشتند-
نهادند پس داغ بر چشم شاه/شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه-
ورا همچنان زنده بگذاشتند/ز گنج آنچ بد پاک برداشتند-
#بهادر امیرعضدی