و.ک(188)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شعبه ی مغیره حامل نامه ی سعد وقاص رو در روی رستم هرمزد:
ز ایران یکی نامداری ز راه / بیامد بر پهلوان سپاه -
که آمد فرستاده یی پیر و سست / نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست -
یکی تیغ باریک بر گردنش / پدید آمده چاک پیراهنش -
چو رستم به گفتار او بنگرید / ز دیبا سراپرده یی برکشید -
ز زربفت چینی کشیدند نخ / سپاه اندر آمد چو مور و ملخ -
نهادند زرین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه -
بر او از ایرانیان شست مرد / سواران و مردان روز نبرد -
به زر بافته جامه های بنفش / بپا اندرون کرده زرینه کفش -
همه طوق داران با گوشوار / سرا پرده آراسته شاهوار -
چو شعبه به بالای پرده سرای / بیامد بران جامه ننهاد پای -
همی رفت بر خاک بر، خوار خوار / ز شمشیر کرده یکی دستوار -
نشست از بر خاک و کس را ندید / سوی پهلوان سپه ننگرید -
بدو گفت رستم که جان شاد دار / به دانش روان و تن آباد دار -
بدو گفت شعبه که ای نیک نام / اگر دین پذیری شوم شادکام -
بپیچید رستم ز گفتار اوی / بروهاش پرچین شد و زرد روی -
ازو نامه بستد بخواننده داد / سخنها برو کرد خواننده یاد -
چنین داد پاسخ که او را بگوی / که نه شهریاری نه دیهیم جوی -
ندیده سر ِ نیزه ات بخت را / دلت آرزو کرد مر تخت را -
سخن نزد دانندگان خوار نیست / تو را اندرین کار دیدار نیست -
اگر سعد با تاج ساسان بدی / مرا رزم او کردن آسان بدی -
ولیکن بدان کاخترت بی وفاست / چه گوییم کامروز روز بلاست -
تو را گر محمد بود پیش رو / بدین کهن گویم از دین نو -
همان کژ پرگار این گوژپشت / بخواهد همی بود با ما درشت -
تو اکنون بدین خرمی باز گرد / که جای سخن نیست روز نبرد -
بگویش که در جنگ مردن بنام / به از زنده دشمن بدو شادکام -
بهادر امیرعضدی