برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
شاهنامه و "ناز پرورده های" دربارِ شاهان - بخش هفتم - ساسان پسر چهارمِ ساسانِ دارا، ساسان چهارم
***
ولایتِ عهدهای دربار، اصولاً نه نیاز و نه انگیزه ی حصولِ حاصل و رسیدن به محصول و جایگاه، پایگاه و تخت را دارند. بسترِ دربار آنقدر گرم و نرم ست که دربار زاده ها، حاضر به ترک این رخوت و خلسه ی نشئه آور، نیستند. تنها دغدغه ای که می توانند داشته باشند، حفظ موقعیت ِ موروثی شان ست. آن هم اگر پای رقیبی که همانا برادر تنی یا بیشتر ناتنی، در کار باشد. اگر که دُردانه ی دربار هم بوده باشند که همه چیز برای عزیزانِ بلا جهتِ دربار، بر وفق مراد ست. و عزیز، سوار بر خرِ مرادِ زین کرده و حاضر به یراق.
***
ساسان پسر چهارم ساسانِ دارا، ساسان چهارم - پس از مرگ ساسان دارا، ساسان پسر چهارمش یعنی ساسان ساسان از او به جای ماند.
***
ساسان دارا، که هر چهار پسرش را ساسان نام گزارده بود، در سفر هندوستان بمرد:
به هندوستان در به زاری بمرد/ ز ساسان یکی کودکی ماند خرد-
بدین همنشان تا چهارم پسر/ همی نام ساسانش کردی پدر-
شبانان بدندی و گر ساربان /همه ساله با رنج و کار گران -
ساسان پسر چهارم ساسانِ دارا، ساسان چهارم، نزد بابک میرود سرزبان بابک می شود:
چو کهتر پسر سوی بابک رسید /به دشت اندرون سر شبان را بدید -
بدو گفت مزدورت آید به کار/ که ایدر گذارد به بد روزگار -
بپذرفت بدبخت را سرشبان /همی داشت با رنج روز و شبان-
چو شد کارگر مرد و آمد پسند/ شبان سرشبان گشت بر گوسفند-
دران روزگاری همی بود مرد/ پر از غم دل و تن پر از رنج و درد-
به بابک چنین گفت زان پس جوان/که من پور ساسانم ای پهلوان -
نبیره ی جهاندار شاه اردشیر/که بهمنش خواندی همی یادگیر -
سرافراز پور یل اسفندیار/ ز گشتاسب یل در جهان یادگار -
–
بابک، ساسان ساسان، ساسان چهارم، را جایگاه بخشید و به سرشبانی گمارد و دخترش را به او داد:
یکی کاخ پر مایه او را بساخت/ازان سر شبانان سرش بر فراخت –
چو او را بران کاخ بر جای کرد/غلام و پرستنده برپای کرد –
بدو داد پس دختر خویش را/پسندیده و افسر خویش را –