برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

هرمزد نوشیروان، قاتل موبدان

و.ک(210)

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی  

 ***  

هرمزد نوشیروان قاتل موبدان

***

هرمزد نوشیروان قاتل موبدانِ دربار، ایزد گشسب، زردهشت، بهرام آذر مهان، برزمهر، سیمای برزین، ماه آذر

***

کشتن ایزد گشسب:
به ایزد گشسب آنزمان دست آخت / به بیهوده بر بند و زندانش ساخت - 
ز ایزد گشسب آنگهی شد درشت / به زندان فرستاد و او را بکشت -


زردشت موبد، پیش از مرگش پیام به هرمزد ِ نوشیروان میفرستد:
بدو گفت رو پیش هرمزد گوی/که بختت ببر گشتن آورد روی- 
بدین داوری نزد داور شویم/بجایی که هر دو برابر شویم- 
ازین پس تو ایمن مشو از بدی/که پاداش پیش آیدت ایزدی- 
تو پدرود باش ای بداندیش مرد/بد آید برویت ز بد کارکرد-


کشتن زردهشت، موبد موبدان دربار:

همی راند اندیشه بر خوب و زشت / سوی چاره ی کشتن زردهشت -

بفرمود تا زهر، خوالیگرش / نهانی برد پیش در یک خورش - 
بخورد او ز خوان، زار و پیچان برفت / همی راند تا خانه ی خویش تفت -
بمرد آنزمان موبد موبدان / برو زار و گریان شده بخردان - 


پس از کشتن زردهشت موبد موبدان به دستور هرمزد ِ نوشیروان، نظامِ دربار در هم می ریزد: 
 چوشد کار دانا بزاری به سر/همه کشور از درد زیر و زبر-
جهاندار خونریز و ناسازگار/نکرد ایچ یاد از بد روزگار-


کشتن بهرام آذر مهان:

بهرام آذرمهان، پس از افشای وجود وصیت نامه ای پند مند در گنجینه ی بجا مانده از کسرا انوشیروان و دادن آن پند نامه به هرمزد نوشیروان، مورد بی مهری قرار میگیرد و به بهای جانش تمام می شود:
بدو گفت بهرام کای ترک زاد / به خون ریختن تا نباشی تو شاد -
تو خاقان نژادی نه از کیقباد / که کسری ترا تاج بر سر نهاد -

بدانست هرمز که او دست خون/بیازد همی زنده بی رهنمون- 

میان تنگ، خون ریختن را ببست/به بهرام آذر مهان آخت دست - 
 شنید آن سخنهای بیکام را / به زندان فرستاد بهرام را -
دگر شب چو برزد سر از کوه ماه / به زندان دژ آگاه کردش تباه -
 نماند آن زمان بر درش بخردی / همان رهنمائی و هم موبدی -

کشتن برزمهر:
 ابا موبد موبدان برزمهر / چوایزدگشسب آن مه خوب چهر -
 به زندان فرستادشان تیره شب / وز ایشان ببد تیز بگشاد لب -
 
کشتن سیمای برزین:
 سیم شب چو برزد سر از کوه ماه / ز سیمای برزین بپردخت شاه -

به زندان دزدان مر او را بکشت / ندارد جز از رنج و نفرین بمشت -

نماند آنزمان بر درش بخردی/همان رهنمایی و هم موبدی - 


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد