برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی - ۴ - هرمزد ِ نوشیروان، در مصاف ِ آزمون موبدان و بزرگمهر - پرسش بیست و پنج گانه از هرمزد

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نقش مشاوره، همگرایی، تفوق ِ خرد جمعی بر خواست و سلیقه ی فردی.

 شایسته سالاری، نخبه گرایی و نخبه گزینی بر بنیاد آزمون، به خوبی در این  بخش از جانشینی هرمزد به جای پدرش کسرا انوشیروان در شاهنامه ی فردوسی نمایان ست.
***
به خواست انوشیروان، موبدان و بزرگمهر، خرد و دانش هرمزد انوشیروان را محک می زنند.
*** 
کسرا انوشیروان در تدارک جانشین برای تداوم شاهی و تخت و تاج خود ست:

به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت / که رازی همی داشتم در نهفت -
ز هفتاد چون سالیان درگذشت / سر و موی مشکین چو کافور گشت -
چو من بگذرم زین سپنجی سرای / جهان را بباید یکی کدخدای-

 کسرا انوشیروان، شش پسر دارد و از جمع پسران، هرمزد را برای جانشینی روا تر می بیند:
سپاسم ز یزدان که فرزند هست / خردمند و دانا و ایزد پرست -
وز ایشان به هرمزد یازان ترم / به رای و به هوشش فرازان ترم  -
ز بخشایش و بخشش و راستی / نبینم همی در دلش کاستی -

 کسرا انوشیروان، برای مرور و آرامش خاطر خود در گزینش هرمزد، بزرگمهر را برای آزمودن فرزندش فرا میخواند تا شایستگی او را برای جانشینی محک بزند:
کنون موبدان و ردان را بخواه / کسی کو کند سوی دانش نگاه -
بخوانیدش و آزمایش کنید / هنر بر هنر بر فزایش کنید -


جهانجوی هرمزد را خواندند / بر نامدارنش بنشاندند -
نخستین سخن گفت بوزرجمهر / که ای شاه نیک اختر خوب چهر -
***
هرمزد، در برابر هر پرسش موبدان و بزرگمهر، آنها را با پاسخی درخور و شایسته مواجه می سازد:
پرسش ۱: 

 چه دانی کزو جان پاک و خرد / شود روشن وکالبد برخورد -

پاسخ:

چنین داد پاسخ که دانش به ست / که داننده بر مهتران بر مه ست -

به دانش بود مرد را ایمنی / ببندد ز بد دست اهریمنی -
دگر بردباری و بخشایش ست / که تن را بدو نام و آرایش ست -

پرسش ۲: 

 بپرسید کز نیکوی سودمند / بگو از چه گردد چو گردد بلند -

 پاسخ:
چنین داد پاسخ که آنک از نخست / به نیک و بد آزرم هر کس بجست -

 پرسش ۳:
بکوشید تا بر دل هرکسی / ازو رنج بردن نباشد بسی -
 پاسخ:
چنین داد پاسخ که هرکس که داد / بداد از تن خود همو بود شاد -

پرسش ۴:
ز فرزند کو بر پدر ارجمند / کدامست شایسته و بی گزند -   
پاسخ:
 ز فرزند پرسید دانا سخن / وزو بایدم پاسخ افگند بن -
به فرزند باشد پدر شاد دل / ز غمها بدو دارد آزاد دل -
اگر مهربان باشد او بر پدر / به نیکی گراینده و دادگر -

پرسش ۵:
ببخشایش دل سزاوار کیست / که بر درد او بر بباید گریست -
پاسخ:
دگر آنک بر جای بخشایست / برو چشم را جای پالایشست -

 پرسش ۶:
  ز کردار نیکی پشیمان کراست / که دل بر پشیمانی او گواست -
پاسخ:
  بزرگی که بختش پراگنده گشت / به پیش یکی ناسزا بنده گشت -
ز کار وی ار خون خروشی رواست / که ناپارسایی برو پادشاست -

پرسش ۷:
سزا کیست کو را نکوهش کنیم / ز کردار او چون پژوهش کنیم -
پاسخ:
دگر هر که با مردم ناسپاس / کند نیکویی ماند اندر هراس -
هران کس که نیکی فرامش کند / خرد رابکوشد که بیهش کند -

پرسش ۸:

ز گیتی کجا بهتر آید گریز / که خیزد از آرام او رستخیز -

پاسخ:

دگر گفت از آرام راه گریز / گرفتن کجا خوبتر از ستیز - 

به شهری که بیداد شد پادشا / ندارد خردمند بودن روا - 
ز بیدادگر شاه باید گریز / کزان خیزد اندر جهان رستخیز -

پرسش ۹:
 بدین روزگار از چه باشیم شاد / گذشته چه بهتر که گیریم یاد
پاسخ:
 چه گوید که دانی که شادی بدوست / برادر بود با دلارام دوست -

