برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهرام گور با دلآرامش، آزاده، در نخجیر گاه:
جز از گوی و میدان نبودیش کار / گهی زخم چوگان و گاهی شکار -
چنان بد که یک روز بی انجمن / به نخچیرگه رفت با چنگ زن -
کجا نام آن رومی آزاده بود / که رنگ رخانش به می داده بود -
به پشت هیون چمان بر نشست / ابا سرو آزاده، چنگی به دست -
دلارام او بود و هم کام اوی / همیشه به لب داشتی نام اوی -
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت / جوانمرد خندان به آزاده گفت -
که ای ماهِ من، چون کمان را به زه / بر آرم به شست اندر آرم گره -
آزاده به بهرام گور:
به پیکان سر و پای و گوشش بدوز / چو خواهی که خوانمت گیتی فروز -
کمان را به زه کرد بهرام گور / برانگیخت از دشت آرام شور -
دو پیکان به ترکش یکی تیر داشت / به دشت اندر از بهر نخچیر داشت -
همانگه چو آهو شد اندر گریز / سپهبد سرو*های آن نره تیز -
به تیر دو پیکان ز سر بر گرفت / کنیزک بدو ماند اندر شگفت -
بهرام به تیری، سم آهویی دیگر را به گوشش می دوزد و آزاده را بر آهو دل می سوزد:
بخارید گوش آهو اندر زمان / به تیر اندر آورد جادو کمان -
سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت / بدان آهو آزاده را دل بسوخت -
کبر و نخوت، منشاء انباشت سیاه دلی بهرام میشود. بهرام بر می آشوبد و آزاده را به زیر سم اسب افکنده و دست و ابزار عشق و هنر آزاده، (چنگ) را پایمال اسبش می کند:
بزد دست بهرام و او را ز زین / نگونسار بر زد به روی زمین -
هیون از بر ماه چهره براند / بر و دست و چنگش به خون در فشاند -
چنین گفت کای بی خرد چنگ زن / چه بایست جستن به من بر شکن -
اگر کند بودی گشاد برم / ازین زخم ننگی شدی گوهرم -
چو او زیر پای هیون در سپرد / به نخجیر زان پس کنیزک نبرد -
بهادر امیرعضدی
......................................
* سُرُو، شاخ