و.ک(186,1)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***باور فردوسی به تفکیک "خاستگاه طبقات اجتماعی" - (۱) - سام سوار و نوذر
***
فردوسی به تفکیک طبقات اجتماعی باور دارد و طنین این باور از زبان ابر پهلوان شاهنامه اش، سام سوار و انوشیروان، به گوش ما می رساند.
***
نوذر بر تخت پدر (منوچهر) می نشیند: چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت/ز کیوان کلاه کیی برفراشت-
به تخت منوچهر بر بار داد/بخواند انجمن را و دینار داد-
برین برنیامد بسی روزگار/که بیدادگر شد سر شهریار-
ز گیتی برآمد به هر جای غو/جهان را کهن شد سر از شاه نو-
چو او رسمهای پدر درنوشت*۱/ابا موبدان و ردان تیز گشت-
همی مردمی نزد او خوار شد/دلش برده ی گنج و دینار شد-
با ترکش ِ آزمندی و نابخردی نوذر، سد و "دیوار ِ مرزی" خاستگاه طبقات اجتماعی فرو می ریزد و سرحدات از هرج و مرج (آنارشی)، به جوش می آیند:
کدیور یکایک سپاهی شدند /دلیران سزاوار شاهی شدند-
چو از روی کشور برآمد خروش/جهانی سراسر برآمد به جوش-
برای رهایی و فرار از این هرج و مرج فرا گیر، گریز ِ ناگزیر در یاری جستن از سام سوار دیده می شود:
بترسید بیدادگر شهریار/فرستاد کس نزد سام سوار
-
به سگسار ِ مازندران بود سام/فرستاد نوذر بر او پیام-
ابر سام یل باد چندان درود/که آرد همی ز ابر، باران
*۲ فرود-
شناسد مگر پهلوان جهان/سخنها هم از آشکار و نهان-
که تا شاه مژگان به هم برنهاد/ز سام نریمان بسی کرد یاد-
همیدون مرا پشت گرمی بدوست/که هم پهلوانست و هم شاه دوست-
کنون پادشاهی پرآشوب گشت/سخنها از اندازه اندر گذشت-
چو نامه بر سام نیرم رسید/یکی باد سرد از جگر برکشید-
چو نزدیک ایران رسید آن سپاه/پذیره شدندش بزرگان به راه-
پیاده همه پیش سام دلیر/برفتند و گفتند هر گونه دیر-
ز بیدادی نوذر تاجور/که بر خیره گم کرد راه پدر-
جهان گشت ویران ز کردار اوی/غنوده شد آن بخت بیدار اوی-
بگردد همی از ره بخردی/ازو دور شد فرهی ایزدی-
بزرگان و سپهداران، گزینه ی پادشاهی سام سوار را پیش می کشند:
چه باشد اگر سام یل پهلوان/نشیند برین تخت روشن روان-
جهان گردد آباد با داد او/برویست ایران و بنیاد او-
که ما بنده باشیم و فرمان کنیم/روانها به مهرش گروگان کنیم-
سام سوار، خود را مرد تاخت و تاز می بیند نه مرد تخت و تاج و برین "طبقه بندی اجتماعی" باور دارد و روی از باور خود بر نمی تابد:
بدیشان چنین گفت سام سوار/که این کی پسندد ز من کردگار-
که چون نوذری از نژاد کیان/به تخت کیی بر کمر بر میان-
به شاهی مرا تاج باید بسود/محالست و این کس نیارد شنود-
کسی را یارای گفتنی اینچنین باشد که در نهانش آنچنان زَهره ای ست:
خود این گفت یارد کس اندر جهان/چنین زهره دارد کس اندر نهان-
اگر دختری نیز به جانشینی بر تخت منوچهر می نشست، جز خاک، چشمداشتی بر تخت ش نمی داشتم:
اگر دختری از منوچهر شاه
*۳/ بران تخت زرین شدی با کلاه-
نبودی جز از خاک بالین من/ بدو شاد بودی جهانبین من-
سام سوار، هنوز امیدی در زنگار زدایی از منش ِ خدشه دار ِ نوذر می بیند:
دلش گر ز راه پدر گشت باز/برین برنیامد زمانی دراز-
هنوز آهنی نیست زنگار خورد/که رخشنده دشوار شایدش کرد-
من آن ایزدی فره باز آورم/جهان را به مهرش نیاز آورم-
به نوذر در پندها را گشاد / سخنهای نیکو بسی کرد یاد -
......................
پ ن:
*۱ درنوشت، در نَوَردید، پشت سر گذاشت،
*۲ برده ها نیز در قیام اسپارتاکوس او را "آورنده ی باران" می گفتند.
*۳ اشاره ایست به منوچهر، که خود دختر زاده ی ایرج بود. اگر بجای منوچهر که دختر زاده ی ایرج ست، دختری هم به جانشینی منوچهر می نشست، باز من پیشانی بر خاک ِ تاسی از منوچهر می ساییدم.
مادر ِ منوچهر، دختر ِ ماه آفرید، کنیز ایرجِ فریدون ست:
چو هنگامهٔ زادن آمد پدید / یکی دختر آمد ز ماه آفرید -
مر آن ماهرخ را ز سر تا به پای / تو گفتی مگر ایرجستی به جای -
یکی پور زاد آن هنرمند ماه / چگونه سزاوار تخت و کلاه -
می روشن آمد ز پرمایه جام / مر آن چهر دارد منوچهر نام -
بهادر امیرعضدی