پرسش ۱۰:
  زمانه که او را بباید ستود / کدامست وما از چه داریم سود -
پاسخ:
 دگر آنک پرسد ز کار زمان / زمانی کزو گم شود بدگمان -
روا باشد ار چند بستایدش / هم اندر ستایش بیفزایدش -

پرسش ۱۱:
گرانمایه تر کیست از دوستان / کز آواز او دل شود بوستان -
پاسخ:
  دگر آنک پرسید از مرد دوست / ز هر دوستی یارمندی نکوست -

پرسش ۱۲:
کرا بیشتر دوست اندر جهان / که یابد بدو آشکار ونهان -
پاسخ:
 توانگر بود چادر او بپوش / چو درویش باشد تو با او بکوش -
کسی کو فروتن تر او رادتر / دل دوستانش بدو شادتر -

 پرسش ۱۳:
 همان نیز دشمن کرا بیشتر /  که باشد برو بر بد اندیش تر -
پاسخ:
دگر آنک پرسد که دشمن کراست / کزو دل همیشه بدرد و بلاست -
چوگستاخ باشد زبانش ببد / ز گفتار او دشمن آید سزد -
 
پرسش ۱۴:
 ز گیتی زیانکارتر کارچیست / که بر کرده خود بباید گریست -
پاسخ:
زیانکارتر کار گفتی که چیست / که فرجام ازان بد بباید گریست -

پرسش ۱۵:
 ز چیزی که مردم همی پرورد / چه چیزیست کان زودتر بگذرد -
پاسخ:
  چوچیره شود بر دلت بر هوا /  هوا بگذرد همچو باد هوا -
پشیمانی آرد بفرجام سود / گل آرزو را نشاید بسود - 


پرسش ۱۶:
ستمکاره کش نزد اوشرم نیست / کدامست کش مهر وآزرم نیست -
پاسخ:
 چوکژی کند مرد، بیچاره خوان / چو بی شرمی آرد ستمکاره خوان -
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ / ستمکاره ای خوانمش بی فروغ -

پرسش ۱۷:
 تباهی بگیتی ز گفتار کیست / دل دوستانرا پر آزار کیست -
پاسخ:
  تباهی که گفتی ز گفتار کیست / پرآزارتر درد آزار کیست - 
سخن چین و دو رومی و بیکار مرد /  دل هوشیاران کند پر ز درد -

پرسش ۱۸:
  چه چیزیست کان ننگ پیش آورد / همان بد ز گفتار خویش آورد -
پاسخ:
دگر آنک گوید که گردان ترست /  که چون پای جویی بدستت سرست - 
چنین دوستی مرد نادان بود / سرشتش بدو رای گردان بود -

پرسش ۱۹:
دگر آنک پرسید دشوار چیست / بی آزار را دل پر آواز کیست - 
پاسخ:
چو بد بود وبد ساز با وی نشست / یکی زندگانی بود چون کبست -

پرسش ۲۰:
  سزاوار آرام بودن کجاست /  که دارد جهاندار ازو پشت راست -
پاسخ:
دگر آنک گوید گوا کیست راست / که جان وخرد برگوا برگواست -

به از آزمایش ندیدم گوا / گوای سخنگوی و فرمانروا -


پرسش ۲۱:
 زیانکار تر کار گفتی که چیست / که فرجام ازان بد بباید گریست -
پاسخ:

چو چیره شود بر دلت بر هوا / هوا بگذرد همچو باد هوا -

پشیمانی آرد به فرجام سود / گل آرزو را نشاید بسود -

پرسش ۲۲:
دگر آنک گوید که گردان ترست / که چون پای جویی بدستت سرست -
پاسخ:
چنین دوستی مرد نادان بود / سرشتش بدو رای گردان بود -

پرسش ۲۳:
دگر آنک گوید ستمکاره کیست / بریده دل ازشرم و بیچاره کیست -
پاسخ:
چو کژی کند مرد، بیچاره خوان /چو بی شرمی آرد، ستمکاره خوان -
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ / ستمکاره ای خوانمش بیفروغ -

پرسش۲۴:
تباهی که گفتی ز گفتار کیست / پرآزارتر درد آزار کیست -
پاسخ:

سخن چین و دو روی بیکاره مرد / دل هوشیاران کند پر ز درد -


پرسش ۲۵:
بپرسید دانا که عیب از چه بیش / که باشد پشیمان ز گفتار خویش -
پاسخ:
هرآنکس که راند سخن بر گزاف / بود بر سر انجمن مرد لاف -
به گاهی که تنها بود در نهفت / پشیمان شود زان سخنها که گفت -
هم اندر زمان چون گشاید سخن / به پیش آرد آن لاف های کهن -
خردمند و گر مردم بی هنر /کس از آفرنیش نیابد گذر -
 
و بدینسان، هرمزد شایستگی خود را به کرسی می نشاند:
 شهنشاه کسری ازو خیره ماند / بسی آفرین کیانی بخواند -
ز گفتار او انجمن شاد شد / دل شهریار از غم آزاد شد -
نبشتند عهدی بفرمان شاه / که هرمزد را داد تخت و کلاه -

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد